حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

متن زیر، مصاحبه‌ی حسین پاینده با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) است که این هفته انجام شد.


وضعیت امروز نقد ادبی در ایران را در قیاس با گذشته چطور می‌بینید؟ آیا چشم‌اندازهای نظری تازه و قابل توجهی در این حیطه گشوده شده است و اگر نشده دلیلش چیست؟

در سال‌های اخیر، ترجمه‌ی منابع نقد ادبی به زبان فارسی کمک شایانی به فهم علمی این حوزه از مطالعات ادبی کرده است. این منابع نه‌فقط درک ما از نقد ادبی را دگرگون کرده‌اند، بلکه همچنین توقعات خواننده‌ی علاقه‌مند به این حوزه را هم به‌لحاظ کیفی ارتقاء داده‌اند. آرام‌آرام داریم به جایی می‌رسیم که خواننده دیگر اصلاً نپذیرد که کسی برداشت‌های شخصی خود، یا ارزش‌داوری‌های شخصی‌اش، را ذیل عنوان «نقد ادبی» ارائه کند. درک این موضوع که نقد باید مبتنی بر نظریه‌های علوم انسانی باشد و بیش از هر چیز با تحلیل و استدلال و تبیین معانی آثار ادبی سر و کار دارد و نه اعلام نظرات سلیقه‌ای، البته هنوز مستلزم پژوهش و تدریس و ترجمه و ارائه‌ی نمونه‌های نقد عملی از آثار ادبی و هنری است. در مجموع، به نسبت دو سه دهه پیش وضعیت بهتری داریم. با این حال، بسیاری از نظریه‌های جدیدتر نقد ادبی، یا هنوز معرفی نشده‌اند و یا ما درک درست و عمیقی از آن‌ها نداریم. برای مثال، به دلیل حساسیت‌های فرهنگی و سیاسی درباره‌ی موضوعات یا حوزه‌های خاصی از علوم انسانی و نقد ادبی در کشور ما، برخی از رویکردهای نظری درباره‌ی ادبیات و هنر هنوز آنچنان که باید معرفی نشده‌اند یا در نقد تولیدات ادبی و هنری کاربرد گسترده پیدا نکرده‌اند. حتی حوزه‌هایی مانند مطالعات ادبیِ زیست‌بومی هم، که آن حساسیت‌ها درباره‌شان وجود ندارد، آن‌گونه که باید شناخته نشده‌اند. کافی است نگاهی به کتاب‌ها و مقالات نقد در کشورمان بیندازید تا بهتر متوجه شوید که نه رویکردهای نظری در این زمینه‌ها به نحو رضایت‌بخشی معرفی شده‌اند و نه این‌که آن رویکردها کاربرد وسیعی در نقد ادبی پیدا کرده‌اند. در خصوص این‌که چرا این نظریه‌ها و رویکردها در کشور ما هنوز به‌درستی معرفی نشده‌اند و رواج نیافته‌اند، دلایل متعدد و متفاوتی را می‌توان ذکر کرد. عوامل مختلفی (از قبیل سیاست‌گذاری‌های رسمی در نهادهای آموزشی، یا قصور رسانه‌های فراگیر و امثال آن) در این موضوع دخیل‌اند. اما یک دلیل مهم دیگر را باید در حوزه‌ی فرهنگ بجوییم و بکاویم. وقتی قاطبه‌ی آحاد جامعه‌ای به محیط زیست بی‌اعتنا باشند و با اهمال باعث تخریب زیست‌بوم خودشان شوند، نباید توقع داشت که رویکرد مبتنی بر همین موضوع در نقد ادبی (ecocriticism) بتواند در آن جامعه رواج پیدا کند. این فقط یک مثال است، ولی نکته‌ی اصلی این است که نقد ادبی در خلأ شکل نمی‌گیرد. به‌طور کلی، نقد ادبی همیشه از دانستگی سرچشمه می‌گیرد و معطوف به ایجاد تغییر است، خواه تغییر در مقیاسی خُرد (رفتار فردی، ذهنیت فردی، و ...) و خواه تغییر در مقیاسی کلان (پارادایم‌های اجتماعی، باورهای عمومی، و ...). وقتی این دانستگی و ملازم آن، یعنی اراده‌ی معطوف به تغییر، وجود نداشته باشند، نقد ادبی هم پا نمی‌گیرد.

به نظرتان وجود جریان‌های تأثیرگذار در نقد ادبی چقدر می‌تواند در بهتر شدن کیفیت تولیدات ادبی و نیز بالا رفتن سلیقه ادبی مخاطبان، تأثیرگذار باشد و در کدام دوره‌ها از تاریخ نقد ادبی در ایران، بیشتر شاهد چنین تأثیراتی بوده‌ایم؟

آگاهی نویسندگان و خالقان متون ادبی از تکنیک‌ها و شگردهای معناآفرینی در ادبیات، یقیناً می‌تواند کیفیت تولیدات ادبی را ارتقا دهد. این نه قاعده‌ای منحصر به زمانه‌ی ما، بلکه اصلی جهان‌شمول است و در گذشته هم مصداق داشته. برای مثال، می‌توانیم به تأثیر به‌سزا و عمیق اگزیستانسیالیسم در ادبیات داستانی ایران در اواسط و اواخر دهه‌ی ۱۳۴۰ اشاره کنیم. نویسندگان ما با آگاهی از سبک نگارش و فلسفه‌ی تولید آثار متفکر ــ نویسندگانی مانند سارتر و کامو و کافکا، توانستند رمان‌ها و داستان‌های چندلایه و تفکرانگیزی بنویسند که هم تکنیک‌ها و هم محتوای‌شان نشان‌دهنده‌ی ارتقاء کیفی ادبیات معاصر بود. با امکانات فناورانه‌ی امروز، داستان‌نویسان زمانه‌ی ما به‌مراتب آسان‌تر از نویسندگان دهه‌ی ۱۳۴۰ می‌توانند به نظریه‌های جدید ادبی دسترسی داشته باشند و از آن‌ها در نگارش آثارشان بهره ببرند. نظریه‌ی روایت‌شناسی را در نظر بگیرید؛ آن عده از داستان‌نویسانی که با نظریه‌های روایت‌شناسی در نقد ادبی آشنایی عمیق داشته باشند، پیرنگ و کلاً ساختار روایتیِ داستان‌های‌شان به‌مراتب حساب‌شده‌تر و قوی‌تر است. به همین ترتیب، نویسنده‌ای که با نظریه‌های روان‌کاوی آشنا باشد، قطعاً در خلق شخصیت‌های داستانی و بازنمایی حیات ذهنی آن‌ها عملکرد هنرمندانه‌تری از خود نشان می‌دهد. از سوی دیگر، خوانندگانی هم که این آثار را می‌خوانند، در صورتی که از نظریه‌های ادبی آگاه باشند التذاذ زیبایی‌شناختی بیشتری از ادبیات می‌برند. به این ترتیب، آشنایی با نظریه و نقد ادبی، هم درک مخاطبان از ادبیات را عمیق‌تر می‌کند و هم منجر به تولید آثار تأمل‌انگیز و ماندگار می‌شود.

یکی از مباحثی که در نقد ادبی در ایران مطرح می‌شود، بحث تولید نظریه است. برخی معتقدند که ما در نقد ادبی به تولید نظریه نرسیده‌ایم و مصرف‌کننده نظریات غربی هستیم. برخی هم معتقدند که اصلاً لزومی ندارد که ما خودمان نظریه تولید کنیم. نظر شما در این باره چیست؟

این بحث بیش از آن‌که ماهیتی ادبی داشته باشد یا به دانش‌پژوهی در علوم انسانی مربوط باشد، ماهیتی سیاسی دارد و به موضع‌گیری‌های ایدئولوژیک مربوط است. کار عالمان علوم انسانی این نیست که دانش را به سطح سیاست فروبکاهند یا از آن نوعی ایدئولوژی درست کنند. تقسیم‌بندی «غربی/غیرغربی» از اساس محل مناقشه است. به‌راستی «غرب» دقیقاً کجاست و از کجا شروع می‌شود؟ سیاره‌ی زمین گرد است و غرب و شرق ندارد. مفاهیمی از قبیل «غربی» و «شرقی» برساخته‌های گفتمانیِ ما انسان‌هاست، نه ــ آنچنان که از معنای این کلمات برمی‌آید‌ ــ واقعیت‌های جغرافیایی. اگر این مفاهیم را واقعاً مربوط به جغرافیا بدانیم، آن‌گاه این پرسش مطرح می‌شود که: بنا بر کدام منطق می‌توان پذیرفت که نظریه‌های مطرح‌شده در فلان منطقه‌ی جغرافیایی «بد» است و نظریه‌های مطرح‌شده در بهمان منطقه «خوب»؟ وانگهی، در نقد ادبی نظریه‌های بسیار نافذی داریم که ایرانی نیستند و در عین حال «غربی» هم نیستند. برای مثال، یکی از نافذترین نظریه‌های رمان را میخائیل باختین مطرح کرده است. حال مطابق با تقسیم‌بندی کاذب و سیاست‌ساخته‌ی «غربی/غیرعربی»، تکلیف ما با نظریه‌ی باختین در نقد ادبی چیست؟ آیا این نظریه‌ی غیرغربی «خودی» محسوب می‌شود و کاربردش برای فهم رمان‌های ایرانی «مُجاز» است؟ اگر پاسخ مثبت است و استفاده از این نظریه می‌تواند کمک کند هم رمان ایرانی را بهتر بشناسیم و هم رمان‌های صناعتمندتری بنویسیم، آن‌گاه باید پرسید چرا با همین ملاک‌ها (دانش‌مبنایی، کاربردپذیری، ارتقاء فهم ادبی، و غیره) با سایر نظریه‌ها برخورد نکنیم؟ مثال‌های متعدد بیشتری می‌شود زد، اما به نظرم نکته‌ی اصلی به اندازه‌ی کافی روشن است. اگر قائل به تقسیم‌بندی سیاسی و ایدئولوژیکِ نظریه‌های نقد ادبی باشیم، که باز هم تأکید می‌کنم هیچ نسبتی با ادبیات ندارد بلکه به سیاست مربوط است، آن‌گاه می‌توان پرسید: چه کسی مانع از نظریه‌پردازی ما «غیرغربی‌ها» در زمینه‌ی نقد ادبی شده است؟ جهان امروز، جهان ارتباطات سایبری است که به هر کسی امکان می‌دهد هر دیدگاهی را به‌سهولت با میلیون‌ها مخاطب در میان بگذارد. هر نظریه‌پرداز بومی یا شرقی هم، اگر سخن درخور اعتنا درباره‌ی نظریه‌های نقد ادبی داشته باشد، می‌تواند از این امکانات ارتباطی استفاده کند و نظریه‌اش را به اهالی اندیشه و هنر عرضه بدارد. دیدگاه بدیل این است که علم را بیاموزیم، ولو این‌که از دوردست‌ترین سرزمین‌ها آمده باشد.

یک اعتقاد هم که درباره ضرورت تولید نظریه وجود دارد این است که ما نمی‌توانیم صرفاً براساس نظریات غربی، به نقد آثار ادبی خودمان بپردازیم و برای تفسیر و تحلیل آثار ادبی کلاسیک و معاصر ایرانی، نیاز به نظریه‌هایی بومی داریم که برآمده از دل خود این آثار باشند. آیا شما با این دیدگاه موافقید؟

اشکالی در این نیست که کسانی چنین اعتقادی (یا اصولاً هر اعتقادی در حوزه‌ی مطالعات ادبی) داشته باشند، اما آنچه شما ذیل عنوان «اعتقاد» مطرح می‌کنید صرفاً یک گزاره است. باید پرسید مبانی نظری این گزاره چیست؟ بر پایه‌ی کدام اصول علمی و مسلمات پذیرفته‌شده در مطالعات ادبی، می‌توان مدعی شد که ادبیات در این یا آن کشور، از قواعد عام ادبیات مستثنی است و برای فهمش باید نظریه‌های مخصوص و «بومی» درست شود؟ خطرات ناپیدایی هم در چنین گزاره‌هایی وجود دارد که نباید از آن غافل شویم. مستثنی کردن خود، خاص دانستن ادبیات خود و این ادعا که کسی نمی‌تواند این ادبیات را بررسی کند یا بفهمد مگر آن‌که از نظریه‌های خودساخته‌ی ما پیروی کند، حاکی از دیدگاهی برتری‌باورانه است و با ایدئولوژی‌هایی همسو است که حتی منجر به مخاصمات بین‌المللی و کشتار جمعی شده‌اند. مروری بر تاریخ جنگ جهانی دوم و به‌ویژه گزاره‌های نژادپرستانه و برتری‌طلبانه‌ای که زمینه‌ساز این جنگ شد، شاید آموزه‌های عامی داشته باشد که ما را به تأمل وادارد و در پذیرش گزاره‌های مشابه در حوزه‌ی ادبیات محتاط کند.

گروهی از دانشگاهیان با نقد ژورنالیستی مخالفند و گروهی از روزنامه‌نگاران ادبی هم منتقد نقد دانشگاهی هستند. گروهی هم معتقدند که این دو رویکرد نه در تقابل با یکدیگر، بلکه مکملِ هم هستند و باید بین‌شان پیوند برقرار شود. شما جزو منتقدانی هستید که همیشه هم با مطبوعات همکاری داشته‌اید و نقدهایتان در نشریات منتشر شده و هم رویکردتان در نقد ادبی، رویکردی آکادمیک بوده است. نظرتان درباره رویکرد ژورنالیستی و دانشگاهی در نقد ادبی چیست؟ آیا این دو لزوماً نقطه مقابل یکدیگرند یا می‌توانند مکملِ هم باشند؟

اگر بخواهم با استفاده از مصطلحات نظریه‌ی دریدا (واسازی) به شما پاسخ دهم، باید بگویم قائل به «تقابل دوجزئی» بین این دو نوع از نگارش نیستم. اساساً مطالبی که در نشریات (روزنامه‌ها، مجلات، سایت‌های غیردانشگاهی، و امثال آن) درباره‌ی آثار ادبی منتشر می‌شوند، review یا اصطلاحاً «مقالات مرور و معرفی‌» محسوب می‌شوند، نه نقد ادبی به معنای اخص کلمه. البته در مطبوعات ما این قبیل نوشته‌ها را نقد ادبی می‌نامند، شاید به این دلیل که در این نوشته‌ها نوعاً انتقاداتی هم مطرح می‌شود. اما این یک خطای واژگانی و ادراکی است. از دو نکته نباید غفلت کنیم:‌ نخست این‌که «نقد» به معنای «انتقاد»‌ نیست و دست‌اندرکاران نقد ادبی برای انتقاد (یا تعریف و تمجید) از آثار ادبی مطلب نمی‌نویسند. دو دیگر این‌که مطالب ژورنالیستی بر پایه‌ی، یا با ارجاع به، نظریه‌های ادبی نوشته نمی‌شوند و در آن‌ها از مصطلحات (ترمینولوژی) و روش‌شناسی (متدولوژی) نظریه‌های نقادانه پیروی نمی‌شود. می‌دانیم که هر نظریه‌ای دو جزء ‌اساسی دارد: ترمینولوژی که ناظر بر مفاهیم تعریف‌شده در چهارچوب همان نظریه‌ است، و متدولوژی که ناظر بر شیوه‌ی کاربرد آن مفاهیم برای خوانش نقادانه‌ی متون است. مقالات نقد ادبی لزوماً باید بر پایه‌ی نظریه‌های ادبی نوشته شوند و شواهد کاربرد نظریه (ارجاع به همین دو جزء) در آن‌ها به چشم بخورد. حال آن‌که آنچه در مطبوعات راجع به آثار ادبی نوشته می‌شود، بر دیدگاه‌های شخصی نگارنده یا ارزش‌داوری‌های فردی او از فلان رمان یا بهمان مجموعه‌ی شعر و غیره استوار است که البته در مقالات ریویو یا همان «مرور و معرفی» اشکالی ندارد، اما نقد ادبی محسوب نمی‌شود. تفاوت بین نگارش علمی و نگارش ژورنالیستی، سلسله‌مراتبی نیست. به بیان دیگر، مقصود این نیست که مقالات علمی بر مقالات ژورنالیستی برتری دارند، یا برعکس. این دو نوع نوشتار ماهیتاً متفاوت‌اند و هر کدام در جای خود می‌تواند مفید باشد. این قبیل مناقشات درباره‌ی این‌که نقد ادبی علمی ارزش ندارد یا دارد، یا این‌که مقالات ژورنالیستی ارزش دارند یا بی‌ارش‌اند، وقت و انرژی ما در مطالعات ادبی را بیهوده هدر می‌دهد. به گمانم بسیار عبث است که فکر و وقت و توان‌مان را صرف اثبات این موضوع کنیم که متخصصان علوم آزمایشگاهی کاری کم‌اهمیت‌تر یا مهم‌تر از کار پزشکان انجام می‌دهند. یا چقدر عبث است که مناقشه کنیم آیا کار جراحان مهم‌تر است یا کار فیزیوتراپیست‌ها. ماهیت کار آن‌ها با هم فرق دارد و هر کدام جایگاه خاص خودشان را دارند.

این روزها بحث هوش مصنوعی و تأثیر آن در تولید متن، خیلی داغ است. به نظرتان هوش مصنوعی تأثیری بر نقد ادبی گذاشته یا می‌تواند در آینده تأثیر بگذارد؟ این تأثیر از چه نوعی است؟ لزوماً مخرب و آسیب‌زاست یا می‌تواند مثبت باشد؟

استفاده از امکانات فناوری‌های نو، از قبیل هوش مصنوعی، باید در چهارچوب فهمی فلسفی از انسان و رابطه‌ی او با جهان هستی تعریف و ضابطه‌مند شود. در غیر این صورت، مخاطرات و هزینه‌های بسیار گزاف فرهنگی را متحمل خواهیم شد. هوش مصنوعی امکان پردازش سریع داده‌ها، همچنین ارائه‌ی پاسخ‌های آنی بر اساس داده‌ها را فراهم می‌کند. اما باید دقت کرد که داده‌ها دقیقاً چه هستند و بر مبنای کدام سوگیری‌های گفتمانی تهیه شده‌اند. حتماً باخبر شدید که اخیراً هوش مصنوعی در پاسخ به پرسشی درباره‌ی آدولف هیتلر او را رهبری کم‌نظیر معرفی کرد و بسیار قابل‌ستایش دانست. این ارزیابی با دانسته‌های تاریخی ما از جنگ جهانی دوم مغایرت دارد، اما نکته این‌جاست که داده‌های قبلی به هوش مصنوعی به‌گونه‌ای انتخاب شده بود که بر چنین ارزیابی‌ای صحّه می‌گذاشت. این رخداد که نه‌فقط بسیاری از دست‌اندرکاران توسعه‌ی فناوری اطلاعات بلکه همچنین اصحاب تاریخ و کلاً علوم انسانی را بهت‌زده کرد، فقط نمونه‌ای کوچک از مخاطرات هوش مصنوعی است. از کاربرد وسیع و عمومی هوش مصنوعی هنوز مدت مدیدی نمی‌گذرد، ولی اخیراً مناقشات حقوقی و اخلاقی متعددی درباره‌ی نحوه‌ی استفاده از آن پیش آمده است و این خود نشان می‌دهد که نباید با ساده‌پنداری هر امکان فناورانه‌ی نوپدیدی را به فال نیک بگیریم. برای قیاس، هرچند در حوزه‌ای دیگر، می‌توان به کاربرد داروها فکر کرد. چه بسیارند داروهایی که تا همین یک دهه پیش وسیعاً کاربرد داشتند، ولی اکنون می‌دانیم که مصرف آن‌ها موجب بیماری‌های مهلک اما پنهان می‌شد و لذا اکنون تجویز آن داروها ممنوع شده است. شاید در آینده‌ای نه‌چندان دور همین اتفاق در حوزه‌ی فناوری‌های اطلاعات و به‌طور خاص هوش مصنوعی رخ بدهد. در کار خودم، شاهد هستم که ضعیف‌ترین دانشجویان در مقاطع فوق‌لیسانس و دکتری از هوش مصنوعی برای ارائه‌های کلاس و کلاً تکالیف درسی استفاده می‌کنند، بی آن‌که خودشان حتی چند سطر درباره‌ی موضوع ارائه یا تکلیف درسی‌شان مطالعه کرده باشند. وقتی از همین دانشجویان ساده‌ترین پرسش را درباره‌ی همان موضوعاتی که در ارائه‌های کلاسی‌شان مطرح می‌کنند بپرسید، از پاسخ دادن عاجز می‌مانند. اخیراً از همکاران می‌شنوم که بسیاری از پایان‌نامه‌های دانشجویان در واقع حاصل این نوع استفاده‌ی ضدعلمی از هوش مصنوعی است، به‌نحوی که دانشجو هیچ دانشی درباره‌ی موضوع پایان‌نامه‌اش ندارد و صرفاً آن را از طریق هوش مصنوعی تهیه کرده است. اگر متضاد «هوشمندی» کلمه‌ی «خنگی» باشد، باید از خود بپرسیم: آیا هوش مصنوعی نتیجه‌ای متضاد با آنچه از آن توقع داشتیم به بار نیاورده و صرفاً کسب مدارک پوچ را تسهیل نکرده است؟

در حوزه‌ی ادبیات، تأثیر هوش مصنوعی در تولید رمان و ترجمه به نابودی خلاقیت انجامیده است. در گذشته رمان‌نویسان ما برای نوشتن رمانی دویست صفحه‌ای مدت‌های مدید تحقیق می‌کردند. اظهارات هوشنگ گلشیری در مصاحبه‌ای، راجع به روزهای متمادی‌ای که برای مطالعه درباره‌ی زبان فارسیِ دوره‌ی قاجاریه به کتابخانه‌ی مجلس می‌رفت و منابع متعدد را می‌خواند تا با شیوه‌ی بیان و مصطلحات زبانی رایج در دوره‌ی قاجاریه آشنا شود را بخوانید تا بهتر دریابید که نوشته شدن رمان کوتاهی مانند «شازده احتجاب» مستلزم چه میزان از پژوهش ادبی، زبانی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی بوده است. نتیجه‌ی آن نوع سخت‌کوشیِ محققانه، اثر ادبی‌ای شد که در زمره‌ی بهترین رمان‌های مدرن فارسی است و ردپای تکنیک‌های استفاده‌شده در آن را در آثار بعدی به‌وضوح می‌توان دید. «شازده احتجاب» حاصل خلاقیتی است که پشتوانه‌ی پژوهشی دارد. هوش مصنوعی این نوع پژوهش و کلاً خلاقیت ادبی را به کاری زائد تبدیل کرده است. همین تأثیر ویرانگرانه را در حوزه‌ی ترجمه هم می‌توان دید. زمانی مترجمان طراز اول ما از قبیل ابوالحسن نجفی، رضا سید حسینی، عبدالله کوثری، منوچهر بدیعی و دیگران شاهکارهای ادبیات جهان را هنرمندانه (حتی باید گفت خلاقانه) با حفظ سبک نویسنده‌ی اصلی به فارسی ترجمه می‌کردند و ما خوانندگان فارسی‌زبان با خواندن ترجمه‌های دقیق و سبک‌شناسانه‌ی آن‌ها همان حس‌وحالی را تجربه می‌کردیم که خواننده‌ی آن آثار به زبان اصلی می‌داشت؛ اما اکنون هوش مصنوعی آثار ادبی را با فاحش‌ترین اشتباهات مفهومی و سبکی، ولی با سرعتی حیرت‌آور در اختیار ما می‌گذارد و برخی از ناشران هم با ذوق‌زدگی از سرعت انجام کار، این ترجمه‌ها را بی‌محابا منتشر می‌کنند و متوجه نیستند که چقدر ادبیات و نهایتاً فرهنگ را تضعیف می‌کنند. اشتباهات هوش مصنوعی در ترجمه متون ادبی همان‌قدر بزرگ است که قابل‌ستایش اعلام شدن هیتلر. ما آن ارزیابیِ به‌غایت نادرست تاریخی را اشتباهی فاحش و نابخشودنی محسوب می‌کنیم ولی هنوز به درجه‌ای از آگاهی درباره‌ی مخاطرات هوش مصنوعی در حوزه‌ی ادبیات نرسیده‌ایم که اشتباهات مفهومی و سبکی آن در ترجمه‌ی ادبی را بفهمیم. همچنان که اشاره کردم، بسیاری از داروها سال‌ها و سال‌ها استفاده شدند تا این‌که محققان علوم آزمایشگاهی و پزشکی متوجه‌ی سرطان‌آور بودن آن‌ها شدند.

چه چشم‌اندازی پیشِ روی نقد ادبی در ایران می‌بینید؟

در کتاب «نقد ادبی و دموکراسی» پاسخی به این پرسش داده‌ام که خلاصه‌اش از این قرار است: نقد ادبی کنشی اجتماعی و دموکراتیک، مبتنی بر چندصداییِ نظریه‌هاست. این نظریه‌ها متنافرند، ولی تنافرشان مانع از همزیستی مسالمت‌آمیز آن‌ها نیست. نظریه و نقد ادبی در یونان باستان و با رساله‌ی «شعرشناسی» ارسطو آغاز شد. یونان مهد دموکراسی است و این تفکر دموکراتیک که صداهای متنافر لزوماً مانعةالجمع نیستند و می‌توانند همزیستی داشته باشند، شالوده‌ی اندیشه‌ی پایه‌گذاران نقد ادبی بود. تلاش برای شناساندن نظریه و نقد ادبی در فرهنگی که سنخیتی با دموکراسی ندارد، کار سهلی نیست و اغلب با دشواری‌های مختلف توأم می‌شود. مقصودم صرفاً دشواری‌ها و موانعی نیست که اصحاب قدرت سیاسی یا نهادهای رسمی ایجاد می‌کنند، بلکه همچنین نظر دارم به رفتار همان کسانی که خود را در اپوزیسیون و به‌اصطلاح روشنفکر، فرهنگی، هنردوست، نویسنده، هنرمند، منتقد، ترقی‌خواه و غیره می‌دانند. فرهنگ تمامیت‌خواه و استبدادی، صداهای متنافر را برنمی‌تابد. در چنین فرهنگی، نقد ادبی تبدیل می‌شود به اتهام‌زنی، فحاشی، باندبازی و تخطئه‌ی دیگران. در یک کلام، همه مشغول دیگری‌سازی می‌شوند. در چنین فضایی، واقعاً دشوار است که کسی بخواهد، بدون هیاهو و بدون باندسازی، با کار علمی به نقد ادبی کمک کند. اما فراموش نکنیم که تاریخ سازوکارهای درون‌ذاتی خود را دارد و عاقبتی عبرت‌آموز برای رفتارهای ویرانگرانه قرار می‌دهد. به اعتقاد من، اگر کسی می‌خواهد آینده یا چشم‌انداز بهتری برای نقد ادبی رقم بزند، باید این کار را با ادای سهم در ایجاد آگاهی اجتماعی و دانستگی علمی ادا کند. تاریخ هم به‌موقع قضاوت خواهد کرد. به قول شاملو، «تاریخ ادیب نیست، اما لغتنامه‌ها را اصلاح می‌کند.»


برچسب‌ها: نقد ادبی, نقد در ایران, نقد در مطبوعات, هوش مصنوعی
+ نوشته شده در تاریخ  چهارشنبه ۲ مهر ۱۴۰۴   | 

به اطلاع علاقه‌مندان به مباحث نقد ادبی و ادبیات داستانی می‌رساند، حسین پاینده از هفته‌ی سوم خرداد ۱۴۰۴ دو کارگاه برگزار خواهد کرد. شرح محتوای این کارگاه‌ها را می‌توانید در ادامه بخوانید.


۱. اطلاعیه‌ی «کارگاه نقد ادبی روان‌کاوانه (۱)»

هدف از برگزاری این کارگاه، معرفی نظریه‌ی روان‌کاوی، به‌ویژه در حوزه‌‌ی مطالعات ادبی و هنری، و ترسیم چشم‌انداز روشنی از مفاهیم بنیادی و روش‌شناسیِ خاص این رهیافت در نقد ادبی است. روان‌کاوی امروزه یکی از پُرطرفدارترین و مهم‌ترین رهیافت‌های نقد ادبی محسوب می‌شود و شرح و تبیین روش‌شناسیِ آن یک فصل مستقل از همه‌‌ی کتاب‌های جدید در حوزه‌‌ی نظریه و نقد ادبی را به خود اختصاص داده است. این شیوه از نقد ماهیتی میان‌رشته‌ای دارد و به‌ویژه از زمانی در ادبیات کاربرد پیدا کرد که متون اصلی نظریه‌ی‌ روان‌کاوی در چند دهه‌ی‌ نخستِ قرن بیستم به‌طور گسترده منتشر شدند. از آن زمان تاکنون، این نظریه در بسیاری از حوزه‌های علوم انسانی، به‌ویژه مطالعات هنری و ادبی، تأثیر گذاشته است. کارگاه «نقد ادبی روان‌کاوانه» به گونه‌ای طراحی شده است که شرکت‌کنندگان پس از اتمام این دوره‌‌ی آموزشی به‌درستی بدانند مفاهیم بنیادیِ نظریه‌‌ی روان‌کاوی چیست، مفروضات اساسیِ آن کدام‌اند، چه مقاصدی را دنبال می‌کند، روش‌شناسیِ آن چیست و چگونه در نقد متون ادبی و آثار هنری به کار می‌رود. به این منظور، علاوه بر توضیح مبانی نظریِ روان‌کاوی و شرح اصطلاحات و روش‌شناسیِ آن، یک فیلم سینمایی ایرانی و برخی متون ادبی از منظر این نظریه نقد خواهند شد. این کارگاه به نظریه‌ی روان‌کاوی کلاسیک (فرویدی) اختصاص دارد و به سبب کثرت مطالب آن، مکاتب پسافرویدی (از جمله نظریه‌ی یونگ و نظریه‌ی لاکان) می‌بایست در قالب کارگاه‌های جداگانه به علاقه‌مندان معرفی شود.

کارگاه «نقد ادبی روان‌کاوانه (۱)» برای ۱۰ جلسه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای طراحی شده است و به منظور کاهش رفت‌وآمدهای هفتگی، در ۹ جلسه‌ی ۱۰۰ دقیقه‌ای برگزار می‌شود.

این کارگاه بر اساس کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای برگزار خواهد شد (ویراست دومِ، پاییز ۱۴۰۳، انتشارات مروارید). اعضای کارگاه هر هفته بخشی از مطالب کتاب را پیشاپیش می‌خوانند تا در بحث‌های کارگاه بتوانیم مطالب بیشتری را مطرح کنیم. از اعضای کارگاه درخواست می‌شود برای جلسه‌ی اول، صفحات ۶۵ الی ۶۹ را بخوانند.

اطلاعات بیشتر و نام‌نویسی: ۰۹۱۹۳۳۹۹۱۰۵


۲. اطلاعیه‌ی «کارگاه داستان‌نویسی (۳)»

در این کارگاه، مباحثی که پیشتر در «کارگاه داستان‌نویسی ۱ و ۲» مطرح شد در سطحی پیشرفته ادامه خواهد یافت. رویکرد این کارگاه به داستان‌نویسی، همچون دو کارگاه قبلی، مبتنی بر نظریه‌هایی ادبی و شناخت سبک‌های داستان‌نویسی در ادبیات ایران و جهان خواهد بود. شرکت‌کنندگان در این دوره، باید حتماً شناخت علمی و عمیق از عناصر داستان داشته باشند و مباحث مطرح‌شده در کارگاه‌های قبلی را بدانند. لذا صرفاً کسانی در این کارگاه پذیرفته می‌شوند که دوره‌های قبلی را گذرانده باشند. آن عده از کسانی که در کارگاه‌های قبلی شرکت نداشتند اما در زمینه‌ی مباحث مرتبط با ادبیات داستانی و نقد ادبی مطالعه‌ی شخصی داشته‌اند و داوطلب شرکت در این کارگاه هستند، می‌توانند یک نمونه از داستان‌های خود را برای ارزیابی ارائه کنند.

این کارگاه برای ۱۰ جلسه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای طراحی شده است و به منظور کاهش رفت‌وآمدهای هفتگی، در ۹ جلسه‌ی ۱۰۰ دقیقه‌ای برگزار می‌شود.

اطلاعات بیشتر و نام‌نویسی: ۰۹۱۹۳۳۹۹۱۰۵


برچسب‌ها: نقد ادبی, فروید, نقد ادبی روان‌کاوانه, کارگاه داستان‌نویسی
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴   | 

انتشارات نیلوفر چاپ جدید کتاب نقد ادبی و دموکراسی را منتشر کرد. این کتاب (با عنوان فرعی «جستارهایی در نظریه و نقد ادبی جدید») مجموعه‌ای از نوشته‌های حسین پاینده درباره‌ی نظریه و نقد ادبی جدید است که با هدف دامن زدن به تکثر آراء و نیز به منظور تأکید بر شالوده‌ی دموکراتیک این حوزه از علوم انسانی منتشر می‌شود. بحث نظری درباره‌ی رابطه‌ی ارگانیک بین دموکراسی و نقد ادبی، به‌طور خاص در مقاله‌ای با عنوان «نقد ادبی و دموکراسی» ارائه شده است، اما هر یک از جستارهای این کتاب، از راه معرفی یا کاربرد نظریه‌های نقادانه، می‌کوشد تا بر این برنهادِ اصلی تأکید گذارد که نقد ادبی یعنی باور داشتن به تفاوت و حتی تباین اندیشه‌ها. نقطه‌ی پیوندِ جستارهای کتاب حاضر، همزیستیِ رهیافت‌های متمایزی است که هر کدام به شیوه‌ی خاصِ خود پرتوی روشنی‌بخش بر معنای متون ادبی می‌افکند. بخش بزرگی از مطالب این کتاب به «مطالعات فرهنگی» مربوط می‌شود که در زمره‌ی متأخرترین و یقیناً پُرطرفدارترین رهیافت‌ها در نظریه و نقد ادبی جدید است. اختصاص این حجم از کتاب حاضر به مطالعات فرهنگی بویژه به این دلیل صورت گرفته است که ماهیت میان‌رشته‌ای این رویکردِ نو، تبلور تمام‌عیاری است از همان اصل دموکراتیکی که همه‌ی ما را به درهم‌آمیختن صداها ــ و نه حذف آن‌ها ــ فرامی‌خوانَد. سایر بخش‌های کتاب به مباحث مهمِ نقد ادبیِ معاصر ــ مانند پسامدرنیسم در ادبیات داستانی، مرگ مؤلف در نظریه‌های ادبیِ جدید، و . . . ــ اختصاص دارد.

علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را از فروشگاه اینترنتی انتشارات نیلوفر تهیه کنند.


برچسب‌ها: نقد ادبی, نظریه و نقد, کتاب‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴   | 

به اطلاع علاقه‌مندان به مباحث نقد ادبی و ادبیات داستانی می‌رساند، حسین پاینده از هفته‌ی سوم فروردین ۱۴۰۴ دو کارگاه در این موضوعات برگزار خواهد کرد. شرح محتوای این دو کارگاه را می‌توانید در ادامه بخوانید.

۱. اطلاعیه‌ی «کارگاه آشنایی با فرمالیسم در نقد ادبی»

فرمالیسم آمریکایی (موسوم به «نقد نو») از دهه‌ی ۱۹۳۰ به صورت رویکردی بدیع در مطالعات نقادانه‌ی ادبیات نظریه‌پردازی و مطرح شد. فرمالیست‌ها اصرار می‌ورزیدند که متون ادبی را باید در درجه‌ی نخست به‌منزله‌ی ادبیات بررسی کرد و نه به‌منزله‌ی متونی در خدمت سایر رشته‌های علوم انسانی مانند تاریخ و فلسفه. آن‌ها آگاهی از زندگینامه‌ی مؤلف یا رویدادهای تاریخی خارج از متن را پیش‌شرط فهم ادبیات نمی‌دانستند و اعتقاد داشتند منتقد ادبی باید بیش از هر موضوع دیگری ویژگی‌های صوری متن را تحلیل کند و توضیح بدهد که متون ادبی چگونه از راه سازوکارهای درونی خود معنایی تلویحی به خواننده القا می‌کند. رویکرد پیشنهادی فرمالیست ظرف مدت کوتاهی توانست به شیوه‌ی غالب در تدریس و نقد ادبیات در دانشگاه‌های آمریکا و اروپا تبدیل شود و میراث ماندگاری از خود باقی گذاشت در اکثر رویکردهای بعدی نقد ادبی هم به چشم می‌خورد.

متأسفانه به رغم گذشت نزدیک به یک سده از ظهور فرمالیسم در نقد ادبی، در کشور ما هنوز درک علمی و عمیقی از این رویکرد وجود ندارد و حتی بسیاری کسان کلمه‌ی «فرمالیسم» را مترادف «پرداختن به موضوعات فرعی و بی‌اهمیت» می‌دانند. این کارگاه به منظور آشنایی با مبانی نظری فرمالیسم در نقد ادبی و برطرف کردن بدفهمی‌های رایج در این زمینه طراحی شده و در آن علاوه بر آشنایی با مفاهیم و اصطلاحات کلیدی این رویکرد، نحوه‌ی کاربرد عملی آن در نقد شعر و داستان و فیلم سینمایی هم آموزش داده خواهد شد.

از آن‌جا که این کارگاه به شیوه‌ای علمی (نه محفلی) برگزار می‌شود، از کتاب «نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای» (ویراست دوم، انتشارات مروارید) استفاده خواهیم کرد. اعضای کارگاه می‌بایست هر هفته بخشی از مطالب کتاب را که از قبل مشخص می‌شود بخوانند تا بتوانیم در کارگاه مطالبی افزون بر آنچه در کتاب آمده است را مطرح و به‌طور جمعی به بحث بگذاریم. از همه‌ی اعضای کارگاه انتظار می‌رود که در بحث‌های جمعی، اعم از نظری و نقد عملی، مشارکت کنند. از شرکت‌کنندگان در کارگاه درخواست می‌شود برای جلسه‌ی اول، صفحات ۲۵ الی ۲۹ از کتاب را بخوانند.

این کارگاه برای ۱۰ جلسه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای طراحی شده است و به منظور کاهش رفت‌وآمدهای هفتگی، در ۹ جلسه‌ی ۱۰۰ دقیقه‌ای برگزار می‌شود.


۲. اطلاعیه‌ی «کارگاه داستان‌نویسی (۲)»

در این کارگاه، مباحثی که پیشتر در «کارگاه داستان‌نویسی (۱)» مطرح شد در سطحی دیگر ادامه خواهد یافت. رویکرد این کارگاه به داستان‌نویسی، همچون کارگاه قبلی، مبتنی بر نظریه‌هایی ادبی و شناخت سبک‌های داستان‌نویسی در ادبیات ایران و جهان خواهد بود. شرکت‌کنندگان در این دوره، باید حتماً شناخت علمی و عمیقی از عناصر داستان داشته باشند. لذا صرفاً کسانی در این کارگاه پذیرفته می‌شوند که دوره‌ی قبلی را گذرانده باشند. آن عده از کسانی که در کارگاه قبلی شرکت نداشتند اما در زمینه‌ی عناصر داستان، چیستی ادبیات داستانی و سایر مباحث مرتبط مطالعه‌ی شخصی داشته‌اند و داوطلب شرکت در این کارگاه هستند، می‌توانند یک نمونه از داستان‌های خود را برای ارزیابی ارائه کنند.

این کارگاه برای ۱۰ جلسه‌ی ۹۰ دقیقه‌ای طراحی شده است و به منظور کاهش رفت‌وآمدهای هفتگی، در ۹ جلسه‌ی ۱۰۰ دقیقه‌ای برگزار می‌شود.


برچسب‌ها: نقد ادبی, نقد فرمالیستی, فرمالیسم در نقد ادبی, کارگاه داستان‌نویسی
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۳   | 

در یادداشت قبلی، تفاوت دو مفهوم مهم در ادبیات داستانی، یعنی «درونمایه» (theme) و «موضوع» (subject)، را توضیح دادم و دریافتیم که در کشور ما، در بسیاری از کتاب‌ها درباره‌ی ادبیات داستانی و حتی در سطح آموزش دانشگاهی، غالباً «درونمایه» را با موضوع داستان خَلط می‌کنند. حال که دلیل اشتباه بودن این خَلطِ مفهومی را می‌دانیم، بد نیست به تلقی‌های نادرست از خود مفهومِ «درونمایه» بپردازیم. این بررسی از آن‌جا ضرورت پیدا می‌کند که در کلاس‌های نقد ادبی و کارگاه‌های داستان‌نویسی اغلب مشاهده می‌کنیم که اشخاص برای بحث درباره‌ی درونمایه‌ی داستان‌ها از کلمه‌ی «پیام» استفاده می‌کنند. مثلاً می‌گویند: «پیام این داستان این است که انسان هرگز نباید برای رسیدن به هدفش دیگران را فریب دهد.» در همان کلاس، دانشجو یا هنرجوی دیگری درونمایه‌ی داستان را، نه با استفاده از کلمه‌ی «پیام» اما مبتنی بر همان رویکردِ پیام‌جویانه، این‌گونه بیان می‌کند: «از داستانی که خواندیم نتیجه می‌گیریم که هدف وسیله را توجیه نمی‌کند و انسان همواره باید از شریف‌ترین راه‌ها اهدافش را محقق سازد.» با کمی تأمل درباره‌ی این قبیل تقریرها، درمی‌یابیم که گوینده در واقع درونمایه را مترادف نوعی توصیه یا آموزه‌ی اخلاقی پنداشته است. این فرض نادرست ریشه در فهمی به همان میزان نادرست از فلسفه‌ی ادبیات دارد. این قبیل خوانندگان گمان می‌کنند که ادبیات باید آن‌ها را در خصوص رفتارهای‌شان راهنمایی کند یا به آن‌ها خِرَدورزی و رفتار دوراندیشانه بیاموزد. مطابق با این تلقی رایج، نویسندگان داستان می‌نویسند تا خوانندگان‌شان را از حکمت‌های ازلی ـ ابدی آگاه کنند و راه‌ورسمِ درست زندگی کردن را به آنان یاد بدهند. شالوده‌ی این تلقی از درونمایه و کلاً بنیان این دیدگاه درباره‌ی کارکرد ادبیات را می‌توان در کلیدواژه‌ی «آموزش» خلاصه کرد. از نظر این اشخاص ادبیات به منظور آموختن رفتارهای درست یا نهادینه کردن ارزش‌های متعالی نوشته می‌شود. به همین سبب، ادبیات را اصطلاحاً «آموزنده» یا «تعلیمی» (didactic) می‌نامند. کسانی که چنین برداشتی از ادبیات دارند، استدلال می‌کنند که هر اثر ادبی لزوماً حاوی یک «پیام اخلاقی» است (پیامی ثابت و فرازمانی) که در متن استتار شده و کار منتقدان ادبی هم «کشف» و ابلاغ همان پیام است. محتوای این پیام عبارت است از پند یا اندرزی درباره‌ی اخلاق ناپسند و توصیه‌ای به در پیش گرفتن اخلاق نیکو. از این رو، نتیجه می‌گیرند که اثر ادبی لزوماً باید پندآموز باشد و در غیر آن صورت ارزش حقیقتاً ادبی ندارد.

دیدگاه تعلیمی پایه و اساسِ تدریس ادبیات در نظام‌های ایدئولوژیک است. در این نظام‌ها، ادبیات اصولاً برای اشاعه‌ی تعالیم اخلاقیِ برآمده از ایدئولوژی رسمی تدریس می‌شود. نهادهای اجتماعی مانند رسانه‌ها، آموزش‌وپرورش، آموزش عالی و غیره تعریف استاندارد و معیّنی از اخلاق را ترویج می‌کنند و اگر در برنامه‌های تلویزیونی یا کتاب‌های درسی به شعر یا رمان یا فیلمی پرداخته شود، هدف صرفاً این است که «پیامِ» آن استخراج و ارزیابی شود. اگر «پیام» مورد نظر مطابق با ایدئولوژی رسمی باشد، آن‌گاه نهادهای یادشده بر آن صحّه می‌گذارند و آن شعر یا رمان یا فیلم را اثری شاخص و ارزشمند معرفی می‌کنند. متقابلاً اگر «پیام» با گفتمان اخلاقِ رسمی تعارض داشته باشد، آن را مذموم و گمراه‌کننده و ضداخلاقی می‌نامند. مصداق بارزی از حکمرانی بر اساس این دیدگاه را در شوروی سابق می‌توان دید، نظامی ایدئولوژیک که مسئولانش ادبیات را صرفاً ابزاری برای اشاعه‌ی مارکسیسم می‌دانستند و سبک خاص خودشان برای نگارش متون ادبی را «رئالیسم سوسیالیستی» می‌نامیدند. سیطره‌ی این دیدگاه به کمونیست‌ها محدود نمی‌شود و در برخی نظام‌های دیگر نیز، به‌رغم اختلاف‌های ایدئولوژیک، به چشم می‌خورد.

دیدگاه تعلیمی سابقه‌ای طولانی در ادبیات کهن دارد. سده‌ها قبل نوعی ادبیات رواج داشت که اصطلاحاً «حِکمی» یا «پندآموز» نامیده می‌شد. هدف شاعرانی که به این سیاق شعر می‌سرودند، آموختن حکمت‌های جاودانه به خواننده بود. آن‌ها می‌خواستند الگوهایی از اخلاق متعالی و شیوه‌های درست زیستن به مخاطبان‌شان ارائه دهند. اما هر چقدر از ادبیات کهن فاصله می‌گیرم و به ادبیات عصر جدید نزدیک می‌شویم، در نظریه‌های ادبی هدف یا کارکرد متفاوتی درباره‌ی ادبیات ذکر می‌شود که مطابق با آن، کار داستان‌نویسان و شاعران تجویز حکم‌های اخلاقی یا ارشاد کردن خواننده نیست. زمانه‌ی ما قرن‌ها از نگرش‌های پندآموز درباره‌ی ادبیات فاصله گرفته است. تولید ادبی با معیارهایی متفاوت با گذشته‌های دور صورت می‌گیرد، کما این‌که مصرف ادبی نیز همین‌طور. همچنان که درک انسان معاصر از زیست‌جهانِ خود به نسبت درک ساده‌ی نیاکانش بسیار پیچیده‌تر شده، آفرینش متون ادبی هم به‌مراتب تکنیکی‌تر و چندلایه‌تر از گذشته شده است. در نتیجه، خواننده‌ی زمانه‌ی ما به آن نوع ادبیاتی که مشخصاً با هدف ابلاغ پیام‌های اخلاقی نوشته شود، اقبال نشان نمی‌دهد. ادراک و توقعات زیبایی‌شناختیِ خوانندگان امروز به‌مراتب پیچیده‌تر از گذشته شده است. تردیدی نیست که هم نویسندگان و هم پژوهشگران ادبی باید با ادبیات پندآموز کهن آشنا شوند زیرا تاریخ ادبیات بخش مهمی از دانش در این حوزه است، اما از یاد نباید برد که ذائقه‌ی ادبی خوانندگان در زمانه‌ی ما گونه‌ی دیگری از ادبیات را می‌طلبد و اگر نویسنده یا شاعر معاصر به این ذائقه بی‌اعتنایی کند، آن‌گاه خوانندگان هم به اشعار و داستان‌های او اعتنا نخواهند کرد. درونمایه‌ی هر داستان نوعی کاوش درباره‌ی پیچیدگی‌های حیات روانی و اجتماعی ما انسان‌هاست، نه آموزه‌ای اخلاقی یا دستورالعملی درباره‌ی چگونه رفتار کردن.

برگردیم به مبحث «درونمایه» و تلقی‌های نادرست از آن. کسانی که دیدگاهی تعلیمی درباره‌ی ادبیات دارند، درونمایه را به‌سادگی «پیامی» می‌دانند که نویسنده‌ای حکیم و اخلاق‌شناس به خواننده ابلاغ می‌کند. این دیدگاه به‌غایت فروکاهنده است، زیرا همه‌ی پیچیدگی‌های نظری درباره‌ی بازنمایی در هنر و ادبیات را تقلیل می‌دهد به دستورالعملی مستقیم درباره‌ی چگونه رفتار کردن. فرض کسانی که درونمایه را برابر با پیامی اخلاقی می‌دانند این است که خوانندگان می‌خواهند به راه درست در زندگی «هدایت شوند». اما می‌توان پرسید که اگر فرضاً چنین باشد، این‌گونه خوانندگان چه نیازی به ادبیات دارند؟ کسی که بخواهد اخلاق پسندیده و رفتارهای تحسین‌شده به او آموخته شود به‌سهولت می‌تواند به منابع مربوط (مثلاً کتاب‌های اخلاق) مراجعه کند یا، خیلی راحت‌تر، در نظام‌های ایدئولوژیک برنامه‌های رادیو و تلویزیون را بشنود و ببیند. به‌ویژه در جوامعی که رسانه‌های‌شان مملو از برنامه‌هایی است که مشخصاً اخلاق متعالی را آموزش می‌دهند، دیگر چه نیازی است که فرد برای یاد گرفتن اخلاق، رنج خواندن رمانی چندصدصفحه‌ای یا چندجلدی را به جان بخرد و «پیام‌های اخلاقی» را از لابه‌لای صحنه‌ها و رویدادهای آن استخراج کند؟ داستان با استفاده از صناعاتی مانند استعاره و نماد نوشته می‌شود. در داستان‌های تأمل‌انگیز، همیشه لایه‌ی دومی از معنا وجود دارد که خوانندگان حرفه‌ای و منتقدان ادبی می‌کوشند از راه تحلیل شگردهای به‌کاررفته در لایه‌ی سطحی و پیدای داستان به آن برسند. این کار مستلزم خوانش چندباره‌ی متن، تحلیل جزئیات صحنه‌ها و اندیشیدن به جنبه‌های استعاری و نمادین داستان است که البته کار سهلی نیست. آیا کسی که صرفاً می‌خواهد نصحیت یا پندی به او داده شود، نمی‌تواند برای نیل به هدفش به روشی بسیار سهل موعظه‌ای اخلاقی از رادیو بشنود یا سریالی در تلویزیون رسمی را تماشا کند؟

برابر دانستن درونمایه با «پیام» یکی از مسئله‌سازترین بدفهمی‌ها در مطالعات ادبی است، زیرا ادراکی نازل از ادبیات را جایگزین همه‌ی ارزش‌های زیبایی‌شناختی آن می‌کند. کسانی که شعر و داستان را با هدف یافتن «پیام» می‌خوانند، غالباً توانش تحلیل متون ادبی را ندارند و مثلاً وقتی درباره‌ی رمانی قطور صحبت می‌کنند، همه‌ی جنبه‌های صناعیِ رمان را مسکوت می‌گذارند و آن را به جمله‌ای پندآموز تقلیل می‌دهند. شیوه‌های بدیعِ شخصیت‌پردازی در رمان مورد نظر، اهمیت نمادین مکان‌ها در آن، نحوه‌ی تکوین کشمکش، منظر روایت، ساختار رمان، فضاسازی و ... هیچ‌کدام در گفتار و نوشتار این اشخاص بحث نمی‌شود. تمرکز بر «پیام» یکی از رایج‌ترین ترفندها برای گریز از دشواری‌های تحلیل و نقد روشمند (و در دانشگاه‌های ما متداول‌ترین شیوه‌ی کلاس‌داری) است. بارزترین پیامد آن را هم در ابتر شدن ذهن دانشجویانی می‌توان دید که ادبیات را با چنین دیدگاهی آموخته‌اند. آن‌ها از اندیشیدن درباره‌ی ادبیات عاجزند چون داستان و شعر به روشی به آن‌ها آموزش داده شده است که نیاز به اندیشیدن را زائد می‌کند. به تصور آنان، نویسنده‌ای دانا که چَم‌وخَمِ زندگی را بهتر از همه‌ی ما می‌داند، با فراست و امعان نظری که دارد همه‌چیز را از قبل برای‌مان مشخص کرده و کافی است که ما «پیام» (حکم اخلاقی) او را با «گوش جان» بشنویم و نصب‌العینِ خود قرار دهیم تا از آسیب‌های اخلاقی مصون بمانیم. متقابلاً آن رویکردی که درونمایه را نگرشی ضمنی و القاشده از طریق شگردهای ادبی می‌داند، مخاطب را به تفکر درباره‌ی جزئیات به‌ظاهر آشنا اما در واقع دلالتمند و مشحون از معانی تلویحی دعوت می‌کند. این رویکرد به جای دادن پاسخ‌های جاودانه و حکیمانه و قطعی، بیشتر در پی طرح پرسش است تا ذهن خواننده را به سمت اندیشیدن سوق دهد. به‌راستی چرا بخش نخستِ بوف کور شب‌هنگام و در فضایی وهمناک و هذیانی و مه‌آلود رخ می‌دهد؟ تاریکی شب و مهی که میدان دید راوی را محدود کرده است، چه نسبتی با صنعت ادبی ابهام دارد که در سرتاسر روایت وهمناکِ او برجسته شده؟ اصلاً اگر تمام وقایع بوف کور در روشنایی روز رخ می‌دادند و راوی می‌توانست همه‌ی مکان‌ها و آدم‌های پیرامونش را به‌وضوح ببیند، آن‌گاه چه خدشه‌ای به تمامیت زیبایی‌شناختی این روایتِ پُرابهام وارد می‌شد؟ استفاده از ابهام به‌منزله‌ی صناعتی راهبردی در این روایت چه تناسبی با سبک سوررئالیستی آن دارد؟ چرا راوی چندین بار در سرتاسر این داستان تکرار می‌کند که فقط خطاب به سایه‌اش سخن می‌گوید و می‌خواهد خود را به او بشناساند؟ «سایه» استعاره از چه چیز می‌تواند باشد؟ آیا این «خود» می‌تواند چندپاره باشد؟ آیا روایت نامنسجم راوی می‌تواند انعکاسی از همین گسیختگی روانی باشد؟ توصیف‌ها و تعبیرهای زبانیِ این راوی چه شباهتی به ادراک‌ها و گفتار اشخاص روان‌پریش دارد؟ می‌بینید که بحث درباره‌ی جزئیات درونمایه، ذهن را به کاوشگری عادت می‌دهد و بارور می‌کند؛ حال آن‌که متقابلاً فروکاستن جزئیاتِ استعاری و دلالت‌آفرینِ متن به «پیامی» آسان‌فهم و ابدی، به عقیم شدن ذهن می‌انجامد. ذهن عقیم‌شده عاجز از تفکر است و فقط می‌تواند حکم بپذیرد و گزاره بدهد، در حالی که ذهن بارور دائماً می‌اندیشد و استدلال می‌کند. اکنون می‌فهمیم که چرا نظام‌های استبدادی دیدگاه مثبتی درباره‌ی درونمایه ندارند و به هر نحو ممکن می‌خواهند آن را به «یپام» فروبکاهند: ذهن عقیم‌شده به احکام قطعی عادت می‌کند و لذا در حیات اجتماعی و سیاسی‌اش هم بیشتر اُبژه‌ای پذیرنده و منفعل است تا سوژه‌ای مطالبه‌گر.

این بدفهمی از فلسفه و کارکرد ادبیات زمانی ابعاد پیچیده‌تر پیدا می‌کند که با فضای سیاست‌زده‌ی جامعه درآمیخته شود. وقتی تلاطم‌های سیاسی جامعه را دوقطبی کند («حاکمیت» در برابر «اپوزیسیون»)، کسانی که درک نازلی از ادبیات دارند و آن را به ابلاغ «پیام» فرومی‌کاهند، به‌راحتی «سیاست» را جایگزین «اخلاق» می‌کنند و اصرار می‌ورزند که «ادبیات فقط وقتی ارزش دارد که پیامی سیاسی به خواننده ابلاغ کند». دقت کنید که بنیان هر دو دیدگاه در واقع یکی است: دیدگاهی که وظیفه‌ی ادبیات را آموزش اخلاق می‌داند با دیدگاهی که ادبیات را وسیله‌ای برای ابلاغ موضع سیاسی می‌داند تفاوت ماهوی ندارد. هر دو دیدگاه ادبیات را به وسیله‌ای برای تحقق هدفی دیگر تبدیل می‌کنند و نقد ادبی را که فرایندی اندیشگانی و استدلالی است، تقلیل می‌دهند به پذیرش نوعی پیام، در یک مورد پیامی اخلاقی و در مورد دیگر پیامی سیاسی. پیشتر اشاره کردیم که اصحاب «پیام» در مطالعات ادبی به دنبال احکام قطعی و ادبی‌اند. آن‌ها مایلند کسی (استاد معظمی) حکمت تغییرناپذیر و جاودانه‌ی متن را برای آنان بیان کند و آن‌ها به پیروی از او همان «پیام» را به نسل‌های بعدی انتقال دهند. ذهنیت خشک و جزم‌اندیشِ آنان سنخیتی با نظریه‌های نقد ادبی، که الزاماً متکثر و متنوع و چندصدایی‌اند، ندارد. لذا از هر اثر ادبی فقط به یک برداشت واحد قائل هستند. این درست همان دیدگاهی است که اصحاب سیاست دارند: «یا با مایی، یا بر مایی.» از نظر آنان حد وسطی وجود ندارد: «یا موضع سیاسی ما را قبول داری، که در آن صورت از خودمانی، و یا دگراندیشی که در آن صورت در تقابل با ما قرار می‌گیری.» دقت کنید که این «ما» می‌تواند حاکمیت باشد، به همان میزان که می‌تواند اپوزیسیون باشد. در فرهنگ‌های جهان‌سومی اپوزیسیون می‌تواند به‌نحوی متناقض‌نمایانه (پارادوکسیکال) عین پوزیسیون باشد، با این تفاوت که در پوزیسیون حاکمیتِ مورد نظر استقرار پیدا کرده است، حال آن‌که در اپوزیسیون اشخاص هنوز به قدرت نرسیده‌اند. به رغم این تفاوت صوری، هر دو گروه رفتار مشابهی دارند که همانا عبارت است از نامشروع اعلام کردن هر صدای متفاوت. فرد سیاسی، از هر جناحی که باشد، صرفاً موضع گروه خودش را برحق و درست می‌داند و ــ اگر بخواهیم تعبیرات رایج در نوشته‌های اصحاب سیاست را به کار ببریم ــ با مواضع سایر گروه‌ها «مرزبندی» دارد. قائل شدن به «پیام» در مطالعات ادبی، خواه پیام پندآموزانه و خواه «رسالت» و «پیام سیاسی»، ایضاً با دُگم‌اندیشی و انعطاف‌ناپذیری توأم است. نگاه زمختِ اصحاب پیام اجازه نمی‌دهد فهم عمیقی از جنبه‌های ظریف و دلالت‌آفرینِ آثار ادبی به دست آورند. تصریح را می‌بینند، اما از تلویح غافل‌اند. شکارچی پیام‌اند و استعاره از چشم‌شان پنهان می‌ماند. اگر از آن‌ها بپرسید «چرا رمان ثریا در اغما در فصل پاییز شروع می‌شود؟»، با منطقی به زعم خودشان خلل‌ناپذیر پاسخ می‌دهند «خُب به این دلیل که رمان یادشده درباره‌ی جنگ ایران و عراق است و آتش این جنگ اوایل پاییز ۱۳۵۹ شعله‌ور شد». آن‌ها دلالت‌های کهن‌الگویی (آرکیتایپال) فصل‌ها را نمی‌دانند و با این پاسخ نشان می‌دهند که ادبیات (در این مورد، ژانر رمان) را با گزارش‌های تاریخی اشتباه گرفته‌اند. اگر باز هم به جزئیات متن اشاره کنید و مثلاً بپرسید که چرا جلال آریان (راوی رمان) بعد از توصیفی مبسوط و کاملاً رئالیستی و تجسم‌پذیر از محوطه‌ی شلوغ و بی‌نظمِ ترمینال غرب و مسافران و دستفروشان حاضر در آن، توصیفی هم از مکانی متباین به دست می‌دهد (ساختمان‌های شهرک اکباتان، نزدیک به ضلع غربی ترمینال) که آشکارا معماریِ متفاوتی «به سبک آسمان‌خراش‌های نیویورک» دارد، پیام‌جویان باز هم از پاسخ درمی‌مانند. از نظر آنان چنین جزئیاتی مهم نیست، بلکه «کلیتِ» رمان و پیام آن اهمیت دارد. به همین دلیل است که برای توصیف این رویکرد از کلمه‌ی «زمخت» استفاده کردیم. ظرافت هنری‌ای که در این‌جا از راه توصیف دو مکان (یکی بی‌قاعده و پُرهرج‌ومرج و دیگری منظم و مدرن) با استفاده از صنعت ادبی «تباین» (contrast) ایجاد شده است و چیزی راجع به بافت ناهمگنِ اجتماعی و فرهنگی ما می‌گوید، از چشم اصحاب «پیام» به‌طور کامل پنهان می‌ماند. بسته ماندن چشم این پیام‌جویان به این ناهمگنی در بافت اجتماعی، تمام دلالت‌های بعدیِ روایت بعدی جلال آریان از جامعه‌ی ایرانیان جلای‌وطن‌کرده و تناقضات مضحک آن‌ها در مواجهه با روال زندگی در کشورهای اروپایی را هم از دیدشان پنهان نگه می‌دارد. بر این اساس، می‌توان گفت درک پیام‌جویان از آثار ادبی اصولاً سطحی است. آنان ادراک ادبی ندارند و از راه بردن به لایه‌های معناییِ ژرف که ویژگی خاص و متمایزکننده‌ی متون ادبی است عاجزند.

گفتیم که «پیام» می‌تواند ماهیتی اخلاقی یا سیاسی داشته باشد. اکنون ممکن است پرسیده شود که: آیا وقتی می‌گوییم وظیفه‌ی داستان‌نویس ابلاغ پیام اخلاقی نیست، یا کار نقد ادبی استخراج پیام‌های متصوراً مستورِ سیاسی در متن نیست، آیا این بدان معناست که آثار ادبی به جنبه‌های اخلاقی روابط بینافردی یا به اوضاع سیاسی در جامعه نمی‌پردازند؟ این پرسش، پاسخی ساده از نوع «بله» یا «خیر» ندارد. در توضیح باید گفت ادبیات درباره‌ی انسان و همه‌ی جنبه‌های زندگی اوست، هم حیات اجتماعی و هم حیات روانی، لذا داستان‌های کوتاه، رمان‌ها، شعرها و فیلم‌های سینمایی می‌توانند درباره‌ی رفتارهای اخلاقی/ضداخلاقی آحاد جامعه یا درباره‌ی وضعیت سیاسی جامعه باشند. اما فرق مهمی است بین آن نوع ادبیاتی که اخلاق یا سیاست را به «پیامی» ساده و عقیم‌کننده‌ی ذهن فرومی‌کاهد، و آن نوع ادبیاتی که از راه داستان یا فیلمی کاملاً تخیلی وجوهی از واقعی‌ترین و مشهودترین رفتارها یا اوضاع‌واحوالِ اجتماعی را می‌کاود. در ادبیات نوع اول، قرار نیست خواننده بیندیشد. تفکر را نویسنده‌ی متصوراً اخلاق‌دان و سیاست‌شناس پیشتر انجام داده است و حالا نتیجه‌ی آن را فقط به ما ابلاغ می‌کند. اما رمانی که درونمایه‌ای اخلاقی یا سیاسی دارد، خواننده را به صرافت اندیشیدن درباره‌ی مخمصه‌های اخلاقی و دشواری‌های تصمیم‌گیری در چنین مخمصه‌هایی، یا به صرافت تفکر در خصوص ماهیت نظام‌های سیاسی می‌اندازد. نتیجه‌ی کار در این‌جا شروع شدن فرایندی اندیشگانی است، فرایندی که خواننده را از اُبژه (دریافت‌کننده‌ی منفعل حکمت اخلاقی یا موضع سیاسی) به سوژه (فاعل شناسا و برخوردار از قدرت فهم) تبدیل می‌کند. رمان‌هایی که به زعم نویسندگان‌شان دیکتاتوری و استبداد و خفقان را نشان می‌دهند تا مثلاً برای مبارزه با سانسور و استبداد‌ و ... پیامی درباره‌ی این یا آن نظام سیاسی به خواننده ابلاغ کنند، غالباً به غیرصناعی‌ترین شکل ممکن نوشته می‌شوند و در حد بیانیه‌ی سیاسی‌اند، نه برخوردار از ویژگی‌های هنرمندانه‌ی رمان. درونمایه‌ی رمان‌هایی مانند ثریا در اغما یا سَووشون (سیمین دانشور) یا همسایه‌ها (احمد محمود) واجد دلالت‌های سیاسی و تاریخی هم هست، اما درونمایه در این رمان‌ها هیچ نسبتی با «پیام» و «تعالیم اخلاقی» و «اشاعه‌ی آگاهی سیاسی» ندارد، ضمن این‌که درونمایه‌ی غنی و چندلایه‌ی آن‌ها را نمی‌توان به دلالت‌های سیاسی‌شان فروکاست. خواننده‌ای که این رمان‌ها را به شیوه‌ای تحلیلی بخواند، به بینش عمیقی درباره‌ی چندوچونِ اوضاع سیاسی در حساس‌ترین برهه‌های تاریخی جامعه‌ی ما نائل می‌شود که گزافه نیست بگوییم با خواندن کتاب‌های تاریخ یا سیاست به چنان نگرش ژرفی دست نمی‌یابد. در این آثار، بیش از آن‌که با موضعی سیاسی مواجه شویم، شناخت عمیقی از سازوکارهای سیاست به دست می‌آوریم. مزرعه‌ی حیوانات (جرج اوروِل) رمانی تمثیلی است که پیامدهای به قدرت رسیدن کمونیست‌ها را به موضوعی تأمل‌انگیز (تأکید می‌کنم: تأمل‌انگیز، نه صرفاً عبرت‌آموز) تبدیل می‌کند. همان خوک‌هایی که تا پیش از شورش بر ضد صاحب مزرعه شعار می‌دادند «حیوانات ستمدیده‌ی مزرعه، متحد شوید!» (شکلی آیرونی‌دار از این جمله‌ی معروف مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست که به دلیل اهمیتش بر سنگ مزار کارل مارکس در گورستان های‌گِیت لندن هم حک شده است: «کارگران جهان متحد شوید!») و «همه‌‌ی حیوانات با هم برابرند» (شکلی آیرونی‌دار از این شعار شناخته‌شده‌ی مارکسیست‌ها که «همه‌ی انسان‌ها با هم برابرند»)، بعد از بیرون راندن صاحب مزرعه و قبضه کردن قدرت، تبصره‌ای به شعارشان اضافه می‌کنند: «همه‌ی حیوانات با هم برابرند، ولی بعضی از آن‌ها برابرترند»! خواندن این رمان برای این نیست که در پایان خیلی راحت کتاب را ببندیم و بگویم «پس نتیجه می‌گیریم که کمونیست‌ها اشخاص خیلی بدی هستند». این قبیل نتیجه‌گیری‌ها مبتنی بر همان رویکرد پیام‌جویانه‌ای است که تأثیر عقیم‌کننده‌اش در ذهن خواننده را توضیح دادیم. فهم درونمایه‌ی رمان اوروِل مستلزم اندیشیدن درباره‌ی سازوکار قدرت سیاسی و ماهیت فاسدکننده‌ی آن است. به بیان دیگر، این رمان تصویری از فروپاشی آرمان‌های به‌ظاهر مساوات‌طلبانه‌ی انقلابیون و استحاله‌ی آن‌ها به بوروکرات‌های انحصارطلب به دست می‌دهد، همان انقلابیونِ آرمان‌گرایی که تا دیروز مدعای آزادی و عدالت و ... داشتند اما امروز در آزادی‌کُشی و بی‌عدالتی و ... گوی سبقت را از هر دیکتاتورِ سیاه‌روی تاریخ ربوده‌اند. بر خلاف آنچه اصحاب پیام (در این مورد پیام‌جویانِ شیفته‌ی سیاسی‌کاری) به ما می‌گویند، موضوع این رمان صرفاً به قدرت رسیدن بلشویک‌ها پس از انقلاب سوسیالیستی سال ۱۹۱۷ در روسیه نیست. این رمان کاوشی در سازوکارهای قدرت سیاسی است و خواننده‌ای که درکی عمیق از آن کسب کند، علاقه‌مند می‌شود که خودِ مفهوم «قدرت» را بیشتر بشناسد (شناختی که به اعتقاد من می‌تواند، برای مثال، با خوانشی البته دقیق نه سرسری از آثار اندیشمند پسامدرنیست میشل فوکو به دست آید).

در جمع‌بندی این مبحث باید بر دو موضوع تأکید گذاشت. نخست این‌که «پیام‌باوری» و آموزش ادبیات بر پایه‌ی آن، به ادراک ادبی ما صدمه زده است. کسانی که ادبیات را با هدف یافتن پیامی مخفی اما حکیمانه درباره‌ی اخلاق می‌خوانند، نمی‌توانند درک درستی از ماهیت ادبیات و کارکرد آن داشته باشند. در نزد آنان، آموزش ادبیات ابزاری برای ترویج اخلاق است؛ پس این خودِ ادبیات نیست که فی‌نفسه اهمیت دارد، بلکه چیزی دیگر (اخلاق) مهم است که ادبیات باید در خدمتش قرار گیرد. اکنون درمی‌یابیم که چرا طرفداران این دیدگاه، نگرش مثبتی درباره‌ی نقد ادبی ندارند. در برابر نظریه‌های جدید، میان‌رشته‌ای و پیچیده‌ای که فهم معانی متون ادبی را نظام‌مند می‌کنند، اظهارنظرهای کلی و زمخت و بی‌قاعده‌ی اصحاب «پیام اخلاقی»، بسیار نازل و سطحی جلوه می‌کند. دو دیگر این‌که سیاست‌زدگانِ عاجز از درک غنای آثار ادبی به اندازه‌ی جویندگان پیام‌های اخلاقی در واقع ادبیات را موضوعی فرعی می‌دانند که باید در خدمت چیزی دیگر (سیاست) باشد و اگر نباشد، ارزشی نخواهد داشت. اینان نیز در حقیقت برای خودِ ادبیات اهمیتی قائل نیستند، بلکه می‌خواهند از راه ادبیات مواضع سیاسی‌شان را به اطلاع دیگران برسانند. پیشرفت مطالعات علمی ادبی و اهمیت پیدا کردن ادبیات در جامعه‌ی ما در گرو کنار گذشتن آن دیدگاهی است که «درونمایه» را به نوعی «پیام» فرومی‌کاهد.


برچسب‌ها: درونمایه, پیام اخلاقی, پیام سیاسی, نقد ادبی
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳   | 

در کارگاه‌های داستان‌نویسی اغلب از هنرجویان می‌خواهم که وقتی داستان‌های‌شان را به بحث می‌گذاریم، درونمایه‌ی آن را بیان کنند. مقصود از این کار این است که ببینیم آیا نویسنده در القای ایده‌ی مرکزی داستان موفق بوده و آیا به این منظور از تکنیک‌های مناسب بهره گرفته است یا خیر. قاعدتاً اگر داستان کوتاه واجد ساختار روایتیِ سنجیده‌ای باشد، یعنی به‌گونه‌ای طراحی شده باشد که برشی از زندگی ارائه دهد و همه‌ی عناصر آن در همپیوندیِ انداموار با هم ایده‌ی مرکزی واحدی را درباره‌ی جنبه‌ای مغفول‌مانده از زندگی و روابط بینافردی به ذهن خواننده متبادر کنند، آن‌گاه یافتن درونمایه نباید برای مخاطب ناممکن یا حتی دشوار باشد. اما تعجب‌آور است که نویسندگان این داستان‌ها غالباً در بیان درونمایه‌ی داستان‌شان می‌گویند که، مثلاً، «داستان درباره‌ی مرگ است»، یا «درونمایه‌ی این داستان عشق است». این قبیل پاسخ‌ها نشان می‌دهند که نویسنده هنوز درک علمی از درونمایه ندارد. در واقع، او نمی‌داند که «درونمایه» اصطلاحی ادبی است و برای آموختن معنای درست آن باید به فرهنگ‌های اصطلاحات ادبی یا منابع علمی درباره‌ی ادبیات داستانی مراجعه کند. وقتی از این نویسندگان پرسیده می‌شود که «درونمایه در ادبیات داستانی چیست و به چه معنایی به کار می‌رود؟»، غالباً پاسخ می‌دهند که درونمایه یعنی «جانمایه» یا «مضمون» و «موضوع اصلیِ» داستان. چنین پاسخ‌هایی حکایت از این دارند که شخص «درونمایه» را یک کلمه (نه یک اصطلاح ادبی) می‌پندارد و لذا به درک عام زبانی خودش بسنده کرده است، در حالی که درونمایه اصطلاحی تخصصی در نقد ادبی است و به معنایی ایضاً تخصصی به کار می‌رود. البته که در معتبرترین فرهنگ‌های زبان فارسی (مثلاً فرهنگ سخن یا فرهنگ معاصر) در تعریف «درونمایه» آن را «مضمون یا موضوع اصلی» تعریف کرده‌اند، اما این فقط معنای لغوی و عام یک کلمه در زبان فارسی است، نه معنای تخصصی یک اصطلاح در نقد ادبی. برای تعریف اصطلاحات تخصصی در هر رشته یا حوزه‌ای از دانش، باید حتماً به فرهنگ اصطلاحات تخصصی مراجعه کنیم؛ در غیر این صورت معنای علمی آن را نمی‌دانیم و وقتی اهل آن رشته یا متخصصان آن حوزه اصطلاح مورد نظر را به کار می‌برند، منظور آن‌ها را متوجه نمی‌شویم. برای مثال، وقتی به عبارت «دفتر معین» برمی‌خوریم، شاید در نگاه اول تصور کنیم که معنای آن را می‌دانیم چون فارسی‌زبان هستیم و می‌دانیم که «دفتر» یعنی چه و «معین» چه معنایی دارد. اما این تصور خطاست و می‌تواند حتی گمراه‌کننده هم باشد، چون «دفتر معین» اصطلاحی تخصصی در حقوق به معنای «دفتر فرعی برای سرفصل دفتر کل یا روزنامه» است (به نقل از فرهنگ واژگان و اصطلاحات تخصصی حقوقی، اقتصادی، اداری، تألیف جواد بنی‌یعقوب). دقت کنید که شخص فاقد دانش تخصصی حتی در خواندن همین معنا ممکن است گمان کند که مقصود از «روزنامه»، نشریه‌ای همچون «روزنامه‌ی همشهری» یا «روزنامه‌ی اعتماد» و امثال آن است، حال آن‌که این برداشت هم ابتر و البته گمراه‌کننده است، چون «روزنامه» در حقوق اصطلاحی تخصصی به معنای دفتری است که حسابداران تراکنش‌های مالی واحدهای تجاری را در آن ثبت می‌کنند.

به‌جاست که برگردیم به پاسخ‌های غلط درباره‌ی درونمایه در ادبیات داستانی، زیرا با مرور و بررسی دقیق این پاسخ‌ها می‌توانیم ریشه‌ی یکی از بدفهمی‌های شایع درباره‌ی ادبیات داستانی را بهتر بشناسیم. این پاسخ که «داستان من درباره‌ی جنگ است» یا «درونمایه‌ی داستان من عشق است» فقط موضوع داستان را مشخص می‌کند، اما نه درونمایه‌ی آن را. موضوع هر داستان صرفاً یک کلمه یا حداکثر ترکیبی واژگانی متشکل از دو ـ سه کلمه است. هر نویسنده‌ای باید پیش از نوشتن داستان موضوع مناسبی را انتخاب و درباره‌ی آن مطالعه و تحقیق کند. پیداست که زندگی جنبه‌های بسیار متنوعی دارد و لذا ده‌ها و بلکه صدها موضوع می‌توانند دستمایه‌ی نگارش داستان شوند. برخی از این موضوعات ــ صرفاً برای مثال و نه به منظور ارائه‌ی فهرستی مرجّح ــ می‌توانند این‌ها باشند: جاه‌طلبی، قدرناشناسی، ساده‌پنداری، جنگ، خیانت، عشق، حسادت، فروپاشی روانی، بی‌اعتمادی، ازخودگذشتگی، ریاکاری، و ... . اولین نکته‌ی چشمگیر در خصوص این موضوعات بالقوه، تنوع آن‌هاست. پس نویسنده در گام بعدی باید با تیزبینیِ خاصِ داستان‌نویسان دست به مشاهده‌گریِ اجتماعی بزند و با کسب شناختی عمیق از مبرم‌ترین مسائل فرهنگی در جامعه‌ی خود، آن موضوعی را انتخاب کند که بنا بر شواهد و قرائن در زمره‌ی مسئله‌سازترین معضلات اجتماعی است. بدین ترتیب، نویسنده از جایگاه اندیشمند و فرهنگ‌پژوه موضوعی درخور توجه را تشخیص می‌دهد و تصمیم می‌گیرد در داستانی معیّن یا حتی چند داستان مختلف به آن بپردازد. در گام بعدی، یعنی پس از تشخیص موضوعی مهم در روابط بینافردی، نویسنده موظف است درباره‌ی آن موضوع همچون پژوهشگر اجتماعی تحقیق کند. چنین تحقیقی مستلزم مطالعه شخصی و توأم کردن آن مطالعه با رصد میدانی در جامعه است. نویسنده‌ی واقعی کسی است که پیش از نوشتن داستان کتاب‌ها و مقالاتی درباره‌ی موضوع داستانش بخواند و همزمان با چشمانی تیزبین (چشمانی که فراسوی امر واقع را می‌تواند ببیند) روابط آحاد جامعه با یکدیگر را هم بررسی کند. این کار (تحقیق نظری و مشاهده‌گری تیزبینانه) او را در مسیری قرار می‌دهد که با طی کردن آن به درک ناپیداترین لایه‌های روابط انسانی نائل می‌شود. صرفاً پس از دست یافتن به چنین درکی است که نویسنده محق به نگارش عملی داستان می‌شود. تا پیش از به دست آوردن این بینش عمیق، نویسنده باید خود را در حال ژرف‌کاوی و فهم موضوع بداند و نه هرگز قادر به نوشتن درباره‌ی آن. داستان‌نویسی مستلزم از سر گذراندن فرایندی اندیشگانی است. بدون این اندیشه‌ورزی و بدون توأم کردن آن با مشارکت و مشاهده‌ی اجتماعی نمی‌توان داستان‌های تأمل‌انگیز نوشت.

فرایندی که توضیح دادیم، صرفاً به «موضوع» و نحوه‌ی انتخاب آن در داستان‌نویسی مربوط می‌شود. اما «درونمایه» مبحث دیگری است که نباید آن را با «موضوع» یکسان پنداشت. درونمایه دیدگاهی تلویحی (تصریح‌نشده) درباره‌ی موضوع داستان است که از راه انتخاب و ترکیب عناصر داستان (شخصیت، زمان، مکان، زاویه‌ی دید، ...) القا می‌شود. به بیان دیگر، درونمایه محل تلاقی و اتصال همه‌ی عناصر داستان محسوب می‌شود. همچون ارکستری که سازهای مختلفی دارد ولی همه‌ی آن سازها از نُت واحدی پیروی می‌کنند و ملودی واحدی را می‌نوازند، درونمایه باید ایده‌ی واحدی باشد که عناصر مختلف داستان به‌طرزی هماهنگ به ذهن خواننده متبادر می‌کنند. موضوع می‌تواند در آثار مختلف ادبی یکسان باشد، اما هر کدام از آن آثار درونمایه‌ی خاص خود را دارند. برای مثال، دو داستان کوتاه راجع به جنگ اما به قلم دو نویسنده‌ی متفاوت را در نظر بگیرید. موضوع این دو داستان یکسان است، اما یقیناً درونمایه‌ی هر کدام با دیگری تفاوت دارد، به این ترتیب که مثلاً اولی این ایده‌ی مرکزی را به ذهن خواننده متبادر می‌کند که «جنگ می‌تواند بسیاری از پیوندهای انسانی را بگسلد»، حال آن‌که دومی این اندیشه را القا می‌کند که «جنگ، به رغم ویرانی‌های گسترده و خسارات مادی، می‌تواند همبستگی اجتماعی را تقویت کند». به همین دلیل در نقد ادبی قائل به این هستیم که تکراری بودن موضوع یک اثر ادبی فی‌نفسه اِشکال یا ضعف محسوب نمی‌شود. باید دید که آیا آن موضوع همچنان در جامعه مسئله‌آفرین است یا خیر؛ اگر پاسخ مثبت باشد، آن‌گاه می‌گوییم گرچه اثر یادشده به موضوعی آشنا می‌پردازد ولی این به هیچ وجه از اهمیت آن نمی‌کاهد. اهمیت آن اثر را باید در درونمایه‌ی آن جست که البته نباید تکراری باشد. پس می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که بنا بر قاعده، موضوعی واحد می‌تواند بارهاوبارها در آثار گوناگون (خواه در یک مقطع زمانی مشخص و خواه در برهه‌های مختلف) کاویده شود، اما حتماً لازم است نگرشی که نویسنده نسبت به آن موضوع القا می‌کند (درونمایه‌ی داستان) بدیع و تأمل‌انگیز باشد.

با این توضیحات درباره‌ی تفاوت «درونمایه» با «موضوع»، اکنون می‌توانیم به تعریف نادرستی فکر کنیم که در برخی کتاب‌ها یا منابع نامعتبر از «درونمایه» به دست داده می‌شود و متأسفانه در نظام آموزشی ما هم به انحاءِ گوناگون همان را بازگو می‌کنند. در این کتاب‌ها نوعاً به این جمله درباره‌ی آثار این یا آن نویسنده برمی‌خوریم که «درونمایه‌ی اغلب داستان‌های او عشق است» یا «جنگ درونمایه‌ی اکثر آثار او را تشکیل می‌دهد». این گزاره‌ها وجاهت علمی ندارند و ناآگاهی از معنای درست درونمایه را نشان می‌دهند، زیرا بر خلاف «موضوع»، درونمایه نمی‌تواند یک کلمه یا عبارتی دو ـ سه کلمه‌ای باشد. درونمایه مبیّن نگرش نویسنده درباره‌ی موضوع است و لاجرم باید در قالب یک جمله یا حتی پاراگرافی کوتاه تقریر شود. پیشتر اشاره کردیم که داستان‌نویس موضوعی معمولاً غفلت‌شده اما پیچیده درباره‌ی روابط انسانی یا معضلی فرهنگی و اجتماعی را دستمایه‌ی نوشتن داستان قرار می‌دهد. پیداست که وقتی موضوعی پیچیده را می‌کاویم، نتیجه‌ی آن کاوش هم پیچیده است و نمی‌تواند به‌سادگی و فقط با یک کلمه بیان شود. به این دلیل، برای تبیین درونمایه‌ی هر داستانی به جمله و پاراگراف نیاز داریم.

از آنچه گفتیم باید دو نتیجه مهم گرفت. نخست این‌که آموزش ادبیات در کشور ما، حتی در دانشگاه‌ها، اغلب با اشتباهات مفهومی و بسیاری مواقع با اتکا به تعاریف نادرستی صورت می‌گیرد که فهم نقادانه‌ی ما از آثار ادبی را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد. وقتی دانش‌آموختگان ادبیات به‌درستی ندانند که درونمایه چیست و چه فرقی با موضوع داستان دارد، نمی‌توان توقع داشت که مطالعات ادبی به‌درستی انجام شود یا بتواند جایگاه درخور اعتنایی در مجموعه‌ی مطالعات علوم انسانی داشته باشد. در چنین وضعیتی قاعدتاً جامعه هم اهمیتی برای این رشته قائل نخواهد بود. دوم این‌که وقتی داستان‌نویسان فهم درستی از این قبیل مفاهیم پایه‌ای نداشته باشند قاعدتاً نمی‌توانند داستان‌هایی بنویسند که کالبدشکافی فرهنگی جامعه‌ی ما باشد یا پرتو روشنی بر معضلات اجتماعی ما بیفکند. داستان‌های آنان همچنان به انشاء و «دل‌نوشته» و خاطره‌نویسی و «عصیان‌نامه» و ابراز احساسات شباهت خواهد داشت زیرا نویسنده هنوز درنیافته است که جست‌وجو برای یافتن موضوع، خود حکم نوعی پژوهش را دارد، پژوهشی جامعه‌شناسانه، پژوهشی روان‌کاوانه، پژوهشی از منظر یک اندیشمند، یک تاریخ‌دان، یک آسیب‌شناس اجتماعی. فقط با درک درست از لایه‌های ناپیدای روابط اجتماعی می‌توان موضوعی مناسب برای نوشتن داستان پیدا کرد و تازه در گام مهم بعدی باید به نگرشی فردی درباره‌ی آن موضوع (درونمایه‌ای خاص) رسید که آن هم بدون اندیشه‌ورزی، بدون نگاهی فلسفی نسبت به آن موضوع، امکان‌پذیر نیست. نویسنده‌ای که نخواهد رنج تلاش برای یافتن موضوع مناسب و رسیدن به درونمایه‌ای تفکرانگیز را به جان بخرد، هرگز نباید توقع داشته باشد که مخاطبان (اعم از منتقدان حرفه‌ای یا خوانندگان ادب‌دوست) به داستان‌های او اقبال نشان دهند.


برچسب‌ها: درونمایه, موضوع داستان, نقد ادبی, داستان‌نویسی
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۳   | 

متن ادبی ماهیتاً فشرده است و به ایجاز میل می‌کند. بر خلاف نویسندگان متون علمی (مثلاً فیزیکدانان یا پژوهشگران علوم آزمایشگاهی)، شاعران و داستان‌نویسان زبان را به منظور شرح و بسط و مثال آوردن به کار نمی‌برند. در نزد ادیبان، زبان ابزاری برای سوق دادن خواننده به ژرف‌اندیشی و کشف معناست، نه تصریح مبسوط و بیان مستقیم مقصود. در متون علمی، دور از توقع نیست که نویسنده برای روشنگری درباره‌ی مفاهیم یا توضیح درباره‌ی آزمایش‌ها و تحقیقاتش، مطالب را با جزئیات کامل شرح دهد. زیست‌شناسی را در نظر بگیرید که قصد دارد در مقاله‌ای، یا فصلی از کتابی، یافته‌های خود درباره‌ی گونه‌ی کمیابی از جانوران را به خواننده ارائه دهد. به این منظور، او باید با زبانی عاری از هر گونه ابهام به مخاطب خود بگوید که گونه‌ی مورد بحث از چه نظر جزو گونه‌های کمیاب طبقه‌بندی می‌شود، در حال حاضر آن گونه را عمدتاً در چه مناطقی با چه ویژگی‌های زیست‌محیطی‌ای می‌توان یافت، تحقیقات او طی چه بازه‌ای از زمان و کجا انجام شد، و ... . شرح و توضیح ضروری درباره‌ی همه‌ی این نکات، وجهی وصفی به نوشتار زیست‌شناس می‌دهد و باعث تطویل آن می‌شود و اگر او بخواهد از این تطویل اجتناب کند، خواننده از صحت علمیِ یافته‌ها مجاب نخواهد شد.

در تباین با نوشتار علمی، متن ادبی به جای تصریح از تلویح به‌منزله‌ی شگردی راهبردی استفاده می‌کند. شاعران و داستان‌نویسان هرگز همه‌چیز را صراحتاً و به‌روشنی به خواننده توضیح نمی‌دهند. آنان معانی مورد نظر خود را با کاربرد استعاره و تشبیه و تلمیح و جناس و سایر صناعات ادبی به ذهن خواننده متبادر می‌کنند. کاربرد صناعات ادبی باعث ایجاز در بیان می‌شود. شاعرِ توانا که نحوه‌ی استفاده‌ی خلاقانه از زبان را می‌داند، به جای توصیف مشروح جسمانی از معشوق، او را به «سرو چمان» مانند می‌کنند، سرو چمانی که «میل چمن نمی‌کند»، و همین بیان موجز به اثرگذارترین شکل ممکن احساس عاشق درباره‌ی زیبایی معشوق و حتی نحوه‌ی راه رفتن او را هم به خواننده القا می‌کند. باید توجه داشت که اصولاً ادبیات برای القای معانی یا متبادر کردن غیرمستقیمِ مضامین به ذهن مخاطب نوشته می‌شود، نه برای ابلاغ یا تصریح. برای مثال، نویسنده‌ای که داستانی با موضوع طلاق می‌نویسد، این را وظیفه‌ی خود نمی‌داند که درباره‌ی زمینه‌های اجتماعی یا روان‌شناختی ناسازگاری در زندگی زناشویی توضیحات مبسوطی بدهد، یا پیامدهای طلاق برای فرزندان زوج‌های طلاق‌گرفته را با طول‌وتفصیل بیان کند. سرشت زبان ادبی آن‌گونه است که از زیاده‌نویسی دور می‌شود و با گزیده‌گوییِ دلالتمندانه، خواننده را به کاوش و کشف سوق می‌دهد. خواننده است که باید درونمایه‌ی داستان را از جزئیات دلالتمند آن دریابد. لذت خوانش آثار ادبی از این نشئت می‌گیرد که معنا در آن با سکوت توأم می‌شود و خواننده باید با تلاش ذهنی این بیان مسکوت را بفهمد.

به دلایلی که توضیح دادیم، هر شعر غنایی یا هر داستان کوتاهی لزوماً مختصر اما مشحون از معناست. متون ادبی با پیروی از این قاعده، دچار قبض می‌شوند و این وظیفه‌ی منتقد ادبی است که آن قبض را با نکته‌سنجی و رویکردی ژرف‌کاوانه به بسط تبدیل کند. نویسنده‌ی داستان کوتاه در آغاز داستانش صحنه‌ای می‌گنجاند که شخصیت اصلی از پنجره به آسمان می‌نگرد و ابرهای سیاهِ متراکم‌شونده و شروع رعدوبرق را می‌بیند. این منتقد ادبی است که باید از خود بپرسد: راستی، چرا داستان با توصیف ابرهای سیاه و نشانه‌هایی از توفانی شدن هوا آغاز می‌شود؟‌آیا این صحنه می‌تواند نشانه‌ای از تنش در روابط شخصیت اصلی با شخصیتی دیگر در داستان باشد؟ اصلاً اگر داستان با توصیف آسمانی آبی در فصل بهار شروع می‌شد، چه دلالت متفاوتی ایجاد می‌کرد؟ اگر شروع داستان با توصیف توفانی که در راه است دلالت بر تلاطم در روابط بینافردیِ شخصیت اصلی دارد، زمینه‌ی شکل‌گیری این تنش چه بوده است؟ پیداست که پاسخ‌گویی به همه‌ی این پرسش‌ها و سایر سؤالاتی که با خواندن بقیه‌ی داستان در ذهن منتقد ادبی شکل می‌گیرد، مستلزم تفصیل است. به این ترتیب، متن داستان به اقتضای ماهیت زبان ادبی موجز است (مثلاً توصیف توفانی شدن هوا در دو یا سه سطر)، اما پاسخ دادن به پرسش‌های متعددی که داستان موجدش می‌شود نیازمند توضیحاتی است که لزوماً باید مفصل باشد، وگرنه قانع‌کننده نخواهد بود. منتقد ادبی ناگزیر است دلالت آن صحنه را بر حسب عناصر داستان (مانند کشمکش یا پیرنگ) تبیین کند و چنین کاری البته لازم می‌کند که وی صحنه‌هایی دیگر را هم موشکافانه مورد تحلیل قرار دهد و زمینه‌های شکل‌گیری تنش و تلاطم در روابط بینافردی شخصیت اصلی داستان را توضیح بدهد. این توضیحِ لزوماً مشروح همان کاری است که اصطلاحاً «بسط» نامیده می‌شود. نویسنده داستانش را با پیروی از قاعده‌ی «قبض» می‌نویسد، حال آن‌که منتقد ادبی تحلیل خود از همان داستان را باید با تبعیت از اصل «بسط» به رشته‌ی تحریر درآورد.

مثالی که زدیم (توفان بیرونی به‌منزله‌ی استعاره‌ای از توفانی که روابط شخصی را متلاطم می‌کند) نسبتاً ساده می‌نماید، اما پرتو روشنی بر «قاعده‌ی قبض و بسط» می‌افکند که جزو اصول حتمیِ نقد شعر غنایی و داستان کوتاه است. مطابق با این قاعده، نقد داستان کوتاه الزاماً باید دلالت‌های قبض‌شده در داستان را با تحلیلی بسط‌یافته از متن تبیین کند و در غیر این صورت، آن نوشتار را نباید نقد ادبی محسوب کرد. «قاعده‌ی قبض و بسط» ملاک مهمی برای تشخیص نقد از شبه‌نقد است. نوشتاری که داستانی بیست‌صفحه‌ای را دو یا سه صفحه بررسی می‌کند، نمی‌توان نقد ادبی محسوب کرد. تبیین نقادانه‌ی جزئیات دلالت‌آفرینِ آن داستان نمی‌تواند در دو یا سه صفحه صورت بگیرد. خواننده‌ی این سطور همچنین باید با خود بیندیشد که به‌راستی، چه حجمی از همان دو یا سه صفحه نیز اصلاً تحلیل داستان نیست، بلکه بازگویی چندین‌باره‌ی زندگینامه‌ی نویسنده یا ارزش‌داوری‌های سلیقه‌ای یا گزاره‌های اثبات‌نشده است. اندیشیدن به این پرسش و همچنین در نظر گرفتن قاعده‌ی قبض و بسط در نقد ادبی می‌تواند راهنمای علاقه‌مندان به نقد ادبی و پژوهشگران این حوزه در تشخیص نقد قاعده‌مند و روش‌دار از شبه‌نقد باشد.


برچسب‌ها: نقد ادبی, شبه نقد, قبض و بسط
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳   | 

در بخش قبلی این نوشتار استدلال کردیم که به منظور خوانش نقادانه‌ی متون ادبی و نوشتن تحلیل‌های علمی و ژرف‌نگر، از جمله لازم است که نظریه‌های ادبی را بیاموزیم. این نظریه‌ها حکم چهارچوب‌هایی را دارند که نوشتار نقادانه را سامان می‌دهند. اکنون بخش دوم این نوشتار را بخوانید که دومین شرط لازم برای یادگیری نقد ادبی را توضیح می‌دهد.


مطالعه درباره‌ی نظریه‌های ادبی، ما را با مجموعه مفاهیم و اصطلاحاتی آشنا می‌کند که در نقدهای عالمانه بر آثار ادبی باید به کار برده شوند. دلیل تأکید بر این‌که نقد ادبی بدون کاربرد این اصطلاحات، عالمانه نخواهد بود این است که نقد ادبی، مانند هر دانش دیگری، مصطلحات خاص خود را دارد. متخصصان هر دانشی (خواه متخصصان علوم انسانی و خواه متخصصان سایر علوم) از جمله با این نشانه شناخته می‌شوند که در گفتار و نوشتارشان از اصطلاحات تخصصی استفاده می‌کنند. برای مثال، مهندس الکترونیک در صحبت کردن راجع به مدارهای مورد استفاده در وسایل برقی، برای اشاره به اجزاءِ این مدارها از نام‌هایی استفاده می‌کند که البته اشخاص ناآشنا با این حوزه از علوم فنی و مهندسی دقیقاً متوجه نمی‌شوند («خازن»، «دیود»، «ولتاژ متناوب»، «آی‌سی»، «کلیدهای ان‌سی»، و ...). به همین ترتیب، پزشکان متخصص قلب و عروق در مقالات‌شان از اصطلاحات علمی متداول در رشته‌ی خودشان استفاده می‌کنند («بطن چپ»، «دریچه‌ی میترال»، «نارسایی آئورت»، «شاخص توده‌ی بدن»، «نارسایی احتقانی»، ...). ایضاً در مقالات فلسفی به اصطلاحات تخصصی‌ای برمی‌خوریم که ای‌بسا معنای دقیق یا درست آن‌ها برای اشخاص ناوارد به این حوزه از علوم انسانی چندان مشخص نباشد (در فلسفه‌ی وجودی مثلاً «رویدادگی»، «پرتاب‌شدگی»، «مرگ‌آگاهی وجودی»، «دازاین»، «آگاهی پیشاتعمقی»، ...). مثال‌های بیشتری، هم از علوم انسانی و هم از سایر علوم، می‌توان آورد، اما نکته‌ی اصلی در همه‌ی این نمونه‌ها این است که هر دانشی واژگان تخصصی خود را دارد و اگر عالِمی آن اصطلاحات را در نوشتار یا گفتار خود به کار نبرد، آن‌گاه خواننده یا شنونده می‌تواند در علمی بودن نوشته‌ها و گفته‌های او تردید روا کند. نقد ادبی از این قاعده‌ی عام مستثنی نیست. مقالات منتقدان ادبی، یا گفتار آنان در جلسات نقد، باید با مفاهیم و اصطلاحاتی همراه باشد که نشانه‌ای از روشمند بودن نقد آن‌ها به دست دهد و مخاطب مطمئن شود که در آن مقاله یا گفتار چیزی بیش از برداشت‌های دلبخواهانه‌ی فردی ارائه می‌شود، زیرا همچنان که در بخش قبلی این نوشتار اشاره کردیم، حتی کسانی که هیچ مطالعه یا تحصیلاتی در حوزه‌ی نقد ادبی نداشته‌اند می‌توانند (و البته محق‌اند) بعد از خواندن هر شعر یا رمانی، یا بعد از تماشای هر فیلم سینمایی، نظر شخصی خود را درباره‌ی آن ابراز کنند، اما این قبیل نظراتِ غیرروشمند و کاملاً سلیقه‌ای را به هیچ عنوان نمی‌توانیم ذیل عنوان «نقد ادبی» قرار دهیم. (این قاعده مختص «نقد ادبی» است و نه مقالاتی که ژورنالیست‌ها در مطبوعات و رسانه‌های دیجیتالی درباره‌ی آثار ادبی و هنری می‌نویسند. نوشته‌های آنان از نوع «مقاله‌ی مرور و معرفی» (ریویو review) است که قواعد خاص خود را دارد و نقد ادبی اطلاق نمی‌شود.)

در پاسخی کامل‌تر به این پرسش که «چگونه می‌توان نقدهای حرفه‌ای، ژرف‌نگر و تأمل‌انگیز بر متون ادبی نوشت؟»، باید تأکید کنیم که افزون بر مطالعه‌ی نظریه‌های ادبی و آشنایی با مفاهیم و مصطلحات تخصصیِ هر یک از این نظریات متنوع، دانشجو یا پژوهشگر نقد ادبی باید خود را عادت دهد که حتماً «نقدهای دست‌اول» بخواند. در این‌جا مقصود از «نقدهای دست‌اول»، آن دسته از نوشتارهای نقادانه است که خودِ نظریه‌پردازان ادبی در تبیین کاربردیِ نظریه‌های‌شان نوشته‌اند. متأسفانه در دانشگاه‌های ما این‌گونه باب شده است که دانشجویان اغلب به متون ثانوی ارجاع داده می‌شوند. این قبیل متون شرح‌هایی از نظریه‌ها به دست می‌دهند و ممکن است شامل نقدهای عملی هم بشوند. مراجعه به چنین منابعی فی‌نفسه اشتباه نیست و حتی در دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته هم در سال اول و دومِ دوره‌ی لیسانس از منابع ثانوی برای تدریس نقد ادبی استفاده می‌کنند. اما به‌ویژه دانشجویان تحصیلات تکمیلی و کسانی که می‌خواهند نقد ادبی را به صورت حرفه‌ای دنبال کنند باید توجه داشته باشند که این قبیل منابع اصلاً برای حرفه‌ای شدن در نقدنویسی کفایت نمی‌کنند. متقابلاً نقدهای نوشته‌شده به قلم خود نظریه‌پردازان، حکم بهترین الگوهای نقد ادبی را دارند و قطعاً دقت در چندوچونِ آن‌ها آموزه‌های ارزشمندی برای منتقدان حرفه‌ای خواهد داشت.

برای این‌که ضرورت مراجعه به منابع دست‌اول را بهتر متوجه شویم، بد نیست یک نمونه از این قبیل مراجع را مثال بزنیم. نقد ادبی روان‌کاوانه در زمره‌ی پُرطرفدارترین شیوه‌های نقد ادبی است که اوایل قرن بیستم معرفی شد و با تحولاتی که تا زمانه‌ی ما ادامه داشته، به شکل‌هایی بدیع و میان‌رشته‌ای نظریه‌پردازی شده است. روان‌کاوی در ابتدا صرفاً روشی نو برای درمان بیماری‌های روان‌تنی محسوب می‌شد، ولی به‌مرور زمان، هم با نوشته‌هایی به قلم بنیان‌گذار این نظریه (فروید) و هم با نوشته‌های شاگردان فروید (مانند ارنست جونز و ماری بناپارت)، دامنه‌ی آن گسترش پیدا کرد و به رویکردی برای تحلیل عمیق متون ادبی نیز تبدیل شد. خود فروید مقالات و تک‌نگاری‌های متعددی درباره‌ی ادبیات دارد که در آن‌ها از مفاهیم و روش‌شناسی‌های روان‌کاوانه برای خوانش متون مختلف ادبی بهره می‌گیرد. آثار ادبی‌ای که فروید بر آن‌ها نقد نوشت، ژانرهای گوناگونی مانند شعر و نمایشنامه و رمان و داستان کوتاه را در بر می‌گیرد. برای مثال، او نقدهای متعددی بر نمایشنامه‌های شکسپیر مانند هملت و تاجر ونیزی نوشت. همچنین نقد مفصل او (در حجم کتابی کوچک) بر رمان گرادیوا (اثر نویسنده و شاعر آلمانی ویلهلم یِنسِن) نمونه‌ی تمام‌عیاری از تحلیل موشکافانه‌ی متنی ادبی با استفاده از مفاهیم و روش‌شناسی روان‌کاوانه است. برای آن دسته از علاقه‌مندان نقد روان‌کاوانه که مایلند در این زمینه به‌طور تخصص کار کنند، مطالعه‌ی دقیق این نمونه‌ها از هر حیث ضروری است. گفتیم «مطالعه‌ی دقیق این نمونه‌ها» و این یعنی خواندن سرسری چنین نوشته‌هایی ثمربخش نخواهد بود. دانشجو و پژوهشگر نقد ادبی باید این قبیل منابع دست‌اول را نه صرفاً یک نوبت، بلکه چند بار بخواند، آن‌هم با فاصله‌ی زمانی تا با هر نوبت مراجعه به این منابع، جنبه‌ی قبلاً مغفول‌مانده‌ای از روش فروید در نقد ادبیات برای او برجسته شود. کتاب‌های نظریه و روش عموماً چنین ماهیتی دارند که نمی‌توان با یک بار مطالعه، بر همه‌ی مطالب آن‌ها اشراف پیدا کرد.

مثالی که درباره‌ی نقد روان‌کاوانه زدیم، به همین میزان در خصوص سایر رویکردهای نقد ادبی مصداق دارد. اما آن دسته از علاقه‌مندان ادبی که به‌طور خاص به نقد روان‌کاوانه علاقه‌مند هستند، می‌توانند برای خواندن نقدهایی که بنیان‌گذار این نظریه بر آثار ادبی نوشته است مراجعه کنند به کتاب کاربرد روان‌کاوی در نقد ادبی که چاپ هفتم آن اخیراً از جانب انتشارات مروارید منتشر شد.


برچسب‌ها: نقد ادبی, تحلیل متون ادبی, نقد حرفه‌ای, نقد روان‌کاوانه
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۲۸ دی ۱۴۰۳   | 

اغلب پرسیده می‌شود که: روش درست برای یادگیری شیوه‌های نقد ادبی و نوشتن نقدهای ژرف‌نگر چیست؟ شاید بد نباشد اندکی درباره‌ی «نقد ژرف‌نگر» توضیح بدهیم. بسیار پیش می‌آید که وقتی نقد رمانی را می‌خوانیم، با خود می‌گوییم «من این رمان را قبلاً خوانده بودم، اما با خواندن نقد آن تازه به جنبه‌های ناپیدا یا موضوعات مهمی پی بردم که از چشم من پنهان مانده بود.» آن‌گاه منطقاً این پرسش مطرح می‌شود که آیا منتقدانی که نقدهای عمیق و تأمل‌انگیز بر آثار ادبی می‌نویسند، صرفاً اشخاص «باهوشی» هستند؟ به بیان دیگر، آیا نقد حاصل فراست و ذکاوتی است که اشخاص عادی از آن بی‌بهره‌اند؟

به این پرسش که «چگونه می‌توان نقدهای حرفه‌ای، ژرف‌نگر و تأمل‌انگیز نوشت؟»، پاسخ‌های مختلفی می‌توان داد، در این نوشتار می‌خواهم استدلال کنم که نقد ادبی ژرف‌نگر را نباید محصول ضریب هوشی بالا دانست، کما این‌که ناتوانی از نوشتن نقد ادبی را هم نباید نشانه‌ی کودن بودن کسی پنداشت. اساساً تیزهوشی و کندذهنی، مقولات مطلق یا حتی مناسبی برای ارزیابی نوشتارهای نقادانه نیستند. دلیل گیرایی و اثرگذاری نقد آثار ادبی و هنری را بیشتر باید در دانشی جست که منتقد از آن برخوردار بوده و ماهرانه به کار برده است. دو پاسخ ممکن (اما نه نهایی) به این پرسش که «چگونه می‌توان نقد ادبیِ حرفه‌ای نوشت؟»، از این قرارند:

۱. نوشتن نقد ادبی عمیق و مجاب‌کننده، مستلزم یادگیری نظریه‌های ادبی است.

۲. یک راه بسیار اثرگذار برای حرفه‌ای شدن در حوزه‌ی نقد ادبی، خواندن نقدهای الگو به قلم نظریه‌پردازان نقد ادبی است.

در نوشتار حاضر به موضوع اول (ضرورت آموختن چهارچوب‌های نظری نقد) می‌پردازم و در بخش بعدی این نوشتار، موضوع دوم (نقدهای الگو) را کمی باز می‌کنم.

اصل مسلم نقد ادبی علمی این است: بدون دانستن نظریه‌های نقد نمی‌توان متون ادبی را نقد کرد. نظریه‌های نقد ادبی چهارچوب‌های تئوریکی هستند که مفاهیم و روش‌های نقد را مشخص می‌کنند و فقط با دانستن آن‌هاست که می‌توانیم متون ادبی را به روشی نظام‌مند و علمی تحلیل کنیم. از این رو، هر منتقد ادبی حرفه‌ای لزوماً باید با این نظریه‌ها، که در زمانه‌ی ما به میزان زیادی میان‌رشته‌ای شده‌اند، آشنا باشد. در این جمله‌ی اخیر، بر کلمه‌ی «حرفه‌ای» تأکید گذاشته شده است، زیرا هر کسی در جایگاه خواننده‌ی عامِ ادبیات، می‌تواند نظری مثبت یا منفی درباره‌ی آثار ادبی ابراز کند. بی‌تردید کسی هم که اصلاً با نظریه‌های نقد فیلم آشنا نباشد، پس از تماشای هر فیلمی می‌تواند درباره‌ی آن حرفی بزند. سخنان این قبیل اشخاص درباره‌ی آثار ادبی یا هنری صرفاً سلیقه‌های آنان را بر ما معلوم می‌کند. یعنی می‌فهمیم که آنان از چه نوع شعرها یا داستان‌هایی خوش‌شان می‌آید، معمولاً چه نوع فیلم‌هایی را تماشا می‌کنند، چرا از خواندن فلان رمان به وجد آمده‌اند حال آن‌که رمانی دیگر را نپسندیده‌اند، و غیره. اما ابراز سلیقه برابر با نقد ادبی نیست. نقد زمانی صورت می‌گیرد که منتقد چهارچوب معیّنی را برای بررسی جزئیات متن اختیار می‌کند و با مفاهیم و روش‌شناسی‌های مأخوذ از همان چهارچوب نظری، جنبه‌هایی از متن را موشکافانه می‌کاود. کاوش یعنی توجه به دلالت‌های زیبایی‌شناختی متون. این قبیل دلالت‌ها عموماً از دید خواننده‌ی عام و ناآشنا با نظریه‌های ادبی پنهان می‌ماند. از این بابت نباید تعجب کرد، کما این‌که به خواننده‌ی عام نباید خرده گرفت. چنین خوانندگانی برای مقاصد غیرحرفه‌ای ادبیات می‌خوانند. آن‌ها عموماً می‌خواهند سرگرم شوند، یا اوقات فراغت را با کاری «مفید» مانند مطالعه بگذرانند. اما منتقد حرفه‌ای هدف دیگری را دنبال می‌کند. او می‌خواهد معانی دلالت‌شده‌ای را تبیین کند که با استفاده از تکنیک‌های ادبی و به شکلی تلویحی در متن گنجانده شده‌اند و در فرایند خواندن به ذهن مخاطب متبادر می‌شوند. بدون آگاهی از نظریه‌هایی که نحوه‌ی شکل‌گیری معنا در متون ادبی را با مفاهیم و روش‌های خاص به ما معرفی می‌کنند، نمی‌توان به چنین هدفی نائل شد.

ادامه دارد.


برچسب‌ها: نقد ادبی, تحلیل متون ادبی, نقد حرفه‌ای, نقد ادبیات
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۳   | 

آنچه در زیر می‌خوانید، بخش دوم از مصاحبه‌ی حسین پاینده با مجله‌ی داستان است. بخش نخست این گفت‌وگو پیشتر در این وبلاگ بازنشر شده بود.


۴. یعنی اعتقاد دارید نویسندگان ادبیات داستانی برای دستیابی به موفقیت حرفه‌ای باید با نقد ادبی آشنا باشند؟

پاینده: نویسنده‌ی عصر حاضر برای این‌که راوی قابل‌اعتمادی از ویژگی‌های فرهنگیِ جامعه‌ی دوره‌وزمانه‌ی خود باشد، باید اشراف عمیقی بر روندهای اجتماعی، تحولات تاریخی، ظهور و افول گفتمان‌ها و چندوچونِ فرهنگ مسلط اجتماعی داشته باشد. این بدان معناست که داستان‌نویس و رمان‌نویس اصولاً باید اهل مطالعات گسترده باشد، یعنی درباره‌ی تاریخ (به‌ویژه تاریخ دهه‌های نزدیک به زمانه‌ی خودش) کتاب خوانده باشد؛ با فلسفه و مکاتب فلسفی اثرگذار در شکل‌گیری جنبش‌های ادبی آشنا باشد؛ قدری روان‌شناسی کودک خوانده باشد؛ تحولات سیاسی را دنبال کرده باشد، از سمت‌وسوی تحولات علم و فناوری آگاه باشد و ... . بدون چنین آگاهی و اشرافی نمی‌توان داستان یا رمان عمیقی نوشت. از یاد نبریم که نویسندگان در زمره‌ی اشخاصِ روشن‌ضمیر و آگاه قرار می‌گیرند. پس باید مطالعه‌ی وسیع داشته باشند. نظریه‌های نقد هم بخش مهمی از چنین مطالعه‌ای است. اگر دقت کنید می‌بیند که بهترین داستان‌نویسان و رمان‌نویسان ما چنین اشخاص مطلع و پژوهشگری بودند. مثلاً آل‌احمد به‌خوبی با تحولات اجتماعی و تاریخی زمانه‌ی خود آشنا بود، هم تحولات در ایران و تحولات در بلوک شرق. به طریق اولیٰ، او نحله‌ی فلسفه‌ای مانند اگزیستانسیالیسم را که در اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه خورشیدی در میان روشنفکران ما طرفداران پُرتعدادی داشت به‌خوبی می‌شناخت، همچنان که از آثار نویسنده‌ی اگزیستانسیالیستی مانند سارتر هم شناخت خوبی داشت. به همین ترتیب، هدایت با اگزیستانسیالیسم و نحله‌های ادبی نزدیک به آن مانند معناباختگی (ابزورد) آشنا بود، یا روان‌کاوی و سوررئالیسم را می‌شناخت. بسیاری از نویسندگان ما نه‌فقط داستان و رمان می‌نوشتند بلکه همچنین مترجم بودند و آثاری درباره‌ی مکاتب فلسفی ترجمه کردند. همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که نویسنده باید اهل مطالعه‌ی عمیق باشد و اطلاعات عمومی و علمی داشته باشد. نقد ادبی از این قاعده مستثنی نیست و به این معنا، آشنایی با نظریه‌های نقد از ملزومات تولید ادبی در حوزه‌ی ادبیات داستانی است.

۵.پس آیا می‌توانیم نتیجه بگیریم که نظریه‌های نقد، به پیشرفت ادبیات داستانی کمک می‌کند؟

پاینده: همان‌طور که اشاره کردم، نقد ادبی در درجه‌ی نخست به منظور تبیین نظام‌مند معانیِ متکثرِ متون، با استناد به نظریه‌های ادبی و با استدلال صورت می‌گیرد. اما اگر نسل جدیدِ نویسندگان ادبیات داستانی در کشور ما با نظریه‌های نقد آشنا شوند، به بینش پیچیده و عمیقی از انسان می‌رسند و آن‌گاه شخصیت‌سازی و شخصیت‌پردازی هم در آثارشان پیچیده‌تر و تأمل‌انگیزتر می‌شود. این تحول البته می‌تواند سطح ادبیات داستانی را در کشور ما از آنچه اکنون هست بالاتر ببرد و باعث ارتقاءِ کیفی آن شود. دست‌اندرکاران ادبیات داستانی و به‌ویژه مدیران فرهنگی در این حوزه اغلب این موضوع را به صورت پرسش مطرح می‌کنند که چرا رمان‌هایی مانند «سَووشون» یا «بوف کور» یا «همسایه‌ها» به قلم نسل متقدمِ نویسندگان ما به زبان‌های دیگر ترجمه شده، اما این توفیق در مورد آثار متأخر کمتر به دست آمده است؟ یا چرا نویسندگان معاصر ما نتوانسته‌اند همان شهرت یا شناخته‌شدگیِ بین‌المللی را کسب کنند که مثلاً برخی از رمان‌نویسان معاصر ترکیه در سطح جهانی به دست آورده‌اند؟ به نظرم بخشی ـــ اما البته نه همه‌ی ـــ پاسخ به این پرسش‌ها را باید با تفحّص درباره‌ی همان رابطه‌ای جست که من بین برخورداری از دانش نقد ادبی از یک سو و توانایی خلق داستان‌ها و رمان‌های چندلایه و عمیق از سوی دیگر برقرار کردم.

۶. انواع نقد در ادبیات داستانی کدام هستند؟

پاینده: همان‌گونه که در کتاب «نقد ادبی و دموکراسی» توضیح داده‌ام، نقد ادبی گفتمانی چندوجهی و متکثر است. انواع رویکردهای نقد ادبی وجود دارند و هر چقدر به زمانه‌ی حاضر نزدیک‌تر می‌شویم، این رویکردها متنوع‌تر و چندگانه‌تر شده‌اند. برخی از رویکردهای نقد با طی کردن سِیری تکوینی و دیالکتیکی، شکل‌های جدیدتری پیدا کرده‌اند که می‌شود گفت برابرنهاد (آنتی‌تز) شکل‌های قدیمی‌تر هستند. برای مثال، تاریخ‌گرایی سنتی از دهه‌ی ۱۹۸۰ به این سو جای خود را به تاریخ‌گرایی نوین داده است که هرچند محور آن همچنان تاریخ است، اما اهداف و روش‌های آن تحت تأثیر اندیشه‌های فلسفی فوکو درباره‌ی گفتمان و قدرت، به‌کلی تغییر کرده‌اند. از سوی دیگر، میراث سترگ فرمالیسم، اعم از «فرمالیسم روسی» و «نقد نو»، با گذشت بیش از هشتاد سال از ظهور آن همچنان در مطالعات ادبی باقی مانده است. در چند دهه‌ی اخیر نظریه‌های روایت‌شناسی تأثیر به‌سزایی در مطالعات نقادانه‌ی ادبیات باقی گذاشته است و اهالی ادبیات داستانی اقبال فراوانی به آن نشان داده‌اند. ایضاً رویکردهایی مانند نقد اسطوره‌ای و کهن‌الگویی، به‌خصوص دیدگاه‌های یونگ در این حوزه، هنوز طرفداران خاص خود را دارد. نشانه‌شناسی و مطالعات فرهنگی را نیز می‌توان در زمره‌ی رویکردهایی دانست که از دهه‌ی ۱۹۶۰ به این سو، هم دامنه‌ی مطالعات نقادانه را فراخ‌تر کرده‌اند و هم مفاهیم و روش‌شناسی‌های جدید و جالبی را در این حوزه رواج داده‌اند. همچنین می‌توان از رویکردهای دیگری مانند «واسازی» (نظریه‌ی دریدا)، نقد لاکانی، نظریه‌ی رمان چندصدایی (رویکرد باختین)، یا نظریه‌های پسامدرن، پساساختارگرا و غیره نام برد. نقد ادبی به‌قدری متنوع شده و گستره‌ی آن به‌قدری بسط پیدا کرده است که امروزه برخی از منتقدان ترجیح می‌دهند صرفاً در یک حوزه‌ی معیّن از آن کار کنند.

۷. در حال حاضر کدام نوع از انواع نقد، در ایران جریان دارد؟

پاینده: به گمانم ما در وضعیتی هستیم که هنوز باید درباره‌ی این‌که چه کاری مصداق نقد ادبی است تأمل کنیم. بسیاری از نوشته‌هایی که در مطبوعات ما با عنوان «نقد رمانِ ...»، «نقد شعرِ ...»، «نقد فیلمِ ...» و غیره منتشر می‌شوند، در بهترین حالت از نوع مقالات موسوم به «مرور و معرفی» (ریویو) هستند، نه نقد ادبی به معنای اخص کلمه که پیشتر تعریفی از آن به دست دادم. این نوع مقالات یک اثر ادبی تازه‌منتشرشده را به خواننده معرفی می‌کنند، نکاتی را درباره‌ی نویسنده‌اش مطرح می‌کنند و نهایتاً ارزیابی شخص مقاله‌نویس از آن اثر را هم اعلام می‌کنند. مثلاً مقاله‌نویس اعلام می‌کند که «رمانِ ... که تازه‌ترین اثر به قلمِ ... است، بسیار دلچسب و گیراست». این قبیل ارزش‌داوری‌ها در مقالات مرور و معرفی اِشکالی ندارد و با ماهیت این نوع نوشتار همخوانی دارد، اما نسبتی با نقد ادبی ندارد. بخشی از تصورات و توقعات نادرست ما از نقد ادبی، ناشی از همین کلمه‌ی غلط‌اندازِ «نقد» و «منتقد» است. ما «نقد» را با «انتقاد» هم‌معنا پنداشته‌ایم و گمان می‌کنیم منتقد کسی است که اشکالات یا ضعف‌ها یا کمبودهای آثار ادبی را برمی‌شمرد و نظرات شخص خودش را ابراز می‌کند.

در کنار این نوع مقالات، در نشریات دانشگاهی هم شاهد نوع مکانیکی و بی‌روحی از نقد ادبی هستیم که خواننده‌ای ندارد و فقط برای دریافت مدارک دانشگاهی یا ارتقاء مرتبه‌ی اعضای هیأت علمی منتشر می‌شود. این مقالات را که اصطلاحاً «علمی ــ پژوهشی» نام گرفته‌اند، صرفاً در نشریات دانشکده‌های علوم انسانی و ادبیات و هنر می‌بینید. این‌ها نوعاً برگرفته از پایان‌نامه‌های فوق‌لیسانس و دکتری هستند و صرفاً برای کسب امتیاز در سلسله‌مراتب اداری دانشگاه منتشر می‌شوند. یعنی برای مثال، عضو هیأت علمی که استادیار است، برای ارتقاء به مرتبه‌ی دانشیاری نیاز به کارهای پژوهشی دارد که یکی از مهم‌ترین‌شان همین انتشار مقاله در نشریات دانشگاهی است. ایضاً دانشیاران برای ارتقاء به مرتبه‌ی استادتمامی باید چنین مقالاتی سرهم کنند و جایی انتشار دهند. معمولاً هم هیچ‌جا غیر از نشریات دانشگاهی این نوع مقالات را نمی‌پذیرند. جالب این‌که اکنون مدتی است که مطابق با دستورالعمل وزارت متبوع، دانشگاه‌ها این نوع نشریات را به صورت کاغذی منتشر نمی‌کنند چون کسی آن‌‌ها را نمی‌خرد. این نشریات در واقع صفحه‌ای در سایت دانشگاه مربوط هستند و هر نویسنده‌ای مقاله‌اش را از آن‌جا به صورت الکترونیکی ذخیره می‌کند تا در کارنامه‌ی پژوهشی‌اش بگنجاند و ارتقاء بگیرد. نویسنده‌ی واقعی این مقالات دانشجویان هستند و خود آن‌ها هم اغلب از اینترنت و مقالات دیگران رونویسی می‌کنند، اما با این استدلال که پایان‌نامه را استادی راهنمایی کرده است، الزاماً نام استاد راهنمای پایان‌نامه هم باید به‌عنوان نویسنده‌ی مقاله ذکر شود. همان‌طور که اشاره کردم، این مقالات روالی کاملاً مکانیکی دارند، یعنی نویسنده چندین صفحه را درست مانند جزوه‌های درسی به تشریح نظریه اختصاص می‌دهد و بعد آن نظریه را به یک رمان یا شعر یا داستان کوتاه «اِعمال» می‌کند. آن بخشی که تشریح نظریه است، عیناً از منابع دیگر رونوشت می‌شود و بنا بر این هیچ خلاقیتی یا هیچ اداء سهمی به دانش صورت نمی‌گیرد. بخش کاربردی هم جوری نوشته می‌شود که احساس می‌کنید تعمیرکار اتومبیل دارد از آچار بُکس و پیچ‌گوشتی برای باز کردن موتور و تعویض تسمه‌ی تایم استفاده می‌کند. این مقالات نوعاً با زبانی مغلق نوشته می‌شوند و خواننده‌ی علاقه‌مند به ادبیات نمی‌تواند با آن ارتباط بگیرد. انتشار این شبه‌نقدها هرچند موجب کسب امتیازات مادی در سلسله‌مراتب دانشگاهی می‌شود، اما تأثیر اجتماعی و حتی معرفتی ندارد.

۸. می‌شود چند اثر مفید در زمینه‌ی نقد ادبی برای مخاطبان‌مان معرفی کنید؟ چطور باید درباره‌ی نقد ادبی مطالعه کرد و آن را یاد گرفت؟

پاینده: مطالعه درباره‌ی نقد ادبی باید حتماً به صورت برنامه‌ریزی‌شده و منظم انجام شود تا به نتیجه‌ی مطلوب برسد. از تعامل با کسانی که برای راهنمایی یا منابع نقد با من تماس می‌گیرند، متوجه شده‌ام که اکثر آن‌ها کتاب‌های متعددی را خوانده‌اند، اما هنوز نتوانسته‌اند به‌اصطلاح راه خودشان را در این مسیر پیدا کنند. می‌گویند از خواندن مقاله‌ای که رمانی را برای‌شان نقد کرده است بسیار لذت می‌برند، اما خودشان نمی‌توانند چنان مقالاتی بنویسند. من مشکل را در مطالعه نکردن آن‌ها نمی‌بینم، چون همان‌طور که گفتم این اشخاص غالباً اهل مطالعه هستند و با علاقه‌ای که به نقد ادبی دارند کتاب‌های متعددی را هم خوانده‌اند. مشکل بیشتر در نظام‌مند نبودن مطالعات آن‌هاست. مقصودم از نظام‌مندی در مطالعه این است که هر کسی با توجه به سطح دانش و آگاهی پیشینیِ خود، باید منابع متناسب با نیازهایش را بخواند، ضمن این‌که نباید غرق در تئوری شد و از نقد عملی غفلت کرد. بهترین منابع نقد ادبی آن‌هایی هستند که نظریه‌های این حوزه از علوم انسانی را با زبانی روشن و فهمیدنی برای مخاطب توضیح داده باشند و در عین حال شامل نمونه‌هایی از کاربرد عملی آن نظریه‌ها باشند تا خواننده الگوی مشخصی از نقد داشته باشد.

به‌سختی می‌شود منبعی را معرفی کرد که همه‌ی علاقه‌مندان، در سطوح مختلف، بتوانند از آن استفاده کنند. اما اگر کسی با الفبای نقد ادبی آشنا نیست و می‌خواهد نقد ادبی را از پایه یاد بگیرد، می‌تواند مطالعاتش را با کتاب «اصول و مبانی تحلیل متون ادبی» نوشته‌ی سلینا کوش شروع کند که انتشارات مروارید آن را منتشر کرده است. خود من به سبب شغلم که تدریس نقد ادبی در دانشگاه علامه است، برای رفع مشکل کمبود منبعی که هم جنبه‌ی نظری داشته باشد و هم جنبه‌ی کاربردی، کتاب دوجلدی «نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای» را تألیف کردم که نظریه‌های اصلی در این حوزه را معرفی می‌کند و در پایانِ هر فصلِ آن، نمونه یا نمونه‌هایی از نقد عملی درباره‌ی ادبیات داستانی و شعر و فیلم (همگی ایرانی) هم گنجانده شده است. با این حال تأکید می‌کنم شاید هیچ‌کدام از این منابع نیازهای خاص این یا آن خواننده‌ی علاقه‌مند را به‌طور کامل اجابت نکند. این خود خواننده است که با توجه به مطالعات قبلی‌اش می‌تواند منابع مناسب را تشخیص بدهد.

۹. در پایان، اگر مطلب خاصی هست که مایلید اضافه کنید، بفرمایید.

پاینده: به گمانم خواننده‌ی این گفت‌وگو، اگر فراست داشته باشد، می‌تواند با تأمل در وضعیت نقد ادبی در کشور ما به ارزیابی متقنی برسد. پیوند تنگاتنگی بین فرهیختگی و نقد ادبی وجود دارد. کسانی که بخواهند با جنجال و ادعاهای بی‌اساس جایگاهی برای خود در نقد ادبی ایجاد کنند، فقط تلقی عمومی از اهالی ادبیات را مخدوش می‌کنند، ضمن این‌که خودشان هم هرگز مورد احترام نخواهند بود. اهالی راستین فرهنگ و ادبیات به زحمات اشخاص برای مطالعات ادبی ارزش قائل می‌شوند، نه جار و جنجال و شهرت‌طلبی. نقد ادبی در زمره‌ی علوم انسانی است و کسانی که نشانه‌ای از انسانیت در عملکردشان نبینیم، نمی‌توانند جزو اصحاب علوم انسانی و نقد ادبی محسوب شوند. بدون توجه به جنبه‌های انسانیِ نقد، از درک ماهیت ادبیات و نقد ادبی عاجز می‌مانیم و راه به جایی نمی‌بریم.


برچسب‌ها: نقد ادبی, نظریه و نقد, مصاحبه دکتر پاینده, حسین پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳   | 

نقد ادبی، گفتمانی چندوجهی و متکثر

گفت‌وگو با حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی

از لغتنامه دهخدا گرفته تا فرهنگ معین و ناظم‌الاطباء در معنای نقد آورده‌اند سِره کردن و سره گرفتن، بیرون کردن درهم‌های ناسره از میان درهم‌ها، بهین چیزی را برگزیدن، خرده گرفتن، کاه از دانه جدا کردن، جوان شدن کودک و... و از همه این‌ها، می‌توان مفاهیمی همچون رشد و بالندگی را استنباط کرد. شرح معایب و محاسن آثار ادبی، معیارهای متفاوتی دارد؛ اما در هیچ‌کدام این معیارها، غرض شخصی وجود ندارد. منافع و مصالحی هم اگر در کار باشد به سود خود اثر است تا لذت در ادبیات را دوچندان کند. پای صحبت دکتر پاینده، یکی از اساتید برجسته حوزه نقد می‌نشینیم تا از همین معیارها بگوید.

۱. برای شروع گفت‌وگو، بد نیست ابتدا به چیستی نقد ادبی بپردازیم. اصولاً نقد ادبی به چه کاری گفته می‌شود؟ تعریف نقد ادبی چیست؟

پاینده: برای این‌که بتوانیم تعریفی از نقد ادبی به دست دهیم و چیستی آن را بهتر درک کنیم، بد نیست ابتدا به دو شیوه‌ی خواندن متون ادبی اشاره کنم. می‌دانیم که داستان‌نویسان آثارشان را برای نقد شدن در کلاس‌ها و سخنرانی‌ها و مقالات به رشته‌ی تحریر در نمی‌آورند. هدف اول از نگارش هر داستانی این است که خواننده مجذوب جهان آن داستان و شخصیت‌هایش شود و بخواهد رویدادهای روایت‌شده را دنبال کند. بنا بر این، خوانندگان عامِ ادبیات داستان‌ها و رمان‌ها را به منظور التذاذ از جهان داستان می‌خوانند. آن‌ها با لایه‌ی آشکارِ داستان درگیر می‌شوند و در پایان اگر از آن‌ها درباره‌ی رمانی که خوانده‌اند پرسش کنید، غالباً خلاصه‌ای از پیرنگ آن را برای‌تان بازگو می‌کنند. اما پژوهشگران و منتقدان ادبی، فراتر از التذاذ یا علاوه بر التذاذ، می‌خواهند لایه‌ی عمیق‌تری از داستان را بکاوند که در نقد ادبی با اصطلاح «دلالت» یا «معنای تصریح‌نشده» به آن اشاره می‌کنیم. از این رو، آن‌ها ادبیات داستانی را به شیوه‌ی متفاوتی می‌خوانند. در این شیوه‌ی متفاوت، آنچه در کانون توجه منتقدان ادبی قرار می‌گیرد، عبارت است از درونمایه‌ای که غیرمستقیم و با به‌کارگیری شگردهای خلاقانه به ذهن خواننده القا می‌شود. هر رمانی، اگر اندیشیده‌شده و صناعتمندانه نوشته شده باشد، مشحون از دلالت‌های اجتماعی، فرهنگی، روان‌شناختی و غیره است. نویسنده اگر با مطالعه و تحقیق دست به نوشتن داستان و رمان بزند، می‌تواند شناختی از سرشت انسان، سازوکارهای فرهنگی، گفتمان‌های اجتماعی، انگیزه‌های برآمده از ضمیر ناخودآگاه و غیره به دست دهد. کشمکشی که در داستان شکل می‌گیرد، شخصیت‌هایی که در وقایع مشارکت می‌کنند، زاویه‌ی دیدی که برای روایت کردن رویدادها انتخاب می‌شود، زمان و مکانی که رویدادها در آن رخ می‌دهند؛ همه‌ی این عناصر می‌توانند دلالت‌های ثانوی داشته باشند، یعنی هم جهانی تخیلی با آدم‌های تخیلی و اتفاقات تخیلی را نمایش دهند و هم این‌که جهان واقعی، اشخاص واقعی و رویدادهای حادث‌شده یا ممکن را به ذهن خواننده متبادر کنند. به این ترتیب، در ذهن خواننده رفت‌وآمدی آونگ‌وار بین جهان داستانی و جهان واقعی رخ می‌دهد. خواننده در داستان چیزی می‌خواند که ناخودآگاهانه روابط انسانی در تجربه‌ی اجتماعی را برایش تداعی می‌کند و دلالت‌هایی به وجود می‌آورد. نقد ادبی کنشی نظام‌مند و مبتنی بر نظریه برای تبیین چندوچونِ این دلالت‌هاست. پس نقد ادبی با معانی تلویحی آثار ادبی سروکار دارد و منتقدان ادبی کسانی هستند که این معانیِ دلالت‌شده را با استناد به نظریه‌های ادبی و با بحثی مستدل برای علاقه‌مندان ادبیات تبیین می‌کنند. می‌توانیم بگوییم که تجربه‌ی خواننده‌ی ناوارد به نقد ادبی، به لایه‌ی آشکارِ داستان‌ها محدود می‌ماند، حال آن‌که خوانش نقادانه‌ی متون ادبی ما را با لایه‌های عمیق‌تر آن درگیر می‌کند.

۲. سلیقه شخصی تا چه میزان در نقد دخیل است؟ آیا نمی‌شود گفت حتی خواننده‌ی عام و ناوارد به نقد ادبی هم وقتی نظرش را درباره‌ی داستان بیان می‌کند، در واقع نقد خودش از آن را به دست می‌دهد؟

پاینده: خیر، نقد به معنای بیان نظرات شخصی یا استنباط‌های فردی از متون ادبی نیست. هر کسی، حتی اشخاصی که با هیچ نظریه‌ای در ادبیات آشنا نیستند، وقتی فیلم سینمایی می‌بینند یا وقتی به رمان‌های صوتی گوش می‌کنند، بالاخره نظر یا عقیده‌ای درباره‌ی شخصیت‌ها یا رویدادها و غیره در آن فیلم یا رمان دارند. اما منتقدان ادبی هرگز پسند شخصی یا برداشت‌های خودشان درباره‌ی داستان را بیان نمی‌کنند. ممکن است منتقد ادبی شخصاً از رمان خاصی خوشش نیامده باشد یا برعکس، رمان خاصی را شخصاً بسیار دوست داشته باشد، اما وقتی مقاله‌ی نقد درباره‌ی آن رمان می‌نویسد، بیانیه‌ای درباره‌ی آراء و نظرات یا پسندهای شخصی خودش صادر نمی‌کند. در تعریفی که از نقد ادبی به دست دادم، کلمه‌ی «نظام‌مند» را به کار بردم. گفتم نقد ادبی «کنشی نظام‌مند» و «مبتنی بر نظریه» است و با استدلال توأم می‌شود. اگر مقاله یا کتابی خواندید که مدعی نقد متون ادبی بود اما صرفاً ارزش‌داوری می‌کرد، یا این‌که در جلسه‌ی نقد رمان یا فیلمی شرکت کردید و دیدید خبری از استدلال نیست و استنادی به نظریه‌های نقادانه صورت نمی‌گیرد، بلکه سخنران خوش آمدن یا بد آمدنش از آن رمان یا فیلم را بیان می‌کند، آن هم به طرزی نامنسجم و جسته‌گریخته، آن‌گاه باید بدانید که آنچه در آن مقاله می‌خوانید یا در آن جلسه می‌شنوید نسبتی با نقد ادبی ندارد. آن کار صرفاً ابراز نظر است که حتی اشخاص فاقد سواد خواندن و نوشتن هم می‌توانند انجام دهند.

۳. نقد ادبی چه کارکرد یا اهمیتی در جامعه یا در میان اهالی ادبیات و به‌خصوص داستان‌نویسان دارد؟ منظورم این است که اصلاً اگر نقد ادبی نداشته باشیم، چه مشکلی پیش می‌آید؟ آیا کافی نیست که از ادبیات فقط لذت ببریم؟

پاینده: در خصوص فایده‌ی اجتماعیِ نقد ادبی یا فایده‌اش برای ادبیات داستانی، کارکردهای متعددی را می‌توانیم برشمریم. در این‌جا به ذکر دو مورد بسنده می‌کنم. اول این‌که نقد ادبی با تبیین معانی ژرف و دلالت‌شده‌ی متون، خواننده را به ژرف‌اندیشی و توجه به جزئیات عادت می‌دهد و این البته می‌تواند روابط اجتماعی ما را هم تحت تأثیر قرار دهد. در ارتباطات روزمره اغلب با این مشکل مواجه می‌شویم که موضوعی را برای کسی توضیح می‌دهیم، ولی مخاطب همه‌ی ابعاد یا دلالت‌های گفته‌های ما را درنمی‌یابد. وقتی سوءتفاهمی در روابط انسانی ما با کسی دیگر شکل می‌گیرد، اغلب از خود می‌پرسیم آن شخص چطور متوجه نکته‌ای ظریف در آن ماجرا نشد؟ چرا نتوانست فلان وضعیت را به‌درستی درک کند یا چرا مقصود من را نفهمید؟ به گمانم اگر نقد ادبی به شیوه‌ی علمی و درستِ آن در برنامه‌های درسی قرار بگیرد (مقصودم صرفاً برنامه‌های درسی در دانشگاه نیست، بلکه درس‌های دوره‌ی دبیرستان را هم در نظر دارم)، آرام‌آرام نسل جدیدی تربیت خواهد شد که در هر ماجرا و رخدادی به جزئیات و ظرایف توجه نشان می‌دهد و در یک کلام، موشکافانه به امور می‌نگرد. اگر اکثر آحاد جامعه چنین نگاه ژرف‌نگری به دست آورند، بسیاری از مسائلی که امروز در روابط اجتماعی مشکل‌آفرین هستند، برطرف می‌شوند و تنش اجتماعی جای خود را به مفاهمه و درک «دیگری» می‌دهد.

اما در خصوص فایده‌ی نقد در حوزه‌ی تولید ادبی باید گفت اگر نویسنده‌ای با نظریه‌های نقادانه آشنا باشد، قطعاً در جایگاه بهتری برای خلق آثار تأمل‌انگیز قرار می‌گیرد. برای مثال، نویسنده‌ای که نقد ادبی روان‌کاوانه بداند، دید عمیق‌تری نسبتاً به انسان دارد. او می‌داند که یک بُعد مهم اما ناپیدای ما انسان‌ها، ضمیر ناخودآگاه‌مان است. بسیاری از رفتارهای ما متأثر از انگیزه‌های ناخودآگاه است. هراس‌ها، امیال و آرزوهای کام‌نیافته‌ای که در حیطه‌ی آگاهی‌مان نیستند و در بخش تاریکِ وجودمان جای گرفته‌اند، می‌توانند باعث رفتارهایی شوند که خودمان را هم دچار حیرت می‌کند. ناگفته پیداست که آن داستان‌نویسان و رمان‌نویسانی که با نظریه‌ی روان‌کاوی و کاربرد آن در مطالعات نقادانه‌ی ادبی آشنایی دارند، قادرند در آثارشان شخصیت‌هایی چندبُعدی خلق کنند، شخصیت‌هایی که فهم انگیزه‌های ناپیدای‌شان مستلزم دقت و باریک‌بینی است. در نتیجه، داستان‌ها و رمان‌های چنین نویسندگانی می‌تواند به‌مراتب تفکرانگیزتر و چندلایه‌تر از داستان‌ها و رمان‌های کسی باشد که با نقد ادبی روان‌کاوانه آشنایی ندارد. من این‌جا به روان‌کاوی اشاره کردم تا اصل موضوع (لزوم آشنایی نویسندگان با نقد ادبی) را روشن کنم، ولی آنچه درباره‌ی این شیوه از نقد گفتم، ایضاً درباره‌ی سایر رویکردهای نقد ادبی از قبیل روایت‌شناسی، فرمالیسم، تاریخ‌گرایی نوین، نشانه‌شناسی، اسطوره‌شناسی و غیره هم صدق می‌کند.

ادامه دارد


برچسب‌ها: نقد ادبی, نظریه و نقد, مصاحبه دکتر پاینده, حسین پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳   | 

انتشارات مروارید ویراست دومِ کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای را تجدید چاپ کرد. علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را از کتابفروشی اینترنتی انتشارات مروارید تهیه کنند.

لینک خرید جلد اول

لینک خرید جلد دوم

این کتاب مجموعه‌ای از پُرکاربردترین نظریه‌های نقد ادبی را به پژوهشگران این حوزه می‌شناساند. این نظریه‌ها عبارت‌اند از: فرمالیسم (نقد نو)، روان‌کاوی، ساختارگرایی، روایت‌شناسی، نقد اسطوره‌ای ـ کهن‌الگویی، تاریخ‌گرایی نوین، نقد لاکانی، نشانه‌شناسی شعر (رویکرد ریفاتر)، مطالعات زنان، پسامدرنیسم، مطالعات فرهنگی، نشانه‌شناسی (رویکرد سوسور، پِرْس و بارت)، نظریه‌ی باختین، نظریه‌ی دریافت و نقد واکنش خواننده. همه‌ی فصل‌ها چهارچوب ثابتی به شرح زیر دارند:

  • ملاحظات کلی درباره‌ی نظریه‌ی همان فصل
  • اصول و مفروضات بنیادین آن نظریه
  • روش‌شناسی نقد با آن نظریه
  • متونی که برای نقد شدن با آن نظریه مناسب‌ترند
  • پرسش‌هایی که منتقدان با آن نظریه می‌خواهند پاسخ دهند
  • مزیّت‌ها و محدودیت‌های آن نظریه
  • رهنمودهایی درباره‌ی نگارش نقد با آن نظریه
  • نمونه‌هایی از نقد عملی بر اساس آن نظریه
  • مرور نمونه‌های نقد
  • اصطلاحات کلیدی آن نظریه

در ویراست دوم، علاوه بر افزودن یک فصل جدید درباره‌ی نقد ادبی با رویکرد باختین، مطالب کلیه‌ی فصل‌ها مورد بازنگری قرار گرفته، همچنین فهرست منابع و اصطلاحات نظریه و نقد ادبی با مدخل‌های جدید روزآمد شده است.


برچسب‌ها: نقد ادبی, نظریه و نقد ادبی, درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای, کتاب‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳   | 

۱. کارگاه «پاسخ به پرسش‌های متداول در نقد ادبی»

بسیاری از پرسش‌ها در کلاس‌ها و کارگاه‌های مربوط به ادبیات، نشان می‌دهند که جنبه‌های متعددی از نظریه‌ها و رویکردهای نقد ادبی جدید برای دانشجویان و علاقه‌مندان مطالعات ادبی مبهم است و آن‌ها با رجوع به منابع موجود (اعم از منابع ترجمه‌شده یا تألیفی) نتوانسته‌اند پاسخ روشنی برای سؤالات خود بیابند. هدف از برگزاری این کارگاه پاسخ‌گویی به پرسش‌های عامی است که علاقه‌مندان به نظریه و نقد ادبی معمولاً مطرح می‌کنند. در این کارگاه، هیچ اثر ادبی یا متن خاصی مورد تحلیل و نقد قرار نمی‌گیرد، بلکه تلاش می‌شود تا با بحث در خصوص جنبه‌های نظری و عملیِ نقد ادبی زمینه‌ای برای طرح پرسش‌های مهمی فراهم شود که ذهن علاقمندان نقد ادبی را به خود مشغول می‌کند. ‌این کارگاه برای کسانی طراحی شده است که منتقد ادبی حرفه‌ای نیستند اما می‌خواهند با بیشتر کردن دانش خود، به طور جدی در این زمینه فعالیت کنند.

«کارگاه پاسخ به پرسش‌های متداول در نقد ادبی» در پنج جلسه برگزار می‌شود و ثبت‌نام و شرکت در آن رایگان است.


۲. کارگاه «نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی (۲)»

کارگاه «نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی (۲)» به منظور تکمیل مباحث نظری‌ای برگزار می‌شود که پیشتر در بخش نخستِ این کارگاه به علاقه‌مندان ارائه گردید. همچون کارگاه قبلی، مدت این کارگاه ۱۰ جلسه خواهد بود و در آن علاوه بر بحث پیرامون اصول و مفاهیم بنیادی روایت‌شناسی، کاربرد این مفاهیم در نقد عملی داستان تمرین خواهد شد. برخی از مباحث و مفاهیم کلیدی روایت‌شناسی که در این کارگاه بحث خواهند شد عبارت‌اند از : «درون‌گذاری»، «کانونی‌سازی در نظریه‌های پساژنتی»، «انواع گفتمان در روایت»، «راوی قابل‌اعتماد» و «ادراک روایت‌شناسانه از شخصیت». در این کارگاه همچنین داستانی از جان آپدایک با رویکرد روایت‌شناسی نقد خواهد شد. این کارگاه، هم برای علاقه‌مندان به نقد ادبی طراحی شده است و هم برای داستان‌نویسان نوجویی که مایل‌اند از راه آشنایی با نظریه‌های جدید روایت به غنای داستان‌های خود بیفزایند. کسانی می‌توانند در این کارگاه ثبت‌نام کنند که قبلاً در «کارگاه نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی (۱)» شرکت کرده باشند.

این کارگاه بر اساس کتاب «نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی» برگزار خواهد شد (انتشارات نیلوفر، اردیبهشت ۱۴۰۱). اعضای کارگاه می‌بایست هر هفته بخشی از مطالب کتاب را که از قبل مشخص می‌شود بخوانند تا بتوانیم در کارگاه مطالبی افزون بر آنچه در کتاب آمده است را مطرح و به‌طور جمعی به بحث بگذاریم. از همه‌ی اعضای کارگاه انتظار می‌رود که در بحث‌های جمعی، اعم از نظری و نقد عملی، مشارکت کنند. از شرکت‌کنندگان در کارگاه درخواست می‌شود برای جلسه‌ی اول، صفحات ۱۰۷ الی ۱۱۲ از کتاب را بخوانند.


برچسب‌ها: روایت‌شناسی, نظریه‌های روایت‌شناسی, نقد روایت‌شناختی, نقد ادبی
+ نوشته شده در تاریخ  سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳   | 

نویسنده‌ی این کتاب، خواننده‌ای را در نظر داشته است که آشنایی تخصصی با شیوه‌ی تحلیل متون ادبی ندارد. از این رو، در فصل اول برخی از پایه‌ای‌ترین مباحث در حوزه‌ی مطالعات نقادانه‌ی ادبی را به زبانی روشن و با استنادها و نمونه‌های متعدد توضیح می‌دهد، از جمله چیستیِ ادبیات، نقش مؤلف در رقم زدن معنای متن، نقش خواننده در ایجاد نوعی گفت‌وگوی نقادانه با متن و تعریف مفاهیمی همچون «تحلیل» و «شواهد متنی». در فصل دوم، بحث مفصلی درباره‌ی شیوه‌ی تحلیلیِ موسوم به «قرائت تنگاتنگ» ارائه شده است و نویسنده با نمونه‌هایی از شعر، نمایشنامه و ادبیات داستانی، تحلیل متن به این روش را توضیح می‌دهد. در همین فصل، مفاهیم مرتبطِ دیگری مانند «ساختار»، «شکل»، «زبان صناعی»، «ژانر» و غیره تعریف شده‌اند. فصل سوم به رابطه‌ی تاریخ و ادبیات و نحوه‌ی لحاظ کردن بافتار تاریخی و فرهنگی در تحلیل متون ادبی اختصاص دارد و همچنین شامل بحث مشروحی درباره‌ی دوره‌بندی‌ها و جنبش‌های ادبی (از دوره‌ی باستان تا دوره‌ی پسامدرن و پسااستعماری) می‌شود. نویسنده در فصل چهارم به تحلیل تطبیقیِ متون ادبی و غیرادبی می‌پردازد و در زمینه‌ی فیلم‌های اقتباس‌شده از آثار ادبی مفصلاً سخن می‌گوید. در فصل پنجم، تعریف دقیقی از نقد ادبی و تفاوت آن با تحلیل به دست داده می‌شود. فصل ششم، که از هر حیث ارتباط تنگاتنگی با مطالب فصل پنجم دارد، راجع به نظریه‌ی ادبی است و خواننده می‌تواند دسته‌بندی و شرح روشنگری از انواع نظریه‌های پُرکاربرد در نقد ادبی را در آن بخواند. در فصل هفتم، نویسنده راجع به دو شیوه‌ی نگارش مقالات تحلیلی درباره‌ی ادبیات صحبت می‌کند و هر یک را به‌دقت و با ذکر مثال توضیح می‌دهد. هم کسانی که مایل به نوشتن تحلیل‌های علمی درباره‌ی متون ادبی هستند و هم نویسندگان مقالات ژورنالیستی، در این فصل رهنمودهایی عملی برای نگارش نظام‌مند و روش‌دار پیدا می‌کنند. بعد از فصل هفتم، واژه‌نامه‌ای توصیفی از اصطلاحات ادبیِ پُرکاربرد در نقد ادبی به دست داده شده است. بخش پایانی کتاب، فهرست تفصیلی منابعی است که در هر فصل به آن‌ها ارجاع شده است. برای خواننده‌ی علاقه‌مندی که می‌خواهد مطالعه‌ی خود درباره‌ی نقد ادبی را گسترش و عمق دهد، این فهرست می‌تواند راهنمای مفیدی از معتبرترین منابع این حوزه از مطالعات میان‌رشته‌ای باشد.

علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را از فروشگاه اینترنتی انتشارات مروارید تهیه کنند.


برچسب‌ها: نقد ادبی, سلینا کوش, کتاب‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳   | 

آنچه در ادامه می‌خوانید، یادداشت دکتر حسین پاینده درباره‌ی چیستی «نقد ادبی» و تفاوت آن با «انتقاد» است که ششم خرداد ۱۴۰۳ در روزنامه‌ی شرق منتشر شد.


زبان شالوده‌ی فهم ما انسان‌ها از پدیده‌های جهان پیرامون‌مان است. اشیاء، رویدادها و غیره را با واژه‌ها توصیف می‌کنیم و اگر گویشوران یک زبان خاص درک مشترکی از آن کلمات نداشته باشند، آحاد آن جامعه در مراودات زبانی دچار انواع سوءتفاهم‌ها خواهند شد. تصور کنید که شما از کلمه‌ی «دیوار» چیزی را مراد می‌کنید که گویشوری دیگر (ایضاً فارسی‌زبان) اصلاً استنباط نمی‌کند و در عوض برای اشاره به دیوار مثلاً کلمه‌ی «پنجره» را به کار می‌برد. پیداست که در چنین حالتی وقتی شما می‌گویید «این دیوار را باید مرمت کنیم»، مخاطب‌تان معنا و مقصودی جز آنچه شما در ذهن دارید را برداشت می‌کند.

این همان معضلی است که ما در زبان فارسی با کلمه‌ی «نقد» و مشتقات و ترکیب‌های واژگانی‌ای مانند «منتقد»، «نقد ادبی» و امثال آن داریم. این کلمه اغلب با «انتقاد» هم‌معنا پنداشته می‌شود، حال آن‌که «نقد» مترادف «انتقاد» نیست. انتقاد یعنی عیب و ایراد یا ضعف و نقصان چیزی را برشمردن. پس وقتی می‌گوییم که «این مقاله نگاهی انتقادی به وضع آموزش‌وپرورش در ایران دارد»، مقصود این است که نگارنده ضعف یا مشکلی را در نظام آموزش‌وپرورش تشخیص داده است. یا وقتی می‌گوییم «در این گزارش، از وضعیت بهداشت در رستوران‌های بین‌راهی انتقاد شده است»، منظور این است که نویسنده‌ی گزارش با سرکشی به رستوران‌های مستقر در جاده‌ها مواردی از عدم رعایت موازین بهداشتی را مشاهده کرده است و حال می‌خواهد در نوشتار یا گزارش خود آن نقصان‌ها و اشکالات را با مخاطب در میان بگذارد. پیداست که این‌جا انتقاد را دقیقاً به معنای «برملا کردن کمبود و ضعف» به کار می‌بریم. اما آیا وقتی رمان یا شعری را با رویکردهای نقد ادبی (مثلاً تاریخ‌گرایی نوین یا روان‌کاوی لاکانی) بررسی و تحلیل می‌کنیم، چنین هدفی داریم؟ به بیان دیگر، آیا «منتقد ادبی» همانا انتقادکننده‌ای از متون ادبی و هنری نیست؟ مطابق با یک خَلطِ زبانیِ رایج و مغفول‌مانده، پاسخ این پرسش‌ها مثبت است، حال آن‌که نقد ادبی دامنه‌ای فراخ‌تر دارد و هدفی متفاوت را دنبال می‌کند. بر خلاف تصور متداول در مراکز آموزشی ما (خواه در دوره‌های قبل از دانشگاه و خواه در بالاترین مقاطع تحصیلی در دانشگاه‌ها)، نقد ادبی به معنای برشمردن ضعف‌های اثر ادبی نیست؛ به طریق اولیٰ، نقد فیلم را هم نباید مترادف فهرست کردن ضعف‌های هیچ فیلمی دانست. نقد ادبی کنشی نظریه‌مبنا برای تبیین معانی متکثر و تلویحی متون ادبی و هنری بر اساس مفاهیم و روش‌شناسی‌های نقادانه است. منتقد رمان می‌کوشد نشان دهد که رمان مورد نظر چه معانی ضمنی‌ای را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند و به این منظور از کدام شگردهای ادبی استفاده کرده است. به همین ترتیب، منتقدی که فیلمی را نقد می‌کند، در واقع باید پرسش‌هایی از این دست را پاسخ دهد:

  • این فیلم با پیرنگ خاص خودش، چه رویدادهایی را در کانون توجه بیننده قرار می‌دهد؟
  • با برجسته شدن این رویدادها، چه موضوع اجتماعی یا انسانی‌ای را (یعنی چه موضوعی را که اهمیتی اجتماعی دارد یا چه موضوعی را که در روابط انسانی می‌تواند مسئله‌آفرین شود) به اُبژه‌ی تفکر ما تبدیل می‌کند؟
  • شخصیت‌های فیلم چرا این‌گونه رفتار می‌کنند؟ انگیزه‌های ناپیدا یا ناخودآگاهانه‌ی آنان چیست؟
  • مکان‌هایی که در این فیلم به نمایش درمی‌آیند و محل رخ دادن رویدادهای آن هستند، چه دلالت نمادینی می‌توانند داشته باشند؟
  • چرا ساختار زمانیِ این فیلم خطی (یا غیر خطی) است؟
  • درونمایه‌ی این فیلم چیست و برای القای آن درونمایه از چه تکنیک‌هایی استفاده شده است؟

از آن‌جا که ما در زبان‌مان معنای «نقد» را با «انتقاد» خَلط کرده‌ایم، به‌اشتباه تصور می‌کنیم که منتقد فیلم باید توضیح بدهد که چرا فلان فیلم «خوب» است و بهمان فیلم «بد». یا توقع داریم که منتقد شعر توضیح بدهد که چرا اشعار فلان شاعر «سست» است و شعرهای بهمان شاعر «باصلابت». شاید پرسیده شود پس جای مطرح کردن ضعف‌های آثار ادبی یا فیلم‌های سینمایی کجاست؟ پاسخ این است که بحث درباره‌ی اشکالات، نقصان‌ها و ایراداتی که به آثار ادبی و هنری می‌توان وارد کرد، دو جا می‌تواند مطرح شود. یکی در کارگاه‌های داستان‌نویسی و فیلمسازی و دیگری در مقالات مرور و معرفی (ریویو) در نشریات عمومی. در کارگاه‌های آموزش داستان‌نویسی یا فیلمسازی، اشخاص برای کسب تبحّر در نوشتن رمان‌های اثرگذار یا ساختن فیلم‌های ماندگار تعلیم می‌بینند و لذا باید بدانند از چه اشتباهاتی حذر کنند یا چه تکنیک‌هایی را به کار ببرند تا در کارشان موفقیت حرفه‌ای به دست آورند. اما به یاد داشته باشیم که در چنین کارگاه‌هایی آثار ادبی و هنری «نقد» نمی‌شوند، بلکه مورد «انتقاد» قرار می‌گیرند، آن‌هم نه برای تخطئه‌ی آن آثار (یا پدیدآورندگان آن آثار)، بلکه برای به دست دادن الگوهای بهتری از کار خلاقانه. به طریق اولیٰ، در مقالات مرور و معرفی در مطبوعات، آثار ادبیِ تازه‌منتشرشده یا فیلم‌های در حال اکران به مخاطبانِ بالقوه‌ی این آثار معرفی می‌شوند. در این معرفی، هم می‌توان از سایر آثار آن نویسندگان و فیلمسازان نام برد و پیشینه‌ی حرفه‌ای مؤلف و کارگردان را مطرح کرد و هم می‌توان ارزیابی‌ای کاملاً شخصی (یعنی مبتنی بر پسندهای خودِ مقاله‌نویس) از آن آثار به دست داد. اما باز هم باید توجه داشته باشیم که این نوع مقالات ماهیتاً با مقالات علمی و دانشگاهی یا پایان‌نامه‌ها و رساله‌های دانشگاهی درباره‌ی آثار ادبی و فیلم‌های سینمایی فرق دارند. فرق این دو نوع نوشتار فقط در جای انتشار آن‌ها نیست، بلکه همچنین مربوط به شیوه‌ی نگارش آن‌هاست. ریویو برای مخاطب عام نوشته می‌شود و لذا عاری از اصطلاحات کاملاً تخصصی است و بیش از تحلیل می‌خواهد اطلاعاتی را به خواننده بدهد، حال آن‌که نوشتار آکادمیک نوعی پژوهش عالمانه است که با هدف تحلیل عمیق و بررسی کارشناسانه برای متخصصان همان حوزه نوشته می‌شود و لذا مشحون از اصطلاحات تخصصی است که عامّه‌ی مردم معانی‌شان را نمی‌دانند. برای مثال، در نوشتاری که با رویکرد نقد روان‌کاوانه‌ی لاکانی نوشته شده باشد، ممکن است به اصطلاحی مانند «روان‌زخمِ حیث واقع» بربخوریم، اما کاربرد چنین اصطلاحی در مقاله‌ی مرور و معرفی اصلاً مناسبت ندارد و خواننده‌ی مفروض هم آن را نمی‌فهمد. افزون بر این، مقاله‌ی علمی نمی‌تواند منعکس‌کننده‌ی آراء و عقاید برآمده از پسندهای شخصیِ نگارنده باشد، در حالی که در مقالات مرور و معرفی کاملاً پذیرفته است که نویسنده‌ی مقاله نظرات شخصیِ خودش درباره‌ی اثر ادبی یا هنری‌ای را که بررسی می‌کند با خواننده در میان بگذارد. فلسفه‌ی مقالات نوع اخیر دقیقاً همین است که خواننده‌ی عام (تأکید می‌کنم، خواننده‌ی عام، نه خواننده‌ی متخصص در مطالعات ادبی) بتواند از دیدگاه کسی دیگر آگاه شود.

خَلطِ زبانی بین «نقد» و «انتقاد» روشن می‌کند که چرا در کشور ما نویسندگان و شاعران و فیلمسازان و دست‌اندرکاران تئاتر و کلاً آفرینشگران ادبی و هنری نوعاً رابطه‌ی خوبی با منتقدان ندارند. خالقان آثار ادبی و هنری غالباً شِکوه می‌کنند که منتقدان در نوشته‌های‌شان از درک معانی ژرفِ آثار آنان عاجزند و صرفاً در پی عیب‌جویی و به‌اصطلاح «کوبیدن» هستند. البته استثنایی هم در کار است: اگر منتقد مورد نظر از آثار آنان خوب بگوید، آن‌گاه رابطه‌ی آن‌ها (خالق اثر و منتقد ادبی) بسیار مودت‌آمیز می‌شود. در چنین حالتی، منتقد تبدیل می‌شود به مدافع سینه‌چاکِ این یا آن نویسنده و کارگردان و غیره و هر داستان و رمانی که آن نویسنده بنویسد یا هر فیلمی که آن کارگردان بسازد، در نوشته‌های چنین منتقدی بسیار تحسین می‌گردد و به عرش اعلی برده می‌شود. پس می‌توان گفت تلقی نادرست ما از کلمه‌ی «نقد» باعث دو پیامد (هر دو ناصواب) شده است: یکی تخاصم مؤلف با منتقد و دیگری بده‌بستانِ تملق‌آمیز بین منتقد و مؤلف.

اگر ما هم مانند گویشوران زبان انگلیسی که بین criticism و critique تمایز معنایی قائل می‌شوند بین «نقد» و «انتقاد» تفاوت بگذاریم، آن‌گاه بسیاری از سوءتفاهم‌ها و همچنین هر دو پیامدِ ناصوابی که شرحش رفت، برطرف می‌شوند. متأسفانه تلقی عمومی در جامعه‌ی ما و حتی استنباطی که بسیاری از نویسندگان مقالات نقد کتاب در مطبوعات و سازندگان برنامه‌های نقد فیلم در رسانه‌ی ملی از «نقد» دارند، دقیقاً همان «انتقاد» است و به همین سبب نقد ادبی در کشور ما نتوانسته است به مجرایی برای کاویدن فرهنگ و پرتوافشانی بر لایه‌های ناپیدای حیات اجتماعی و روابط بینافردی ما تبدیل شود. در جوامعی که استنباط درستی از نقد دارند، نقد ادبی نوعی کنش اجتماعی محسوب می‌شود. مطابق با این تعریفِ متفاوت از نقد، «منتقد ادبی» کسی است که از راه بررسی آثار ادبی جنبه‌های مسئله‌آفرین حیات اجتماعی را کشف می‌کند و با عطف توجه به لزوم تغییر پارادایم‌های فرهنگی، در واقع نقش یک کنشگر را ایفا می‌کند. در تباینی آشکار با این فهم از نقد ادبی، در جامعه‌ی ما غالباً تصور می‌کنند که بحث درباره‌ی آثار ابی دل‌مشغولی اشخاصی است که غم ندارند چون اصلاً از واقعیت‌های ملموس اجتماعی بی‌خبرند. مطابق با این تفکر رایج، منتقدان ادبی در محافل‌شان که مختص اهالی هنر و ادب است، به مسائلی می‌پردازند که نسبتی با دغدغه‌های واقعی مردم و مسائل اجتماعی ندارد و گفتار و نوشتارشان هم محدود است به ستایش از این شاعر یا نویسنده و منکوب کردن آن دیگری. ریشه‌ی بسیاری از بدگمانی‌ها و خوارشماری‌ها در میان آحاد جامعه‌ی ما درباره‌ی علوم انسانی را باید در همین تلقی نادرست درباره‌ی نقد و منتقدان ادبی جست. از همین نکته می‌توان نتیجه گرفت که به منظور ارزش نهادن به علوم انسانی و به‌طور خاص مطالعات نقادانه‌ی ادبی، نخست باید خَلطِ زبانی‌ای را تصحیح کنیم که شالوده‌ی استنباطی نادرستی از نقد ادبی در جامعه‌ی ما شده است.


برچسب‌ها: نقد ادبی, انتقاد, مقاله نقد, مقالات دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳   | 
+ نوشته شده در تاریخ  یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳   | 

یکی از تکنیک‌های نگارش رمان و داستان کوتاه به شیوه‌ای هنرمندانه و تأمل‌انگیز، استفاده از «توصیف موازی» است. در این تکنیک، نویسنده دو رویداد یا دو شخصیت یا دو شیء را به موازت هم توصیف می‌کند. در بدو امر، شاید معلوم نباشد که مقصود از این کار چیست. اما خواننده‌ی آشنا با نقد ادبی با کمی دقت متوجه می‌شود که هدف، نشان دادن وجه اشتراک یا تشابه آن دو رویداد،‌شخصیت یا شیء بوده است. نویسندگانی که برای رعایت اصل طلایی ادبیات داستانی (القای غیرمستقیم به جای بیان صریح) از این تکنیک استفاده می‌کنند، خواننده را به اندیشیدن درباره‌ی دلالت توصیف‌های موازی وامی‌دارند و به این ترتیب درونمایه‌ی داستان‌شان را به ذهن مخاطب متبادر می‌کنند.

در کتاب گشودن رمان (که چاپ هفتم آن اخیراً از سوی انتشارات مروارید منتشر شد)، کاربرد این تکنیک در رمان معروف تنگسیر، نوشته‌ی صادق چوبک، توضیح داده شده است. فصل دوم گشودن رمان به نقد تنگسیر اختصاص دارد و آن‌جا چنین می‌خوانیم:

نمونه‌ی دیگری از تکنیک «توصیف موازی» را در فصل نهمِ رمان می‌توان دید. در این فصل، زارمحمد پس از کشتن غاصبان دارایی‌اش به مغازه‌ی «آساتور» (دوست ارمنی‌اش) پناه برده تا از مأموران حکومت که در جست‌وجو برای یافتن و دستگیری او هستند در امان باشد:

کلافه بود و نمی‌دانست چه کار کند. دلش می‌خواست حرکت کند. سکون و آرامش دلش را می‌خورد سر و کله‌ی یک موش گُنده که قد یک بچه‌گربه بود پیدا شد که خودش را از لای صندوق‌ها بیرون کشید و یکراست و بی‌پروا، بوکشان به طرف نان و ماهی‌ای که روی زمین افتاده بود رفت. محمد تکان نخورد. «معلوم می‌شه غیر از من این‌جا بازم نون‌خور هس اما این موش روزای دیگه چه کار می‌کنه؟ چی می‌خوره؟ این‌جا که هر روز نون و ماهی نیس »

موش گوشه‌ی نان را گاز زد و آن را روی زمین به سوی خود کشید. ناگهان دوتا بچه‌موش و یک موش قهوه‌ایِ چربِ گُنده که از موش اولی یُغورتر بود دورِ نان و ماهی سبز شدند و به آن حمله کردند. چشمان درشتِ سرخگون‌شان توی نورِ مُرده‌ی غروب سوسو می‌زد. صدای کروچ‌کروچِ دندان‌شان روی استخوان‌های محمد می‌خورد و چندشش می‌شد. «وختی آدم را تو گور می‌ذارن، همینا می‌آن گوشت تن آدم را به یه چشم به هم زدن می‌خورن به نظرم اینا زن‌وشوورن. اونا هم بچه‌هاشونن. اونا هم مِثِ من و شهرو دوتا بچه دارن.» دلش مالش رفت و چشمانش همان‌طور روی موش‌ها افتاده بود. (ص‌ص. 151)

توصیف موش‌ها در این صحنه، از بسیاری جهات با توصیف‌ها یا جزئیات ذکرشده (هم در این فصل و هم در برخی بخش‌های دیگرِ رمان) توازی دارد. مهم‌ترین این توازی‌ها را می‌توان به صورت زیر فهرست کرد:

۱. گرسنگی، نیاز مبرم جسمانی‌ای است که در این فصل از رمان هم به زارمحمد عارض می‌شود و هم به موش‌ها.

۲. در صحنه‌ی آغازین رمان، نیاز به آب بین انسان و حیوان (زارمحمد و گنجشک‌ها) مشترک بود و در این صحنه نیاز به غذا (زارمحمد و موش‌ها).

۳. در این صحنه، موشِ درشت‌هیکل گوشه‌ی نان را به دهان می‌گیرد و به طرف خود می‌کشد؛ در صحنه‌ی آغازین، مورچه‌ی درشت‌جثه لاشه‌ی سوسک را ایضاً به دهان می‌گیرد و با خود می‌برد.

۴. در این صحنه، موش نر و موش ماده به عنوان زن‌وشوهری توصیف شده‌اند که دو بچه دارند؛ همانند زارمحمد و شهرو که در فصل چهارم می‌خوانیم همسر یکدیگرند و دو فرزند دارند.

۵. در این صحنه، زارمحمد با نگاهی خیره به رفتار موش‌ها چشم می‌دوزد («چشمانش همان‌طور روی موش‌ها افتاده بود»)؛ به طریق اولی، در صحنه‌ی آغازین رمان می‌خوانیم که زارمحمد به دقت نظاره‌گرِ رفتار مورچه‌ها می‌شود («به مورچه‌سواریِ درشتی خیره ماند»).

***

رمان‌های نقدشده در کتاب گشودن رمان از این قرارند:

* بوف کور (صادق هدایت)
* تنگسیر (صادق چوبک)
* شازده احتجاب (هوشنگ گلشیری)
* مدیر مدرسه (جلال آل‌احمد)
* سَووشون (سیمین دانشور)
* ثریا در اغما (اسماعیل فصیح)
* جزیره‌ی سرگردانی (سیمین دانشور)
* چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم (زویا پیرزاد)
* آزاده‌خانم و نویسنده‌اش (رضا براهنی)
* سرخی تو از من (سپیده شاملو)

علاوه بر رمان‌های دهگانه‌ی فوق، در این کتاب دو اثر دیگر نیز (یک داستان کوتاه و یک فیلم سینمایی) نقد شده‌اند که عبارت‌اند از:
داستان «سه قطره خون» (صادق هدایت)
فیلم هامون (داریوش مهرجویی)

علاقه‌مندند می‌توانند کتاب گشودن رمان را از فروشگاه اینترنتی انتشارات مروارید تهیه کنند.


برچسب‌ها: نقد رمان تنگسیر, نقد رمان, نقد ادبی, صادق چوبک
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲   | 

چگونه از نظریه‌های ادبی برای نگارش رمان‌های تأمل‌انگیز استفاده کنیم

آن دسته از نویسندگان ادبیات داستانی که در پی نوشتن رمان‌های اثرگذار هستند، اغلب می‌پرسند «چگونه می‌توان رمانی متفاوت نوشت، رمانی که موضوع و سبک نگارش آن با آنچه خواننده پیشتر در حوزه‌ی ادبیات داستانی تجربه کرده است، فرق داشته باشد؟». پاسخی که در این کارگاه به این پرسش می‌دهیم این است که راه برون‌رفت از یکنواختی در رمان‌نویسی، استفاده از نظریه‌های ادبی است. هر نظریه‌ی ادبی، تعریف معیّنی از چیستی ادبیات و کارکرد آن به دست می‌دهد. پس از اشراف به این نظریه‌ها، در گام بعدی باید تکنیک‌هایی را بشناسیم و به کار ببریم که رمان‌نویسی‌مان را متمایز و منحصر‌به‌فرد می‌کند. دستیابی به این تمایز برابر است با به دست آوردن سبک فردی در داستان‌نویسی.

این کارگاه سه جلسه خواهد داشت و در هر یک از جلساتش به‌طور مشخص به سه نظریه‌ی ادبی خواهیم پرداخت تا ببینیم آگاهی از این نظریه‌ها چگونه باعث خلاقیت در رمان‌نویسی می‌شود. این نظریه‌ها عبارت‌اند از روایت‌شناسی، روان‌کاوی لاکانی و نظریه‌ی باختین درباره‌ی چندصدایی در رمان. به منظور این‌که بحث‌ها علاوه بر جنبه‌ی نظری، جنبه‌ی عملی هم داشته باشند، در این کارگاه رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، نوشته‌ی زویا پیرزاد، را مبنای بحث‌های عملی قرار خواهیم داد و همچنین بخش‌هایی از فیلم‌های سینمایی معاصر ایرانی را به‌اختصار بررسی خواهیم کرد.

تاریخ برگزاری کارگاه:
جلسه‌ی اول چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۲
جلسه‌ی دوم چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲
جلسه‌ی سوم چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲

زمان برگزاری کارگاه: ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰

مکان برگزاری کارگاه: مؤسسه‌ی بهاران واقع در تهران، خیابان ولی‌عصر، بالاتر از خیابان زرتشت، کوچه‌ی نوربخش، پلاک ۲۱

تلفن تماس: ۸۸۸۹۲۲۲۸-۰۲۱


برچسب‌ها: کارگاه رمان‌نویسی, خلاقیت در رمان‌نویسی, نقد ادبی, کارگاه‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲   | 

کارگاه نقد ادبی روان‌کاوانه

هدف از برگزاری این کارگاهِ ده‌جلسه‌ای، معرفی نظریه‌ی روان‌کاوی، به‌ویژه در حوزه‌‌ی مطالعات ادبی و هنری، و ترسیم چشم‌انداز روشنی از مفاهیم بنیادی و روش‌شناسیِ خاص این رهیافت در نقد ادبی است. روان‌کاوی امروزه یکی از پُرطرفدارترین و مهم‌ترین رهیافت‌های نقد ادبی محسوب می‌شود و شرح و تبیین روش‌شناسیِ آن یک فصل مستقل از همه‌‌ی کتاب‌های جدید در حوزه‌‌ی نظریه و نقد ادبی را به خود اختصاص داده است. این شیوه از نقد ماهیتی میان‌رشته‌ای دارد و به‌ویژه از زمانی در ادبیات کاربرد پیدا کرد که متون اصلی نظریه‌ی‌ روان‌کاوی در چند دهه‌ی‌ نخستِ قرن بیستم به‌طور گسترده منتشر شدند. از آن زمان تاکنون، این نظریه در بسیاری از حوزه‌های علوم انسانی، به‌ویژه مطالعات هنری و ادبی، تأثیر گذاشته است. کارگاه «نقد ادبی روان‌کاوانه» به گونه‌ای طراحی شده است که شرکت‌کنندگان پس از اتمام این دوره‌‌ی آموزشی به‌درستی بدانند نظریه‌‌ی روان‌کاوی چیست، مفروضات اساسیِ آن کدام‌اند، چه مقاصدی را دنبال می‌کند، روش‌شناسیِ آن چیست و چگونه در نقد متون ادبی و آثار هنری به کار می‌رود. به این منظور، علاوه بر توضیح مبانی تئوریک روان‌کاوی و شرح اصطلاحات و روش‌شناسیِ آن، یک فیلم سینمایی ایرانی و برخی متون ادبی (شعر و داستان کوتاه) از منظر این نظریه نقد خواهند شد. این کارگاه به نظریه‌ی روان‌کاوی کلاسیک (فرویدی) اختصاص دارد و به سبب کثرت مطالب آن، مکاتب پسافرویدی (از جمله نظریه‌ی یونگ و نظریه‌ی لاکان) می‌بایست در قالب کارگاه‌های جداگانه به علاقه‌مندان معرفی شود.

این کارگاه بر اساس کتاب «نظریه و نقد ادبی: درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای» برگزار خواهد شد (ویراست دوم، منتشرشده توسط انتشارات مروارید، شهریور ۱۴۰۲). اعضای کارگاه هر هفته بخشی از مطالب کتاب را پیشاپیش می‌خوانند تا در بحث‌های کارگاه بتوانیم مطالب بیشتری را مطرح کنیم.

پنجشنبه‌ها، ساعت ۱۶ تا ۱۷:۳۰

جهت کسب اطلاعات بیشتر و رزرو، به تلگرام شماره ۰۹۹۱۸۵۸۵۳۰۰ پیام بدهید. پس از رزرو و تکمیل فرم، از طرف مؤسسه‌ی اوسان برای تکمیل ثبت‌نام با متقاضیان تماس گرفته خواهد شد.
با توجه به محدودیت ظرفیت، اولویت با کسانی است که زودتر در لیست رزرو قرار گرفته باشند.

-----------------------------------------------------------

کارگاه داستان‌نویسی (۲)
هدف از این کارگاه که در ۱۰ جلسه برگزار خواهد شد، افزایش مهارت‌های خلاقانه‌ی نویسندگان نوقلم است که قصد دارند داستان‌نویسی را به‌طور جدی و حرفه‌ای دنبال کنند. در هر یک از جلسات، نخست مبحثی نظری درباره‌ی شیوه‌های داستان‌نویسی مطرح خواهد شد و سپس داستانی که یکی از شرکت‌کنندگان کارگاه نوشته است به طور جمعی خوانده و بررسی می‌شود. در بحث راجع به داستان‌ها، شیوه‌ی به‌کارگیری خلاقانه و هدفمندِ عناصر داستان برای القای درونمایه‌ی مورد نظر نویسنده بحث خواهد شد.

داوطلبان شرکت در این کارگاه باید دوره‌ی آموزشی پیش‌نیاز («کارگاه داستان‌نویسی (۱)» را گذرانده باشند و در غیر این صورت حتماً شناخت کافی از عناصر داستان داشته باشند (زاویه‌ی دید، شخصیت، پیرنگ، زاویه‌ی دید، کشمکش، ...)

پنج‌شنبه‌ها، ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰
نشانی: یوسف‌آباد، خیابان جهان‌آرا، کوچه ۴۲/۱، پلاک ۲۰

جهت کسب اطلاعات بیشتر و رزرو، به تلگرام شماره ۰۹۹۱۸۵۸۵۳۰۰ پیام بدهید. پس از رزرو و تکمیل فرم، از طرف مؤسسه‌ی اوسان برای تکمیل ثبت‌نام با متقاضیان تماس گرفته خواهد شد.
با توجه به محدودیت ظرفیت، اولویت با کسانی است که زودتر در لیست رزرو قرار گرفته باشند.


برچسب‌ها: نقد ادبی, روان‌کاوی, نقد ادبی روان‌کاوانه, کارگاه داستان‌نویسی
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲   | 

سایت آوانگاردها به مناسبت انتشار ترجمه‌ی فارسی مجموعه داستان کوتاه جان بارت با عنوان گم‌شده در شهر بازی، جلسه‌ای را با سخنرانی دکتر حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی، برگزار می‌کند. در این جلسه دکتر پاینده ضمن مرور و معرفی این مجموعه داستان و جایگاه آن در ادبیات داستانی پسامدرن، بحثی هم درباره‌ی چگونگی نگارش داستان‌های پسامدرن خواهد داشت.

این جلسه در تاریخ جمعه ۲۷ امرداد ۱۴۰۲ در محل «کافه تاریخ» تشکیل می‌شود و شرکت در آن برای عموم علاقه‌مندان آزاد است.

نشانی: تهران، خیابان وصال شیرازی، نرسیده به بلوار کشاورز،‌بالاتر از خیابان ایتالیا، بن‌بست مریم، پلاک ۵
زمان: جمعه ۲۷ امرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸


برچسب‌ها: گم‌شده در شهر بازی, جان بارت, نقد ادبی, سایت آوانگاردها
+ نوشته شده در تاریخ  چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲   | 
+ نوشته شده در تاریخ  یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲   | 

۱. اطلاعیه‌ی «کارگاه آشنایی با رمان (۱)»

هدف از برگزاری کارگاه «آشنایی با رمان (۱)»، آشنایی با ویژگی‌های رمان رئالیستی و روش‌شناسیِ تحلیل آن است. این دوره بویژه برای پژوهشگران و علاقه‌مندانی طراحی شده است که در رشته‌ی تحصیلیِ خود درسی درباره‌ی ادبیات داستانی نگذرانده‌اند، اما مایل‌اند با شیوه‌ی تحلیل رمان آشنا شوند. این دوره همچنین با این هدف طراحی شده است که نسل جدیدی از منتقدان ادبیات داستانی تربیت شوند که بتوانند در مطبوعات مقالاتی روشمند در نقد رمان بنویسند. این کارگاه در ۱۰ جلسه تشکیل می‌شود و طی این جلسات مطالب بسیار زیادی را باید کار کرد: نحوه‌ی ظهور رمان به منزله‌ی ژانری نو در قرن هجدهم، پس‌زمینه‌ی فلسفی رئالیسم، تمایز رمان با رمانس، نظریه‌ی ایان وات درباره‌ی رمان، ویژگی‌های رئالیسم صوری، عناصر رمان، شیوه‌ی خوانش تحلیلی رمان، تحلیل مشروح دو رمان، و ... . روش کار در این کارگاه به این صورت خواهد بود که اعضای کارگاه برای هر جلسه پیشاپیش مطالبی را از کتاب «نظریه‌های رمان: از رئالیسم تا پسامدرنیسم» نوشته‌ی ایان وات،‌ دیوید لاج، … (تهران: انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۹) مطالعه می‌کنند و بعد در کارگاه بخشی از آن مطالب را به‌طور جمعی می‌خوانیم و درباره‌ی جزئیاتش با هم بحث می‌کنیم تا توضیح بیشتری درباره‌ی آن ارائه و ابهامات برطرف شود. بدین ترتیب، راه برای تحلیل دو رمان «غرور و تعصب» (نوشته‌ی جین آستین) و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» (نوشته‌ی زویا پیرزاد) هموار می‌شود. این دوره‌ی آموزشی به صورت کلاس برگزار نمی‌شود، بلکه در قالب «کارگاه» (محل کار) برگزار می‌شود.

از اعضای کارگاه درخواست می‌شود برای جلسه‌ی اول صفحات ۱۱ الی ۳۰ از کتاب «نظریه‌های رمان» را پیشاپیش بخوانید.

پنجشنبه‌ها – ساعت ۱۴ تا ۱۵:۳۰
شروع دوره: ۱۷ فروردین ۱۴۰۲


۲. اطلاعیه‌ی «کارگاه داستان‌نویسی (۱)»

هدف از برگزاری این کارگاه که طی ۱۰ جلسه برگزار خواهد شد، افزایش مهارت‌های خلاقانه‌ی نویسندگان نوقلم است که قصد دارند داستان‌نویسی را به‌طور جدی و حرفه‌ای دنبال کنند. رویکرد این کارگاه به داستان‌نویسی مبتنی بر نظریه‌هایی ادبی و شناخت سبک‌های داستان‌نویسی در ادبیات ایران و جهان خواهد بود. شرکت‌کنندگان در این دوره، می‌بایست از آشنایی مقدماتی با عناصر داستان برخوردار باشند (زاویه‌ی دید، شخصیت، پیرنگ، کشمکش، ). در هر یک از جلسات، نخست بحثی نظری درباره‌ی شیوه‌های داستان‌نویسی انجام خواهد شد و سپس داستانی که یکی از شرکت‌کنندگان کارگاه نوشته است در جمع خوانده و بررسی می‌شود. در بحث راجع به داستان‌ها، شیوه‌ی به‌کارگیری خلاقانه و هدفمندِ عناصر داستان برای القای درونمایه‌ی مورد نظر نویسنده بحث خواهد شد. این کارگاه پیش‌نیاز شرکت در «کارگاه داستان‌نویسی (۲)» است که متعاقباً با برگزیده‌ای از شرکت‌کنندگانِ کارگاه مقدماتی برگزار خواهد شد.

پنجشنبه‌ها – ساعت ۱۶ تا ۱۷:۳۰
شروع دوره: ۱۷ فروردین ۱۴۰۲


برچسب‌ها: کارگاه داستان‌نویسی, کارگاه آشنایی با رمان, نظریه‌های رمان, نقد ادبی
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۱   | 

اصطلاح «چرخش روایتی» از دهه‌ی ۱۹۸۰ به این سو در نقد ادبی به کار رفته است و دلالت بر این دارد که:

https://s24.picofile.com/file/8454099342/%DA%86%D8%B1%D8%AE%D8%B4_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C.jpg

آنچه خواندید بخشی از مقدمه‌ی حسین پاینده بر کتابش با عنوان نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی است که در هفته‌ی جاری، چاپ دوم آن از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شد.

کتاب نقد ادبی با رویکرد روایت‌شناسی را می‌توانید از این‌جا تهیه کنید.

https://s25.picofile.com/file/8454098734/%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D8%B1%D9%88%DB%8C%DA%A9%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%8C_%DA%86%D8%A7%D9%BE_%D8%AF%D9%88%D9%85.jpg


برچسب‌ها: نقد ادبی, چرخش روایتی, روایت‌شناسی, کتاب‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱   | 

نقد ادبی از دیرباز رابطه‌ی تنگاتنگی با تاریخ داشته است و در اکثر نظریه‌های ادبی تلاشی برای تبیین این رابطه به چشم می‌خورَد. دیرینه‌ترین متن نظریه و نقد ادبی، رساله‌ی شعرشناسی نوشته‌ی فیلسوف یونان باستان ارسطو (۳۲۲-۳۸۴ ق.م.) است که بخش مهمی از آن به وجوه افتراق تاریخ و متن ادبی اختصاص دارد و نویسنده‌اش توضیح می‌دهد که چرا ادبیات می‌بایست در مرتبه‌ای والاتر از تاریخ قرار گیرد. بعد از ارسطو تا به امروز نیز بسیاری از نظریه‌پردازانی که در خصوص نحوه‌ی فهم معانی متون ادبی آرائی را مطرح کرده‌اند، هر یک به نحوی از انحاء، مستقیم یا غیرمستقیم، با دیدگاهی ایجابی یا سلبی، حرفی برای گفتن درباره‌ی رابطه‌ی تاریخ با نقد ادبی داشته‌اند. هر گاه نظریه‌پردازان ادبیات کوشیده‌اند نسبتِ بین تاریخ و نقد را معلوم کنند، پرسش محوری همواره از این قرار بوده است که: برای فهم آثار ادبی، چقدر به دانش تاریخی نیاز داریم؟ حول‌وحوشِ این پرسش محوری، خوشه‌ای از سؤالاتِ مرتبطِ دیگر هم شکل گرفته است که بعضی از مهم‌ترین‌شان را می‌توان این‌طور فهرست کرد:

۱. آیا ادبیات آینه‌ی تاریخ است؟ به بیان دیگر، آیا پدیدآورندگان متون ادبی عین رویدادهای تاریخیِ زمانه‌ی خودشان (یا عین وقایع تاریخیِ گذشته) را در آثارشان بازمی‌تابانند؟

۲. ادبیات تا چه حد می‌تواند از صِرفِ بازتاباندن گذشته فراتر رود؟

۳. آیا می‌توان گفت که متون ادبی حکم نوعی بازنگاریِ تخیلیِ رخدادهای ماضی را دارند؟

۴. آیا نویسندگان و شاعران مجازند از واقعیت‌های مسلمِ تاریخی دور شوند یا به دلخواه خود در آن‌ها دخل‌وتصرف کنند؟

۵. اگر آفرینش ادبی بدون ملحوظ کردن تاریخ ممکن نیست، آیا نباید نتیجه گرفت که ادبیات تابع تاریخ است؟ در آن صورت آیا اصولاً به رشته‌ی مستقلی به نام ادبیات نیاز هست؟

۶. آیا کمال هنرِ هر شاعر و نویسنده‌ای این نیست که گزارشگرِ عینیت‌گرا و صادقِ حوادث تاریخی زمانه‌ی خود باشد؟ به این ترتیب، آیا نمی‌توان گفت که ادیبان در واقع تاریخ‌نگارند؟

۷. این گزاره تا چه حد صحیح است که هیچ تاریخ‌نویسی نمی‌تواند در کار خود کاملاً عینیت‌گرا باشد همچنان که هیچ نویسنده‌ای نمی‌تواند در نوشتن رمان‌های تاریخی یکسره ذهنیت‌گرا باشد؟

۸. با توجه به این‌که هر کتاب تاریخ در واقع شرحی است که یک تاریخ‌نگارِ معیّن از رویدادهای گذشته به دست می‌دهد، تفاوت تاریخ با رمان در چیست؟ آیا هر دو (هم تاریخ‌نگار و هم رمان‌نویس) داستانی برنمی‌سازند؟

۹. آیا این ادعا درست است که کتاب‌های تاریخ صرفاً وجهی اطلاعات‌دهنده و گزارشی ندارند بلکه شامل تفسیر رویدادها نیز می‌شوند؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا این همان کاری نیست که به شکلی دیگر رمان‌های تاریخی هم می‌کنند؟

۱۰. آیا از منظری دیگر نمی‌توان استدلال کرد که متون ادبی تاریخ را بازتولید نمی‌کنند بلکه چشم‌اندازی گفتمانی از تاریخ به دست می‌دهند؟

این پرسش‌ها و نظایر آن را اکثر نظریه‌پردازان ادبی به شکل‌های مختلف مطرح کرده‌اند، هم آن دسته از ایشان که نقد آثار ادبی را بدون ارجاع به تاریخ ناممکن می‌دانند (مانند تاریخ‌گرایان سنتی و نوین) و هم آن کسانی که اصولاً تاریخ را مقوله‌ای نامرتبط با فهم معانی متون ادبی محسوب می‌کنند (مانند فرمالیست‌های روس و منتقدان نو در آمریکا). حضور مستمر و در عین حال بحث‌انگیزِ مفهوم «تاریخ» در نظریه‌های ادبی نشان می‌دهد که تاریخ همواره در زمره‌ی اساسی‌ترین موضوعاتی بوده که نقد ادبی خود را ناگزیر از مواجهه و تعیین نسبتش با آن دیده است.


برچسب‌ها: نقد ادبی, تاریخ, تاریخ‌گرایی سنتی, تاریخ‌گرایی نوین
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۰   | 

هدف از برگزاری این کارگاه، معرفی نظریه‌ی روان‌کاوی، به‌ویژه در حوزه‌ی‌ مطالعات ادبی و هنری، و ترسیم چشم‌انداز روشنی از مفاهیم بنیادی و روش‌شناسیِ خاص این رهیافت در نقد ادبی است. روان‌کاوی امروزه یکی از پُرطرفدارترین و مهم‌ترین رویکردهای نقد ادبی محسوب می‌شود و شرح و تبیین روش‌شناسیِ آن یک فصل مستقل از همه‌ کتاب‌های جدید در این رشته (نظریه و نقد) را به خود اختصاص داده است. این شیوه از نقد ماهیتی میان‌رشته‌ای دارد و به‌ویژه از زمانی در ادبیات کاربرد پیدا کرد که متون اصلی نظریه‌ی‌ روان‌کاوی در چند دهه‌ی‌ نخستِ قرن بیستم به طور گسترده منتشر شدند. از آن زمان تاکنون، این نظریه در بسیاری از حوزه‌های علوم انسانی، به‌ویژه مطالعات هنری و ادبی، عمیقاً تأثیر گذاشته است. «کارگاه نظری ـ عملی نقد ادبی روان‌کاوانه» به‌گونه‌ای طراحی شده است که شرکت‌کنندگان پس از اتمام این دوره‌‌ی آموزشی به‌درستی بدانند که نظریه‌ روان‌کاوی چیست، مفروضات اساسیِ آن کدام‌اند، چه مقاصدی را دنبال می‌کند، روش‌شناسیِ آن چیست و چگونه در نقد متون ادبی و آثار هنری به کار می‌رود. به این منظور، علاوه بر توضیح مبانی تئوریک روان‌کاوی و شرح اصطلاحات و روش‌شناسیِ آن، یک فیلم سینمایی و برخی متون ادبی (شعر و داستان کوتاه) از منظر این نظریه نقد خواهند شد. این کارگاه به نظریه‌ی روان‌کاوی کلاسیک اختصاص دارد و در آن به مکاتب پسافرویدی (از جمله نظریه‌ی یونگ و نظریه‌ی لاکان) صرفاً اشاراتی گذرا خواهد شد زیرا شرح و تبیین مبانی هر یک از این مکاتب نیازمند دوره‌ی آموزشی جداگانه‌ای است.

پنج جلسه‌ی نخستِ این کارگاه جنبه‌ی نظری دارند و در آن‌ها برخی از پایه‌ای‌ترین مفاهیم نظریه‌ی روان‌کاوی توضیح داده می‌شوند. از جلسه‌ی ششم، نیم‌ساعتِ ابتدای هر جلسه به مباحث نظری و یک ساعت کامل به نقد عملی با کاربرد مفاهیم و روش‌شناسی روان‌کاوی اختصاص خواهد یافت. مباحث نظری این کارگاه بر اساس کتاب «کاربرد روان‌کاوی در نقد ادبی» از زیگموند فروید (انتشارات مروارید، چاپ سوم، زمستان ۹۹) مطرح خواهد شد و لازم است شرکت‌کنندگان هر هفته بخشی از مطالب این کتاب را که در کارگاه اعلام می‌شود برای جلسه‌ی بعد بخوانند. متون نمونه‌ای که در کلاس نقد خواهند شد همگی از ادبیات و سینمای ایران خواهند بود.

همچنان که از نام «کارگاه» برمی‌آید، این دوره‌ی آموزشی به صورت کلاس درس یا سخنرانی برگزار نخواهد شد، بلکه انتظار می‌رود شرکت‌کنندگان در کارهای کارگاه (مطالعه‌ی پیش از کارگاه و بحث‌های درون‌کارگاهی) فعالانه مشارکت کنند تا پس از اتمام دوره بتوانند مقالات نقد یا پژوهش‌های مستقل خود را با رویکرد روان‌کاوی بنویسند.

مدت دوره: ۱۳ جلسه‌‌ی آنلاین
زمان برگزاری: دوشنبه‌ها و جمعه‌ها، ساعت ۷ عصر
شروع دوره: ۱ اسفند ۱۳۹۹
پیش‌ثبت‌نام و کسب اطلاعات بیشتر واتس‌اپ ۰۹۰۲۹۶۴۵۵۴۸، اینستاگرام atu_lit_elmi@

https://s17.picofile.com/file/8424848734/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C_%D9%80_%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg


برچسب‌ها: نقد ادبی, نقد روان‌کاوانه, نظریه‌ی روان‌کاوانه, کارگاه نقد روان‌کاوانه
+ نوشته شده در تاریخ  شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹   | 

کتاب کاربرد روان‌کاوی در نقد ادبی حدود یک هفته پس از انتشار به چاپ دوم رسید.

https://s17.picofile.com/file/8419247950/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%8C_%DA%86%D8%A7%D9%BE_%D8%AF%D9%88%D9%85.jpg

چه کتابی می‌ماند؟ چه کتابی نمی‌ماند؟ چه کتابی می‌رود و هیچ‌وقت برنمی‌گردد؟ چه کتابی هنوز نیامده دوباره می‌آید؟ چه کتابی نمی‌رود؟ چه کتابی اصلاً نمی‌تواند بیاید؟ چه کتابی نه می‌آید و نه می‌رود چون کلاً ــ و خیلی ساده ــ «نیست»؟ پاسخ همه‌ی این پرسش‌ها را باید در محتوای هر کتاب جست. کتاب‌ها خودشان درباره‌ی سرنوشت‌شان تصمیم می‌گیرند.

https://s16.picofile.com/file/8419252150/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C_%DB%B2.jpg

https://s17.picofile.com/file/8419252234/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C_%DB%B1.jpg

https://s16.picofile.com/file/8419248176/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C_%DB%B1.jpg

https://s17.picofile.com/file/8419248492/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C_%DB%B2.jpg


برچسب‌ها: نقد ادبی, نقد روان‌کاوانه, نظریه‌ی روان‌کاوی, کتاب‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹   | 

کتاب کاربرد روان‌کاوی در نقد ادبی: هفت اثر از فروید درباره‌ی ادبیات با ترجمه‌ی حسین پاینده منتشر شد. ناشر این کتاب، انتشارات مروارید است.

https://s16.picofile.com/file/8416831850/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C.jpg

کاربرد روان‌کاوی در نقد ادبی دربرگیرنده‌ی هفت تک‌نگاری و نوشتار از زیگموند فروید، بنیان‌گذار نظریه‌ی روان‌کاوی، در خوانش نقادانه‌ی متون ادبی است. فروید از مفاهیمی که خود در روان‌کاوی نظریه‌پردازی کرده است برای تحلیل متون ادبی بهره می‌گیرد، اما متقابلاً از ادبیات هم برای تبیین مفاهیم روان‌کاوانه استفاده می‌کند. وی در تبیین رابطه‌ی همکارانه‌ی ادیبان و روان‌درمانگران چنین می‌نویسد: «نویسنده‌ی آفرینشگر نمی‌تواند از آنچه به حوزه‌ی کار روان‌پزشک مربوط می‌شود اجتناب کند، همان‌گونه که روان‌پزشک هم نمی‌تواند به قلمرو نویسنده‌ی آفرینشگر وارد نشود. بررسی موضوعات روان‌پزشکی در ادبیات می‌تواند درست باشد، بی آن‌که ذره‌ای از جنبه‌ی زیبایی‌شناختیِ متون ادبی کاسته شود.»

مجموعه‌ای از آثار فروید در نقد ادبی که ترجمه‌ی فارسی‌شان در کتاب حاضر ارائه شده است، سپهر اندیشگانیِ او درباره‌ی چیستی آفرینش هنری و ادبی را به خواننده می‌شناساند. این تک‌نگاری‌ها و مقالات همچنین نمونه‌هایی دست‌اول از کاربرد رویکرد روان‌کاوانه‌ی کلاسیک در نقد ادبی محسوب می‌شوند و می‌توانند راهگشای پژوهشگران این حوزه باشند. دکتر حسین پاینده، مترجم این کتاب، با افزودن مقدمه‌ای حدوداً سی‌صفحه‌ای کوشیده است برخی از بنیانی‌ترین مفاهیم نظریه‌ی روان‌کاوی را که دانستن‌شان پیش‌شرط فهم آثار فروید درباره‌ی ادبیات و هنر است، معرفی کند تا مطالعه‌ی این کتاب برای خواننده راحت‌تر شود. این کتاب مکمل کتاب دیگری از دکتر پاینده با عنوان نظریه‌ی روان‌کاوی (حاوی هفت اثر از فروید) است که انتشارات مروارید پاییز ۹۹ منتشر کرد.


برچسب‌ها: نقد ادبی, نقد روان‌کاوانه, نظریه‌ی روان‌کاوی, کتاب‌های دکتر پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹   | 

در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰، پاریس کانون گسترش اندیشه‌های ملهم از ساختارگرایی بود و نظریه‌پردازانی از قبیل رولان بارت  با تعمیم الگوی مطالعات مردم‌شناسانه‌ی کلود لوی ـ استراس  به مطالعات فرهنگی و ادبی، پارادایم جدیدی را در نقد ادبی معرفی می‌کردند. کالین مک‌کیب از جمله محققان انگلیسی‌ای بود که در دهه‌ی ۱۹۷۰ در محضر نظریه‌پردازان ساختارگرایی در پاریس تلمذ کرد و پس از مراجعت به انگلستان کوشید تا با تدریس ساختارگرایی در دانشگاه کیمبریج، به ایجاد تحول در برنامه‌های درسیِ رشته‌ی ادبیات یاری رساند. لیکن اولیاء دانشگاه کیمبریج (که امروز هم در زمره‌ی سنتی‌ترین دانشگاه‌های انگلستان است) این رهیافت جدید را برنتافتند و در اقدامی کاملاً ضددموکراتیک از رسمیت بخشیدن به استخدام مک‌کیب سر باز زدند و در واقع کوشیدند تا وی از آن دانشگاه رانده شود.

این ماجرا ــ که چند سالی پس از مراجعت مک‌کیب به انگلستان رخ داد ــ چنان جنجالی به پا کرد که در روزنامه‌ها هم منعکس گردید و برای مثال یک شماره‌ی ویژه از ضمیمه‌ی ادبی روزنامه‌ی ‌«تایمز» به همین موضوع اختصاص داده شد. پرسش اصلی این بود که آیا می‌توان استاد دانشگاه را از تدریس رهیافتی جدید در نقد ادبی منع کرد؟ آیا عدم تمدید قرارداد استخدام مک‌کیب و تبدیل نکردن وضعیت استخدام او به رسمی ـ قطعی، ترفندی ضددموکراتیک برای جلوگیری از ترویج ساختارگرایی نبود؟ این رویداد، به رغم ترفندهای مستبدانه‌ی بوروکرات‌های کیمبریج، فرجامی بسیار دموکراتیک داشت. کشیده شدن «ماجرای مک‌کیب» به روزنامه‌ها، انگیزه‌ی بحث گسترده‌تری در خصوص مدارا و پایبندی به تکثرگرایی گردید. همزمان با این بحث، عطف توجه دنیای آکادمیک در انگلستان به رهیافت جدیدی در نقد ادبی به نام ساختارگرایی، روند ترجمه‌ی متون اصلیِ این نظریه از زبان فرانسوی به انگلیسی را تشدید کرد و برخی از شاخص‌ترین چهره‌های نقد ادبی به تبیین و ترویج این رهیافت پرداختند: جاناتان کالر کتاب معروف نظریه‌ی ادبیِ ساختارگرا را در سال ۱۹۷۵ منتشر ساخت، کتابی که در واقع شکل بسط‌یافته‌ی رساله‌ی دکتری او با عنوان «ساختارگرایی: تکوین الگوهای زبان‌شناختی و کاربرد آن‌ها در مطالعات ادبی» است؛ فرنک کرمُد در دانشگاه لندن درس‌های جدیدی را درباره‌ی اندیشه‌های ساختارگرایان در برنامه‌ی درسیِ دانشجویان تحصیلات تکمیلی ادبیات گنجاند و علاوه بر تدریس ساختارگرایی مقالات متعددی را درباره‌ی این رهیافت منتشر ساخت؛ و در دانشگاه برمینگام، رمان‌نویس و استاد برجسته‌ی ادبیات دیوید لاج در سال ۱۹۸۰ با انتشار کتاب به‌کار بردن ساختارگرایی به موجی که کالین مک‌کیب در معرفی و ترویج این رهیافت به راه انداخته بود دامن زد. در نتیجه‌ی همه‌ی این کوشش‌ها، تشبثاتِ بوروکرات‌های کیمبریج ناکام ماند و همان‌گونه که از یک فرهنگ دموکراتیک توقع می‌رود، ساختارگرایی جایگاه شایسته‌ی خود را در مجموعه نظریه‌های نقد ادبی پیدا کرد (تا متعاقباً توسط نظریه‌های پساساختارگرا به چالش طلبیده شود).

...

ماجرای مک‌کیب و جنجالی که از تدریس ساختارگرایی در دانشگاه کیمبریج به راه افتاد و همچنین فرجام دموکراتیک این رویداد، شاهدی بر ماهیت عمیقاً تکثرگرای نقد ادبی است. نقد ادبی با دموکراسی پیوندی دیرینه دارد، پیوندی که سابقه‌ی آن به یونان باستان می‌رسد. تدریس و فهم نقد ادبی در گرو باور به دموکراسی و تکثرگرایی و التزام به فرهنگ چندصدایی است. از این‌جا می‌توان معضل نقد ادبی در دانشگاه‌های ما را بهتر درک کرد.

...

شاید مهم‌ترین دلیل معضلی که ما اکنون در تدریس نقد ادبی در دانشگاه با آن رو به رو هستیم، روحیه‌ی غیردموکراتیک (و بعضاً ضددموکراتیک) و ناسازگار با ذات نقد ادبی است. نقد ادبی را نمی‌توان تدریس کرد مگر این‌که در زندگیِ واقعی و در تعامل‌های میان‌‌فردی نیز به تکثرگرایی و همزیستیِ صداهای متباین باور داشته باشیم. ارتباط فرهنگ با پراتیک فردی، مبرهن‌تر از آن است که در این‌جا نیازی به تأکید یا بازگویی داشته باشد. کسی که اساساً حضور دیگران را مانعی بر سر راه پیشرفت فردیِ خود در دانشگاه تصور کند، چگونه می‌تواند نقد ادبی تدریس کند؟ چگونه می‌توان انحصارطلب و دائماً در پی قبضه کردن «فرصت»ها بود و در عین حال نظریه‌هایی را تدریس کرد که روح حاکم بر همه‌ی آن‌ها تأکید بر تعامل گفتمانی است؟ مستبدان و همپالکی‌ها و هواداران مستبدان هرگز منطق حاکم بر دینامیسم نقد ادبی را نمی‌توانند درک کنند و لذا از تدریس معنادارِ نقد ادبی نیز عاجزند. به همین سبب، آن عده از استادانی که خود در فرهنگ‌های دموکراتیک تحصیل کرده‌اند، اگر در بوروکراسی معلم‌پرورِ دانشگاهی مستحیل شوند، به مرور علاقه به نقد ادبی و توانایی تدریس آن را از دست می‌دهند. شالوده‌ی نقد ادبی عبارت است از کوشش برای راه بردن به امر بیان ناشده و تبیین آن با وقوف و ایمان به این‌که آن امر بیان ناشده را می‌توان از منظری دیگر و در پرتوی دیگر نگریست و مورد بحث قرار داد. فرهنگی که دموکراسی را به امری مذموم تبدیل کند، در عرصه‌ی روابط آکادمیک نیز مروج یکه‌سالاری و خودبرتربینی است و به همین سبب سنخیتی با نقد ادبی نخواهد داشت و حتی مانع گسترش آن خواهد بود.

چرا نقد ادبی در کشور ما نهادینه نشده است؟ چرا به ضرورت گنجاندن نقد ادبی در برنامه‌های درسیِ دانشگاهی پی نبرده‌ایم؟ چرا در ایران نقد ادبی به مفهوم راستینِ آن نداریم و وقتی سخن از نقد به میان آورده می‌شود، اغلبْ آن را با تحسین کردن فلان نویسنده یا مذمت و ایراد گرفتن از بهمان شاعر اشتباه می‌گیریم؟ علت بنیادیِ نضج نگرفتنِ نقد ادبی در کشور ما، فقدان ذهنیتِ دموکراتیک است. فراگیری یا تدریسِ نظریه‌های ادبی و ایضاً پرداختن به نقد عملیِ متون ادبی، ممکن نمی‌شود مگر آن‌که نخست به ضرورت نقد (به مفهوم عامِ کلمه) پی ببریم و جایگاه آن را در زندگیِ شخصی و روابط میان‌فردی با سایر آحاد جامعه تشخیص دهیم. شهروندی که پایه‌ای‌ترین حقوق مدنیِ خود را به درستی نمی‌شناسد و قادر نیست نقادانه به نحوه‌ی رتق‌وفتقِ امور در جامعه بنگرد، هرگز نمی‌تواند معنای یک متن را (خواه ادبی و خواه جز آن) نقادانه بررسی کند. ادبیاتْ گفتمانی است درباره‌ی زندگی و پیچیدگیِ تجربه‌های ما انسان‌ها. آن کسانی که در زندگیِ واقعی از تفکر نقادانه درباره‌ی تجربه‌های حیات اجتماعیِ خویش عاجز هستند، نمی‌توانند به کاویدنِ نقادانه‌ی پیچیدگی‌های متون ادبی علاقه‌مند شوند. فقدان این نگرش نقادانه و باور نداشتن به دموکراسی باعث می‌شود تا نظریه‌های ادبی جدید موضوعاتی نامربوط به زندگی جلوه کنند و به همین ترتیب اِعمال کردن این نظریه‌ها به منظور نقد متون ادبی کاری بی‌ثمر ــ و در بهترین حالت، تفنّنِ افرادِ عاطل و بی‌غم ــ محسوب شود.

...

(نقد ادبی و دموکراسی، انتشارات نیلوفر)


برچسب‌ها: نقد ادبی, کالین مک‌کِیب, تدریس نقد ادبی, نقد ادبی و دموکراسی
+ نوشته شده در تاریخ  چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹   | 

انجمن علمی ـ دانشجویی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی در تاریخ جمعه ۴ مهرماه ۹۹ وبیناری با عنوان «نقد ادبی چیست؟» برگزار می‌کند.

http://s14.picofile.com/file/8408534800/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1_%D9%88%D8%A8%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%B1_%D9%86%D9%82%D8%AF_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C_%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA.jpg


برچسب‌ها: نقد ادبی, حسین پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹   | 

نوشتار یکی از اهالی ادبیات در افغانستان،‌ محمد امین رفعت، درباره‌ی کتاب نظریه و نقد ادبی:

اثر ادبی ارزشمند

دکتر حسین پاینده یکی از نام‌های آشنا در ادبیات معاصر پارسی می‌باشد. ایشان در بخش ادبیات داستانی و شعر نو حرف‌های تازه و ارزنده دارد. در روزهای آغازین زمستان گذشته بود که ایشان را از نزدیک دیدم. دکتر پاینده از دانشگاه علامه‌ی تهران به دانشگاه کابل آمده بود و با دانش‌جویانی دور دکتری ادبیات پارسیِ دانشگاه کابل نقد و نظریه کار می‌کرد. من و برخی از دوستان دیگرم که دانشجویی رسمی دور دکتری نبودیم نیز در جلسه‌های شان شرکت می‌کردیم. برای اولین بار بود که در محضر یک استاد غیر افغانی به کرسی دانشجویی می‌نشستم. سخنان پاینده جذابیت و ارزندگی خاص داشت. در پایان هر جلسه نگاه حسرت‌بار به چهره ایشان می‌انداختم و به زمان سب و دشنام می‌فرستادم که چرا این قدر تیز می‌گذرد و جلسه‌های درسی را زود تمام می‌کند. حسرت نشستن در کرسیِ دانشجویی چنین شخصیت‌ها هنوز مرا با خود می‌کشد و کم کم به یگانه آرزو در زندگی‌ام بدل شده است. از صنف که بیرون می‌شدم انگیزه‌‌ی مضاعف برای درس و بحث وجودم را فرا می‌گرفت و بیش از پیش عاشق ادبیات پارسی می‌شدم. هستی‌ام را بیش از هر وقتی سنگین‌تر می‌یافتم و با سرعت راه می‌رفتم.

این کتاب از جمله آثار جدید دکتر پاینده می‌باشد. چیزی بیش‌تر از یک سال از چاپ آن می‌گذرد. بعد از تلاش‌ها و هماهنگی‌های زیاد موفق شدیم که پایی این اثر گران‌سنگ را به افغانستان باز کنیم. زحمت این کار را استاد عزیز هوشنگ مسئول کتاب‌خانه آریانا کشیده است. در اوج تسلط کرونا بر زندگی آدمی، امروز موفق شدم که دو دوره‌ی این کتاب را به خود و عصمت الطاف یوسفی بگیرم. حالا کمی خوشبینم که با رفتن در لایه‌های متن این کتاب و آشنایی با بحث‌های جدید ادبی می‌توان به دلمردگی‌ها و روزمرگی‌های ایام قرنطین نه گفت و رود زندگی را از ایستادن رهایی بخشید. فعلاً فقط از سه چهار فصل این کتاب که خود دکتر پاینده برای ما درس داده بود مطالبی می‌دانم شاید پس از خواندن کاملش چیزهای دیگری نیز نوشتم. در فرجام؛ یارانی که سودای فهم ادبیات معاصر را در سر داشته باشد؛ این کتاب کمک بزرگی به ایشان خواهد کرد.


برچسب‌ها: نقد ادبی, درسنامه‌ای میان‌رشته‌ای
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۹   |