حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

متن ادبی ماهیتاً فشرده است و به ایجاز میل می‌کند. بر خلاف نویسندگان متون علمی (مثلاً فیزیکدانان یا پژوهشگران علوم آزمایشگاهی)، شاعران و داستان‌نویسان زبان را به منظور شرح و بسط و مثال آوردن به کار نمی‌برند. در نزد ادیبان، زبان ابزاری برای سوق دادن خواننده به ژرف‌اندیشی و کشف معناست، نه تصریح مبسوط و بیان مستقیم مقصود. در متون علمی، دور از توقع نیست که نویسنده برای روشنگری درباره‌ی مفاهیم یا توضیح درباره‌ی آزمایش‌ها و تحقیقاتش، مطالب را با جزئیات کامل شرح دهد. زیست‌شناسی را در نظر بگیرید که قصد دارد در مقاله‌ای، یا فصلی از کتابی، یافته‌های خود درباره‌ی گونه‌ی کمیابی از جانوران را به خواننده ارائه دهد. به این منظور، او باید با زبانی عاری از هر گونه ابهام به مخاطب خود بگوید که گونه‌ی مورد بحث از چه نظر جزو گونه‌های کمیاب طبقه‌بندی می‌شود، در حال حاضر آن گونه را عمدتاً در چه مناطقی با چه ویژگی‌های زیست‌محیطی‌ای می‌توان یافت، تحقیقات او طی چه بازه‌ای از زمان و کجا انجام شد، و ... . شرح و توضیح ضروری درباره‌ی همه‌ی این نکات، وجهی وصفی به نوشتار زیست‌شناس می‌دهد و باعث تطویل آن می‌شود و اگر او بخواهد از این تطویل اجتناب کند، خواننده از صحت علمیِ یافته‌ها مجاب نخواهد شد.

در تباین با نوشتار علمی، متن ادبی به جای تصریح از تلویح به‌منزله‌ی شگردی راهبردی استفاده می‌کند. شاعران و داستان‌نویسان هرگز همه‌چیز را صراحتاً و به‌روشنی به خواننده توضیح نمی‌دهند. آنان معانی مورد نظر خود را با کاربرد استعاره و تشبیه و تلمیح و جناس و سایر صناعات ادبی به ذهن خواننده متبادر می‌کنند. کاربرد صناعات ادبی باعث ایجاز در بیان می‌شود. شاعرِ توانا که نحوه‌ی استفاده‌ی خلاقانه از زبان را می‌داند، به جای توصیف مشروح جسمانی از معشوق، او را به «سرو چمان» مانند می‌کنند، سرو چمانی که «میل چمن نمی‌کند»، و همین بیان موجز به اثرگذارترین شکل ممکن احساس عاشق درباره‌ی زیبایی معشوق و حتی نحوه‌ی راه رفتن او را هم به خواننده القا می‌کند. باید توجه داشت که اصولاً ادبیات برای القای معانی یا متبادر کردن غیرمستقیمِ مضامین به ذهن مخاطب نوشته می‌شود، نه برای ابلاغ یا تصریح. برای مثال، نویسنده‌ای که داستانی با موضوع طلاق می‌نویسد، این را وظیفه‌ی خود نمی‌داند که درباره‌ی زمینه‌های اجتماعی یا روان‌شناختی ناسازگاری در زندگی زناشویی توضیحات مبسوطی بدهد، یا پیامدهای طلاق برای فرزندان زوج‌های طلاق‌گرفته را با طول‌وتفصیل بیان کند. سرشت زبان ادبی آن‌گونه است که از زیاده‌نویسی دور می‌شود و با گزیده‌گوییِ دلالتمندانه، خواننده را به کاوش و کشف سوق می‌دهد. خواننده است که باید درونمایه‌ی داستان را از جزئیات دلالتمند آن دریابد. لذت خوانش آثار ادبی از این نشئت می‌گیرد که معنا در آن با سکوت توأم می‌شود و خواننده باید با تلاش ذهنی این بیان مسکوت را بفهمد.

