نقد ادبی، گفتمانی چندوجهی و متکثر
گفتوگو با حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی
از لغتنامه دهخدا گرفته تا فرهنگ معین و ناظمالاطباء در معنای نقد آوردهاند سِره کردن و سره گرفتن، بیرون کردن درهمهای ناسره از میان درهمها، بهین چیزی را برگزیدن، خرده گرفتن، کاه از دانه جدا کردن، جوان شدن کودک و... و از همه اینها، میتوان مفاهیمی همچون رشد و بالندگی را استنباط کرد. شرح معایب و محاسن آثار ادبی، معیارهای متفاوتی دارد؛ اما در هیچکدام این معیارها، غرض شخصی وجود ندارد. منافع و مصالحی هم اگر در کار باشد به سود خود اثر است تا لذت در ادبیات را دوچندان کند. پای صحبت دکتر پاینده، یکی از اساتید برجسته حوزه نقد مینشینیم تا از همین معیارها بگوید.
۱. برای شروع گفتوگو، بد نیست ابتدا به چیستی نقد ادبی بپردازیم. اصولاً نقد ادبی به چه کاری گفته میشود؟ تعریف نقد ادبی چیست؟
پاینده: برای اینکه بتوانیم تعریفی از نقد ادبی به دست دهیم و چیستی آن را بهتر درک کنیم، بد نیست ابتدا به دو شیوهی خواندن متون ادبی اشاره کنم. میدانیم که داستاننویسان آثارشان را برای نقد شدن در کلاسها و سخنرانیها و مقالات به رشتهی تحریر در نمیآورند. هدف اول از نگارش هر داستانی این است که خواننده مجذوب جهان آن داستان و شخصیتهایش شود و بخواهد رویدادهای روایتشده را دنبال کند. بنا بر این، خوانندگان عامِ ادبیات داستانها و رمانها را به منظور التذاذ از جهان داستان میخوانند. آنها با لایهی آشکارِ داستان درگیر میشوند و در پایان اگر از آنها دربارهی رمانی که خواندهاند پرسش کنید، غالباً خلاصهای از پیرنگ آن را برایتان بازگو میکنند. اما پژوهشگران و منتقدان ادبی، فراتر از التذاذ یا علاوه بر التذاذ، میخواهند لایهی عمیقتری از داستان را بکاوند که در نقد ادبی با اصطلاح «دلالت» یا «معنای تصریحنشده» به آن اشاره میکنیم. از این رو، آنها ادبیات داستانی را به شیوهی متفاوتی میخوانند. در این شیوهی متفاوت، آنچه در کانون توجه منتقدان ادبی قرار میگیرد، عبارت است از درونمایهای که غیرمستقیم و با بهکارگیری شگردهای خلاقانه به ذهن خواننده القا میشود. هر رمانی، اگر اندیشیدهشده و صناعتمندانه نوشته شده باشد، مشحون از دلالتهای اجتماعی، فرهنگی، روانشناختی و غیره است. نویسنده اگر با مطالعه و تحقیق دست به نوشتن داستان و رمان بزند، میتواند شناختی از سرشت انسان، سازوکارهای فرهنگی، گفتمانهای اجتماعی، انگیزههای برآمده از ضمیر ناخودآگاه و غیره به دست دهد. کشمکشی که در داستان شکل میگیرد، شخصیتهایی که در وقایع مشارکت میکنند، زاویهی دیدی که برای روایت کردن رویدادها انتخاب میشود، زمان و مکانی که رویدادها در آن رخ میدهند؛ همهی این عناصر میتوانند دلالتهای ثانوی داشته باشند، یعنی هم جهانی تخیلی با آدمهای تخیلی و اتفاقات تخیلی را نمایش دهند و هم اینکه جهان واقعی، اشخاص واقعی و رویدادهای حادثشده یا ممکن را به ذهن خواننده متبادر کنند. به این ترتیب، در ذهن خواننده رفتوآمدی آونگوار بین جهان داستانی و جهان واقعی رخ میدهد. خواننده در داستان چیزی میخواند که ناخودآگاهانه روابط انسانی در تجربهی اجتماعی را برایش تداعی میکند و دلالتهایی به وجود میآورد. نقد ادبی کنشی نظاممند و مبتنی بر نظریه برای تبیین چندوچونِ این دلالتهاست. پس نقد ادبی با معانی تلویحی آثار ادبی سروکار دارد و منتقدان ادبی کسانی هستند که این معانیِ دلالتشده را با استناد به نظریههای ادبی و با بحثی مستدل برای علاقهمندان ادبیات تبیین میکنند. میتوانیم بگوییم که تجربهی خوانندهی ناوارد به نقد ادبی، به لایهی آشکارِ داستانها محدود میماند، حال آنکه خوانش نقادانهی متون ادبی ما را با لایههای عمیقتر آن درگیر میکند.

۲. سلیقه شخصی تا چه میزان در نقد دخیل است؟ آیا نمیشود گفت حتی خوانندهی عام و ناوارد به نقد ادبی هم وقتی نظرش را دربارهی داستان بیان میکند، در واقع نقد خودش از آن را به دست میدهد؟
پاینده: خیر، نقد به معنای بیان نظرات شخصی یا استنباطهای فردی از متون ادبی نیست. هر کسی، حتی اشخاصی که با هیچ نظریهای در ادبیات آشنا نیستند، وقتی فیلم سینمایی میبینند یا وقتی به رمانهای صوتی گوش میکنند، بالاخره نظر یا عقیدهای دربارهی شخصیتها یا رویدادها و غیره در آن فیلم یا رمان دارند. اما منتقدان ادبی هرگز پسند شخصی یا برداشتهای خودشان دربارهی داستان را بیان نمیکنند. ممکن است منتقد ادبی شخصاً از رمان خاصی خوشش نیامده باشد یا برعکس، رمان خاصی را شخصاً بسیار دوست داشته باشد، اما وقتی مقالهی نقد دربارهی آن رمان مینویسد، بیانیهای دربارهی آراء و نظرات یا پسندهای شخصی خودش صادر نمیکند. در تعریفی که از نقد ادبی به دست دادم، کلمهی «نظاممند» را به کار بردم. گفتم نقد ادبی «کنشی نظاممند» و «مبتنی بر نظریه» است و با استدلال توأم میشود. اگر مقاله یا کتابی خواندید که مدعی نقد متون ادبی بود اما صرفاً ارزشداوری میکرد، یا اینکه در جلسهی نقد رمان یا فیلمی شرکت کردید و دیدید خبری از استدلال نیست و استنادی به نظریههای نقادانه صورت نمیگیرد، بلکه سخنران خوش آمدن یا بد آمدنش از آن رمان یا فیلم را بیان میکند، آن هم به طرزی نامنسجم و جستهگریخته، آنگاه باید بدانید که آنچه در آن مقاله میخوانید یا در آن جلسه میشنوید نسبتی با نقد ادبی ندارد. آن کار صرفاً ابراز نظر است که حتی اشخاص فاقد سواد خواندن و نوشتن هم میتوانند انجام دهند.
۳. نقد ادبی چه کارکرد یا اهمیتی در جامعه یا در میان اهالی ادبیات و بهخصوص داستاننویسان دارد؟ منظورم این است که اصلاً اگر نقد ادبی نداشته باشیم، چه مشکلی پیش میآید؟ آیا کافی نیست که از ادبیات فقط لذت ببریم؟
پاینده: در خصوص فایدهی اجتماعیِ نقد ادبی یا فایدهاش برای ادبیات داستانی، کارکردهای متعددی را میتوانیم برشمریم. در اینجا به ذکر دو مورد بسنده میکنم. اول اینکه نقد ادبی با تبیین معانی ژرف و دلالتشدهی متون، خواننده را به ژرفاندیشی و توجه به جزئیات عادت میدهد و این البته میتواند روابط اجتماعی ما را هم تحت تأثیر قرار دهد. در ارتباطات روزمره اغلب با این مشکل مواجه میشویم که موضوعی را برای کسی توضیح میدهیم، ولی مخاطب همهی ابعاد یا دلالتهای گفتههای ما را درنمییابد. وقتی سوءتفاهمی در روابط انسانی ما با کسی دیگر شکل میگیرد، اغلب از خود میپرسیم آن شخص چطور متوجه نکتهای ظریف در آن ماجرا نشد؟ چرا نتوانست فلان وضعیت را بهدرستی درک کند یا چرا مقصود من را نفهمید؟ به گمانم اگر نقد ادبی به شیوهی علمی و درستِ آن در برنامههای درسی قرار بگیرد (مقصودم صرفاً برنامههای درسی در دانشگاه نیست، بلکه درسهای دورهی دبیرستان را هم در نظر دارم)، آرامآرام نسل جدیدی تربیت خواهد شد که در هر ماجرا و رخدادی به جزئیات و ظرایف توجه نشان میدهد و در یک کلام، موشکافانه به امور مینگرد. اگر اکثر آحاد جامعه چنین نگاه ژرفنگری به دست آورند، بسیاری از مسائلی که امروز در روابط اجتماعی مشکلآفرین هستند، برطرف میشوند و تنش اجتماعی جای خود را به مفاهمه و درک «دیگری» میدهد.
اما در خصوص فایدهی نقد در حوزهی تولید ادبی باید گفت اگر نویسندهای با نظریههای نقادانه آشنا باشد، قطعاً در جایگاه بهتری برای خلق آثار تأملانگیز قرار میگیرد. برای مثال، نویسندهای که نقد ادبی روانکاوانه بداند، دید عمیقتری نسبتاً به انسان دارد. او میداند که یک بُعد مهم اما ناپیدای ما انسانها، ضمیر ناخودآگاهمان است. بسیاری از رفتارهای ما متأثر از انگیزههای ناخودآگاه است. هراسها، امیال و آرزوهای کامنیافتهای که در حیطهی آگاهیمان نیستند و در بخش تاریکِ وجودمان جای گرفتهاند، میتوانند باعث رفتارهایی شوند که خودمان را هم دچار حیرت میکند. ناگفته پیداست که آن داستاننویسان و رماننویسانی که با نظریهی روانکاوی و کاربرد آن در مطالعات نقادانهی ادبی آشنایی دارند، قادرند در آثارشان شخصیتهایی چندبُعدی خلق کنند، شخصیتهایی که فهم انگیزههای ناپیدایشان مستلزم دقت و باریکبینی است. در نتیجه، داستانها و رمانهای چنین نویسندگانی میتواند بهمراتب تفکرانگیزتر و چندلایهتر از داستانها و رمانهای کسی باشد که با نقد ادبی روانکاوانه آشنایی ندارد. من اینجا به روانکاوی اشاره کردم تا اصل موضوع (لزوم آشنایی نویسندگان با نقد ادبی) را روشن کنم، ولی آنچه دربارهی این شیوه از نقد گفتم، ایضاً دربارهی سایر رویکردهای نقد ادبی از قبیل روایتشناسی، فرمالیسم، تاریخگرایی نوین، نشانهشناسی، اسطورهشناسی و غیره هم صدق میکند.
ادامه دارد
برچسبها: نقد ادبی, نظریه و نقد, مصاحبه دکتر پاینده, حسین پاینده