به دلایلی که توضیح دادیم، هر شعر غنایی یا هر داستان کوتاهی لزوماً مختصر اما مشحون از معناست. متون ادبی با پیروی از این قاعده، دچار قبض می‌شوند و این وظیفه‌ی منتقد ادبی است که آن قبض را با نکته‌سنجی و رویکردی ژرف‌کاوانه به بسط تبدیل کند. نویسنده‌ی داستان کوتاه در آغاز داستانش صحنه‌ای می‌گنجاند که شخصیت اصلی از پنجره به آسمان می‌نگرد و ابرهای سیاهِ متراکم‌شونده و شروع رعدوبرق را می‌بیند. این منتقد ادبی است که باید از خود بپرسد: راستی، چرا داستان با توصیف ابرهای سیاه و نشانه‌هایی از توفانی شدن هوا آغاز می‌شود؟‌آیا این صحنه می‌تواند نشانه‌ای از تنش در روابط شخصیت اصلی با شخصیتی دیگر در داستان باشد؟ اصلاً اگر داستان با توصیف آسمانی آبی در فصل بهار شروع می‌شد، چه دلالت متفاوتی ایجاد می‌کرد؟ اگر شروع داستان با توصیف توفانی که در راه است دلالت بر تلاطم در روابط بینافردیِ شخصیت اصلی دارد، زمینه‌ی شکل‌گیری این تنش چه بوده است؟ پیداست که پاسخ‌گویی به همه‌ی این پرسش‌ها و سایر سؤالاتی که با خواندن بقیه‌ی داستان در ذهن منتقد ادبی شکل می‌گیرد، مستلزم تفصیل است. به این ترتیب، متن داستان به اقتضای ماهیت زبان ادبی موجز است (مثلاً توصیف توفانی شدن هوا در دو یا سه سطر)، اما پاسخ دادن به پرسش‌های متعددی که داستان موجدش می‌شود نیازمند توضیحاتی است که لزوماً باید مفصل باشد، وگرنه قانع‌کننده نخواهد بود. منتقد ادبی ناگزیر است دلالت آن صحنه را بر حسب عناصر داستان (مانند کشمکش یا پیرنگ) تبیین کند و چنین کاری البته لازم می‌کند که وی صحنه‌هایی دیگر را هم موشکافانه مورد تحلیل قرار دهد و زمینه‌های شکل‌گیری تنش و تلاطم در روابط بینافردی شخصیت اصلی داستان را توضیح بدهد. این توضیحِ لزوماً مشروح همان کاری است که اصطلاحاً «بسط» نامیده می‌شود. نویسنده داستانش را با پیروی از قاعده‌ی «قبض» می‌نویسد، حال آن‌که منتقد ادبی تحلیل خود از همان داستان را باید با تبعیت از اصل «بسط» به رشته‌ی تحریر درآورد.

مثالی که زدیم (توفان بیرونی به‌منزله‌ی استعاره‌ای از توفانی که روابط شخصی را متلاطم می‌کند) نسبتاً ساده می‌نماید، اما پرتو روشنی بر «قاعده‌ی قبض و بسط» می‌افکند که جزو اصول حتمیِ نقد شعر غنایی و داستان کوتاه است. مطابق با این قاعده، نقد داستان کوتاه الزاماً باید دلالت‌های قبض‌شده در داستان را با تحلیلی بسط‌یافته از متن تبیین کند و در غیر این صورت، آن نوشتار را نباید نقد ادبی محسوب کرد. «قاعده‌ی قبض و بسط» ملاک مهمی برای تشخیص نقد از شبه‌نقد است. نوشتاری که داستانی بیست‌صفحه‌ای را دو یا سه صفحه بررسی می‌کند، نمی‌توان نقد ادبی محسوب کرد. تبیین نقادانه‌ی جزئیات دلالت‌آفرینِ آن داستان نمی‌تواند در دو یا سه صفحه صورت بگیرد. خواننده‌ی این سطور همچنین باید با خود بیندیشد که به‌راستی، چه حجمی از همان دو یا سه صفحه نیز اصلاً تحلیل داستان نیست، بلکه بازگویی چندین‌باره‌ی زندگینامه‌ی نویسنده یا ارزش‌داوری‌های سلیقه‌ای یا گزاره‌های اثبات‌نشده است. اندیشیدن به این پرسش و همچنین در نظر گرفتن قاعده‌ی قبض و بسط در نقد ادبی می‌تواند راهنمای علاقه‌مندان به نقد ادبی و پژوهشگران این حوزه در تشخیص نقد قاعده‌مند و روش‌دار از شبه‌نقد باشد.


برچسب‌ها: نقد ادبی, شبه نقد, قبض و بسط
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳   |