حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

برگی از کتاب نظریه‌های رمان: از رئالیسم تا پسامدرنیسم (انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم با ویرایش جدید، پاییز ۱۳۹۹):

رمان‌نویسان مدرن یقین داشتند که ادبیات داستانی برای پرداختن به مدرنیته می‌بایست آزادی‌ها و لذت‌های جدیدِ برآمده از وضعیت مدرن را به نمایش بگذارد، یا مشکلات ناشی از وضعیت مدرن را به نقد بکشد، یا حتی مانع از نابودی آن چیزهایی شود که مدرنیته به نظر می‌رسید از بین خواهد برد. نویسندگان مدرن اعتقاد داشتند که ادبیات داستانی می‌تواند طرز فکر مردم را عوض کند. از نظر آنان، ادبیات داستانی «یگانه کتابِ پُرفروغِ هستی» بود که می‌توانست جانی تازه در کالبد مردم بدمد، همدلی را در میان ایشان اشاعه دهد، و پیچیدگی زیبایی‌شناختی و اخلاقی را به عوالمی بازگرداند که به علت سیطره‌ی فناوری و عقلانیت و مادی‌گرایی رو به اضمحلال نهاده بودند. در رمان مدرن عنصر شک‌اندیشی وجود داشت، لیکن این شک‌اندیشی نیز در خدمت آرمان‌گرایی مدرنیسم بود. این دیدگاه [درباره‌ی رمان] بعدها به‌کلی تغییر کرد، نخست به‌طور تدریجی در تب‌وتابِ سیاسی دهه‌ی ۱۹۳۰ و همچنین با پیامدهای جنگ جهانی اول، و سپس به‌طور قطعی با پیدایش پسامدرنیسم.

پسامدرنیسم زمانی به وجود آمد که ایمان به این آرمان‌گرایی و سایر شکل‌های آرمان‌گرایی مدرن، جای خود را به ناباوری داد. البته مدت‌ها بود که ایمان [به آرمان‌های مدرن] در حال افول بود، ولی اکنون دیگر به نظر می‌رسید که ساختارهای تفکر ایجابی همگی در حال فروپاشی‌اند. اصول [اکید و تخطی‌ناپذیر] جای خود را به الگوها[یی متکثر و اختیاری] دادند و نسبی‌گرایی محض جانشین هر گونه قطعیتِ باقی‌مانده شد. این تحول به دلایل متعددی رخ داد، اما به‌طور کلی می‌توانیم بگوییم که شدت یافتن و نَفَس‌بُر شدنِ همه‌ی جنبه‌های ناخوشایند «مدرنیته» در آن سهیم بودند: فناوری اکنون تبدیل شده بود به بمب اتمی؛ مادی‌گرایی به صورت فرهنگ مصرفی تبلور یافته بود و همچون بیماری‌ای ناآشکار گسترش می‌یافت؛ بیگانگی اُسِ‌اساسِ زندگی شهری بود؛ مفهوم «تمدن» که بعد از جنگ جهانی اول تا حد زیادی بی‌اعتبار شده بود، اکنون دیگر یک دروغ بزرگ تلقی می‌گردید، ظاهرسازی‌ای که فقط شهوت برای کسب قدرت را پنهان می‌کرد. بدین ترتیب، به نظر می‌رسید که مدرنیته جذابیت‌های خود را از دست داده است. اکنون، هم اختیاراتی که مدرنیته به انسان می‌داد بیش از حد کلیت داشت و هم محدودیت‌هایی که بر اختیارات انسان اِعمال می‌کرد. از این اختیارات و محدودیت‌ها چنین برمی‌آمد که مدرنیته پوچ است، یعنی هیچ شالوده‌ای ندارد تا بتوان باورها و احساسات راستین یا آرمان و آرزوهای خود را بر آن بنیان نهاد. این فقدان «مبانی» بیش از هر چیز به معنای «ناباوری به فراروایت‌ها» بود؛ به سخن دیگر، اکنون انسان‌ها به داستان‌های بزرگی که در گذشته طرز فکر و زندگی و کار و احساس و نگارش آن‌ها را تعیین می‌کرد، هیچ باور نداشتند.


برچسب‌ها: پسامدرنیسم, رمان پسامدرن, کتاب نظریه‌های رمان, ترجمه حسین پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹   | 

ضدروایتی پسامدرن به قلم شخصیت‌های داستان

 تحلیلی روایت‌شناسانه از 

 تجمع «دهه‌ی هشتادی‌ها» در مرکز خرید کوروش  

تجمع تعداد زیادی از دانش‌آموزان تهرانی در مرکز خرید کوروش در تاریخ سه‌شنبه ۱۸ خرداد، توجه بسیاری از دست‌اندرکاران مطالعات فرهنگی را به خود جلب کرد. این نوجوانان که گفته می‌شود تعدادشان به دو هزار نفر می‌رسید و متولد دهه‌ی هشتاد بودند، بدون آشنایی قبلی با یکدیگر و با استفاده از ابزارهای ارتباطی در فضای مجازی (عمدتاً تلگرام و اینستاگرام)، به منظور آنچه خودشان «صرفاً یک دورهمی» می‌نامند در مجتمع کوروش گردهم آمدند و باعث اختلال در فعالیت‌های عادی این مکان شدند، تا حدی که نهایتاً پلیس برای متفرق کردن‌شان ناگزیر از دخالت شد. یادداشت حاضر تلاشی است برای تحلیل این رویداد از منظر مطالعات فرهنگی با اتخاذ رویکردی روایت‌شناسانه.
اشاره به «روایت» و «روایت‌شناسی» بلافاصله ادبیات روایی را به ذهن متبادر می‌کند. این البته اشتباه نیست. متون رواییِ ادبی، خواه منظوم (مثلاً روایت‌های عاشقانه‌ی نظامی گنجوی از قبیل خسرو و شیرین و لیلی و مجنون) و خواه منثور (مثلاً بوف کور هدایت یا مدیر مدرسه‌ی آل‌احمد) مصداق‌های روایت‌اند، اما در معنایی معاصرتر که نه فقط ادبیات بلکه همچنین گستره‌ی فرهنگ و روابط اجتماعی را شامل می‌شود، هر نوع ابراز یا بیانِ زبانی حکم نوعی روایت را دارد. در این تعریف، مقصود از «زبان» صرفاً این یا آن زبان خاص (مثلاً فارسی یا انگلیسی) نیست، کما این‌که منظور از کنش زبانی هم نوشتن و صحبت کردن به این یا آن زبان نیست. همچنان که اصطلاح «روایت» دیگر به روایت‌های ادبی محدود نمی‌شود، در نظریه‌های نقادانه‌ی جدید در علوم انسانی دایره‌ی شمول «زبان» از محدوده‌ی پیشین و متعارفش بسیار فراتر رفته است و هر نوع کنش معنا‌ـ‌نشانه‌شناختی را در بر می‌گیرد. از این منظر، لباس پوشیدن همان‌قدر ابراز یا بیان است که مثلاً مکالمه‌ی تلفنی یا ایراد سخنرانی. به طریق اولی، خرید همان‌قدر عملی برای بیان است که خوش‌وبِش با همسایه در آسانسور. در همه‌ی این رفتارها و موقعیت‌ها، دائماً کنشی زبانی (عملی معناسازانه از جنس زبان، یا مطابق با قانونمندی‌های زبان) صورت می‌گیرد با این هدف که روایتی از خود به دیگری ارائه دهیم و خویشتن را به اُبژه‌ی شناخت دیگری تبدیل کنیم. در واقع، همه‌ی ما انسان‌ها در زندگی روزمره دائماً در حال روایتگری و روایت‌شِنَوی هستیم و هر کنش یا واکنشی در تعامل با دیگران روشی برای برساختن یک روایت است. می‌توان از این هم فراتر رفت و گفت که روایت، وجه تمایز انسان از سایر جانداران است. در میان همه‌ی جانداران، فقط انسان است که ارتباط خود با همنوعانش را از راه روایتگری (مخاطب قرار دادن دیگران با روایت) و روایت‌شِنَوی (مخاطب قرار گرفتن با روایت‌های دیگران) برقرار می‌کند. انجام دادن کارهای زندگی روزمره برابر است با مشارکت در چرخه‌ی عظیمی از تولید و مصرف انواع‌واقسام روایت. همصحبت شدن با مسافر کناری در مترو، کمتر یا بیشتر کردن فاصله‌ی جسمانی از گوینده یا مخاطب هنگام گفت‌وگو، انتخاب لباس برای شرکت در یک مهمانی، رفتن به مجلس ختم، هدیه دادن به دوستان و بستگان، و … همگی در زمره‌ی رفتارهای روایتگرانه‌ای هستند که به طور معمول از خود بروز می‌دهیم. انجام دادن این کارها هر یک از ما را در جایگاه نوعی راوی قرار می‌دهد، راوی‌ای که با برساختن روایت می‌خواهد مراوده‌ای با دیگری برقرار کند و جهان ذهنی خودش را به او بشناساند. کما این‌که پاسخ دادن به روایت‌های دیگران (واکنش نشان دان به کنش‌های روایتگرانه‌ی آن‌ها)‌ ایضاً از ما خوانندگان یا روایت‌شنوهایی می‌سازد که حاضر به مخاطب قرار گرفتن با روایت دیگری شده‌اند. در یک کلام، رابطه‌ی بینافردی در جامعه یعنی مشارکت در تبادل روایت با دیگران.
از این منظر، تجمع پُرتعداد نوجوانانی که در مرکز تجاری کوروش گرد هم آمدند، عملی روایتگرانه و نوعی روایت بود. همچون هر روایت دیگری، این کنشِ روایی نیز دو لایه دارد: یکی لایه‌ی سطحی و آشکار، و دیگری لایه‌ای ژرف و نامشهود. در لایه‌ی سطحی، هدف این نوجوانان این بود بعد از خستگی امتحانات، هوایی بخورند و با هم‌نسل‌های خودشان دیداری کنند. اگر بخواهیم این لایه‌ی معنایی را با تعبیری که اعضای همین نسل در زبان فارسی باب کرده‌اند توصیف کنیم، باید بگوییم جمع شدن این نوجوانان در پاساژ‌ کوروش یک جور «دورهمی» بود و بس. اما با اندکی تأملِ روایت‌شناسانه در خصوص چندوچونِ این گردهم‌آیی، دلالت‌ها یا معانی ضمنی دیگری هم از این رخداد معلوم می‌شود. همچون همه‌ی روایت‌های ادبی، روایت این راویانِ دهه‌ی هشتادی در مکانی خاص و با ساختار زمانیِ خاصی صورت گرفت. روایت‌شناسی از جمله ایجاب می‌کند دلالت‌های مکان و زمان به منزله‌ی دو عنصر مهم در روایت را بررسی کنیم. مکان این رویداد «مجتمع تجاری فرهنگی کوروش» واقع در منطقه‌ی مرفه‌نشین شمال‌غربی تهران بود، مجموعه‌ای بزرگ (هجده‌طبقه، شامل ۹ طبقه زیرِ زمین) و چندمنظوره شامل واحدهای تجاری، هایپراستار، فست‌فود، کافی‌شاپ، رستوران، سالن کنسرت، آمفی‌تئاتر، ‌پردیس سینمایی و شهر بازی. هایپرمارکت‌ها و مال‌ها، از جمله جلوه‌های پسامدرنیته‌اند که خرید را با تفریح و برقراری رابطه‌ی اجتماعی تلفیق کرده‌اند. مکان‌هایی از قبیل مجتمع کوروش، با عرضه‌ی برندهای معروف، هم جایی برای میدان دادن به میل مهارنشدنی و شبه‌اروتیکِ خریدند و هم جایی برای گذران اوقات فراغت و ایجاد ارتباط‌های بینافردی. برخی از کارکردهای این قبیل مکان‌ها را می‌توان با کارکردهای فرهنگی مراکز خرید مدرن مقایسه کرد، اما باید به یاد داشته باشیم که استفاده از معماری امروزین، وفور نمایشگرهای بزرگ، امکان استفاده از وای‌فای، دیجیتالی بودن روال انجام کارها و بسیاری ویژگی‌های دیگر در این مجتمع، حال‌وهوایی پسامدرن به آن بخشیده است، حال‌وهوایی که آن را به وضوح از یک مرکز خرید متعارفِ مدرن متمایز می‌کند. شاید مهم‌ترین وجه پسامدرنِ این مکان، حس‌وحالی از حضور در فضا‌های چندگانه و متکثر است که معماریِ خاصش در مراجعه‌کنندگان القا می‌کند. حذف بخشی از کف طبقات و امکان‌پذیر کردن نمایی کمابیش پانورامیک از طبقات دیگر، این حس را در بیننده ایجاد می‌کند که همزمان در بیش از یک مکان حضور دارد. در واقع، همچون هر فضای پسامدرنی، این مکان خودِ مفهوم مکان را به چالش می‌گیرد. پسامدرنیته، به یک تعبیر، عبارت است از محو مکان به منزله‌ی مقوله‌ای ذهنی. اینترنت (نماد تمام‌عیار فناوری پسامدرن) دقیقاً همین کارکرد را دارد. کاربر اینترنت همزمان در مکانی واقعی است (مثلاً در خانه‌ای واقع در فلان منطقه‌ی شهر تهران) که مختصات جغرافیایی‌اش تعریف‌شده، معلوم، محدود و نقض‌ناشدنی‌اند؛ اما همان کاربر از طریق اینترنت همزمان در بسیاری مکان‌های دیگر هم هست (کتابخانه‌ی دانشگاهی در یک کشور اروپایی، شعبه‌ی مجازی یک بانک، فروشگاهی مجازی، اتاق چت، اداره‌ای دولتی، …) که هیچ‌گونه مختصات جغرافیاییِ مشهودی ندارد و به سهولت می‌توان به ساحتش وارد یا از آن خارج شد. حس عبور نرم و شبح‌وار از این ساحت‌های غیرواقعی، حس غوطه‌ور بودن در فضایی مجازی، حس حضور و غیابِ توأمان، از بارزترین و مکررترین حس‌هایی است که هر کاربر اینترنت به نحو غریبی تجربه می‌کند.
از نظر من، انتخاب این مکان خاص توسط نوجوانانی که اولیاء امور را با تجمع در مرکز تجاری کوروش غافلگیر کردند، موضوع مهمی است که دلالت فرهنگیِ عمل آنان را بهتر معلوم می‌کند. این نسلْ متعلق به دوره و زمانه‌ی دیجیتالی شدنِ زندگی است، دوره و زمانه‌ی ثانوی شدن امر واقعی و رجحان یافتن امر مجازی. یکی از پُرکاربردترین نمادهای جهان دیجیتال، تلفن همراه است که تبحّر در استفاده از آن، شکافِ بارزِ نسلی بین این نوجوانان و والدین‌شان را به نمایش می‌گذارد. تلفن همراه نه آن‌گونه که اغلب تصور می‌کنیم بازیچه‌ای در دستان اعضای این نسل، بلکه ابزار ضروری آنان برای روایت کردنِ هویت‌شان است. زمانی دکارت در گزاره‌ی معروفِ «می‌اندیشم، پس هستم»، فرایندهای ذهنی و شناختی را ملاک هستی آدمی قلمداد می‌کرد، حال آن‌که نسل نوجوان امروز برای اثبات وجود خودش گزاره‌ای بدیل و حیرت‌آور را جایگزین کرده است: «تلفن همراه دارم، پس هستم». اگر بخواهیم از مصطلحات کریستوفر بالِس استفاده کنیم، باید بگوییم تلفن همراه اکنون دیگر به «اُبژه‌ی نسلیِ» این نوجوانان تبدیل شده است. به مدد این محصول فناورانه‌ی پسامدرن، زندگی این نسل بیشتر در مکان‌های مجازی جریان دارد تا مکان‌های واقعی. در گذشته والدین به منظور مهار فرزندان نافرمان، آن‌ها را در خانه محبوس می‌کردند؛ امروزه و در عصر پسامدرن نهایتِ آرزوی نسل نوجوانِ معاصر این است که در خانه به حال خود گذاشته شوند زیرا اتفاقاً در این وضعیت با استفاده از امکانات فضای مجازی، که از جمله با برخورداری از گوشی موبایل در اختیار آنان قرار می‌گیرد، بهتر و به مراتب راحت‌تر می‌توانند در جاهای دیگر (بیرون از حصار خانه) حضور پیدا کنند. تصاویر به اشتراک گذاشته‌شده در فضای مجازی از تجمع این نوجوانان آنان را در حالی نشان می‌دهد که هر کدام‌شان این اُبژه‌ی نسلی (موبایل) را همچون کارت شناسایی‌شان به دست گرفته‌اند، گویی که جولان آن‌ها بدون این نمادِ نقضِ مفهومِ مکان اصلاً معنایی ندارد. فناوری پسامدرن، مکان را برای آنان به لامکان تبدیل کرده است.
اتخاذ رویکردی روایت‌شناسانه در تحلیل این رویداد، با این فرض که تجمع نوجوانان یادشده ارائه‌ی نوعی روایت از هویت نسل خودشان بود، ایجاب می‌کند که علاوه بر عنصر مکان در خصوص نحوه‌ی کارکرد عنصر زمان در این روایت هم قدری تأمل کنیم. زمان در ذهنیت پیشامدرن بر ادراکی خطی استوار بود که معرفت بشر اولیه به جهان پیرامونش را بازمی‌تاباند، معرفتی بدوی که بر مشاهدات بیرونی او از فرایندهای عینی در طبیعت استوار بود. مدرنیته با عطف توجه به سوژه و دادن جایگاهی ممتاز به وجه التفاتیِ معرفت (جایگاهی که از جمله در فلسفه‌ی پدیدارشناسی هوسِرل و تمایز برگسون بین زمانِ متوالی و دیرش انعکاس یافت)، زمان را به مقوله‌ای ذهن‌مبنا، سیّال، نامتعیّن، نسبی و دَوَرانی تبدیل کرد. پسامدرنیته اما اساساً تلاشی است برای ساقط کردن امپراتوری زمان در ذهن بشر. فناوری پسامدرن زمانمندی را همان‌قدر به سُخره می‌گیرد که مکانمندی را. در شعبه‌ی مجازی بانک‌ها، هر زمانی می‌توان پولی را واریز یا منتقل کرد. در ساحت فضای مجازی، عباراتی مانند «ساعات کار این شعبه» و ایضاً «ساعات کار این فروشگاه» افاده‌ی معنا نمی‌کنند و لذا کاربردی ندارند. در اینترنت هر زمانی می‌توان وارد سایت این فروشگاه و آن بانک، این اداره و آن مدرسه، این موزه و آن دانشگاه و غیره شد. فضای مجازی لازمان است همان‌گونه که لامکان است.
این برداشت پسامدرن از زمان، به آشکارترین شکل در ساماندهیِ زمانیِ تجمع نوجوانان دهه‌ی هشتاد به منصه‌ی ظهور رسید. آحاد این نسلِ خوگرفته به مفهوم نوین زمان، چنان در فضای مجازی به طور ناگهانی (یا باز هم به تعبیر خودشان «یکهویی») درباره‌ی زمان برگزاری این گردهم‌آیی تصمیم‌گیری و اطلاع‌رسانی کردند که نسل‌های قبل از خود را به حیرت واداشتند. در گذشته احزاب و جریان‌های سیاسی برای میتینگ‌ها و آکسیون‌های سیاسی‌شان می‌بایست پیشاپیش و به مدتی طولانی برنامه‌ریزی می‌کردند تا بتوانند تا حد ممکن عده‌ی بیشتری را با خود همراه کنند. این نسلِ بیگانه با زمان اما با اشتراک هشتگ « #میتینگ_کوروش» در اینستاگرام و بهره‌گیری وسیع از کانال‌های تلگرام، به راحتی و در کوتاه‌ترین زمان به میل سرکشانه‌ی خود جامه‌ی تحقق پوشاند. ذهنیت پسامدرن «زندگی کردن در لحظه» را به الگویی از هستی اجتماعی تبدیل کرده است و البته به یاد داشته باشیم که «آن» یا «لحظه» در گفتار عام، کوچک‌ترین واحد زمان است. خواسته‌های این نسل در اسرع وقت، بدون کمترین تأخیر، باید محقق شود، همچنان که سرعت در برقراری ارتباط با هر سایتی با یک کلیک ساده بر روی لینکش جزو بدیهی‌ترین توقعات آنان در استفاده از اینترنت است. تلگرام، اینستاگرام، پیامک، ایمیل و سایر ابزارهای ارتباط مجازی دقیقاً همین توقعِ برآمده از فرهنگ پسامدرن را محقق می‌کنند. آنی یا لحظه‌ای بودنِ تصمیم و اشتراک گسترده‌ی آن در فضای مجازی، تلقی جدید این نسل را از زمان به نمایش می‌گذارد، تلقی‌ای که با مکانِ این روایت کاملاً همجنس و مطابق بود.
تجمع در مکانی پسامدرن همچون مجتمع کوروش که مکانمندی را مفهومی درخور پرسش و تردید جلوه می‌دهد، آن هم تجمع به شیوه‌ای که تدارک و برنامه‌ریزیِ طولانیِ زمانی را افسانه‌ای مربوط به گذشته‌های سپری‌شده و خنده‌آور می‌نمایاند، کنشی روایتگرانه است که میل این نوجوانان به اعلام موجودیت و ابراز وجود را بازمی‌تاباند. حضور در این مجتمع نه به منظور خرید، نه به منظور دیدن فیلمی که در سینمایش به نمایش گذاشته شده، نه حتی به منظور گذران وقت با هم‌نسل‌های خودشان در کافی‌شاپ و کلاً نه به منظور انجام هر کار دیگری که چنین مکانی برایش ساخته شده باشد، بلکه از همه بیشتر کنشی روایتگرانه به منظور اعلام سر بر آوردن نسلی جدید بود، نسلی که هستی و هویت خود را بر پایه‌ی فضای سایبر تعریف می‌کند. فضای سایبر به این نوجوانان مجال می‌دهد تا به قول هاوارد راینگُلد «جرگه‌ای مجازی» درست کنند، یکدیگر را به دور از هر چشم نظاره‌گر یا صدای ملالتگر ملاقات کنند، اطلاعات‌شان را به سرعت و سهولت مبادله کنند، با یکدیگر تبادل نظر کنند و موجی سدنشدنی برای ابراز وجود به راه بیندازند. پرسه زدن در این مجتمع، هرچند در ظاهر بی‌هدف و بی‌فایده جلوه می‌کند، اما برای کسانی که در این کنش سهیم شدند حکم روایتی از تفاوت‌های خودشان با نسل‌های پیشین را داشت. در این روایت، حس‌وحالی از مهارناشدگی موج می‌زند، حس‌وحالی از تلاش برای برساختن یک ضدروایت، تلاش شخصیت‌های پسامدرن به بیرون رفتن از روایت رسمی و ایجاد روایتی به قلم خودشان بر ضد مؤلف. از جمله ویژگی‌های بسیاری از داستان‌های پسامدرن این است که در این روایت‌ها، گاه شخصیت‌ها به اقتدار مؤلفی که آنان را خلق کرده است تن در نمی‌دهند و شورشگرانه می‌کوشند تا ضد منویّات نویسنده عمل کنند. به طور معمول، یا بگذارید بگوییم تا پیش از پیدایش ادبیات پسامدرن، این‌طور فرض می‌کردیم که نویسنده خالق جهان داستان است و شخصیت‌هایش همگی از نیّت یا اراده‌ی او پیروی می‌کنند. به عبارتی، شخصیت‌ها را تابعی از نویسنده می‌پنداشتیم. ادبیات داستانی پسامدرن آشکارا این فرض را باطل می‌کند و مؤکداً بر خودمختاری شخصیت‌ها و اراده‌ی آزاد آنان تأکید می‌گذارد، اراده‌ای که گاه باعث می‌شود شخصیت‌ها حتی نویسنده را از جهان داستان اخراج کنند و رویدادهای پیرنگ را آن‌طور که خود می‌خواهند به پیش ببرند. به اعتقاد من، تجمع نوجوانان در مرکز تجاری کوروش تبلوری از همین میل عصیانگرانه به برجسته کردن اراده‌ی مختارانه بود. به راستی «مؤلفِ» داستان دهه‌ی هشتاد کیست؟ چه کسانی با کدام گفتمان رسمی هویت نوجوانان این دهه را روایت می‌کنند؟ آیا این روایت رسمی با آنچه آحاد این نسل درباره‌ی خویشتن می‌پندارند، مطابقت می‌کند؟ در روایت ارائه‌شده در مجتمع کوروش، شخصیت‌های داستان با اقدامی پسامدرن تصمیم گرفتند قلم را به دست خودشان بگیرند و همزمان نقش مؤلف، راوی و شخصیت را ایفا کنند تا پاره‌فرهنگی نوظهور را به نمایش بگذارند. از این منظر، روایتی که نوجوانان دهه‌ی هشتاد در مجتمع کوروش از خود ارائه دادند در واقع یک ضدروایت بود.


برچسب‌ها: روایت‌شناسی, مطالعات فرهنگی, رمان پسامدرن, نسل دهه‌ی هشتاد
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵   | 

این عکس در شهریور ۱۳۹۴ و در پایان دوره‌ی ده‌جلسه‌ای کارگاه «آشنایی با رمان (۳)» در مؤسسه‌ی بهاران گرفته شد که به نقد رمان پسامدرن اختصاص داشت. هدف از برگزاری این کارگاه آشنا شدن با نظریه‌های پسامدرنیسم در حوزه‌ی رمان و به کار بردن آن نظریه‌ها در نقد عملی یک رمان پسامدرن بود. علاوه بر مقالاتی از جِسی متس و دیوید لاج درباره‌ی ماهیت و ویژگی‌های رمان پسامدرن، بحث‌های بسیار خوبی در خصوص فرهنگ و جامعه‌ی پسامدرن در این کارگاه انجام شد. در پایان دوره یک رمان پسامدرن به قلم نویسنده‌ی آرژانتینی-شیلیایی آریل دورفمن در کارگاه نقد شد. اکثر کسانی که در این تصویر می‌بینید پیشتر دو کارگاه دیگر (با عنوان «آشنایی با رمان (۱)» ویژه‌ی رمان رئالیستی، و «آشنایی با رمان (۲) ویژه‌ی رمان مدرن) گذرانده بودند و با احتساب جلسات این کارگاه اخیر، مجموعاً ۳۰ جلسه کلاس را طی سه ترم شرکت کردند. بسیاری از ایشان از راه دور به کارگاه می‌آمدند و خیلی‌هاشان مسئولیت‌های شغلی و خانوادگی هم داشتند. با این همه، علاقه و جدیت فراوانی برای شرکت منظم در جلسات این کارگاه، در اوج گرمای تیرماه الی شهریورماه، از خودشان نشان دادند. از این حیث و به خاطر انگیزه‌ی قوی‌ای که این اشخاص در من ایجاد کردند، تک‌تک کسانی که در این عکس می‌بیند (و همچنین آن عده از اعضای کارگاه که در این عکس نیستند) برای من عزیز و قابل احترام هستند. خداوند به همه‌ی ایشان سلامت و شادی بیش‌ازپیش عطا کند. امیدورام از این به بعد نام این اشخاص را به عنوان نویسنده‌ی مقالات نقد رمان در نشریات یا به عنوان سخنرانان جلسات نقد رمان در مراکز و کانون‌های ادبی و فرهنگی ببینم.


برچسب‌ها: پسامدرنیسم, رمان پسامدرن, نظریه‌های رمان پسامدرن, نقد رمان پسامدرن
+ نوشته شده در تاریخ  شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴   | 

برای ما مخاطبان عام ادبیات در ایران که به سبب شرایط کشور از دیرباز تاکنون همیشه تصور کرده‌ایم هر رمان و شعری و هر فیلم و نمایشنامه‌ای لزوماً «پیامی» سیاسی هم دارد که در متن آن «استتار» شده است، شاید خواندن آثار دورفمن شیلیایی که آثارش مشحون از مضامین سیاسی است لازم باشد. لازم نه از آن رو که ببینیم او چه «پیام‌هایی» را در لابه‌لای صفحات آثارش «پنهان» کرده، بلکه لازم از این نظر که ببینیم او چگونه بدون هیچ پیامی توانسته است برخی از غنی‌ترین و تأمل‌انگیزترین آثار را بنویسد، آثاری که هر یک در جای خود البته دلالت‌های جهانشمول اجتماعی و سیاسی هم دارد بی آن‌که به ابتذال «پیام» درغلطد. ولادیمیرو آریل دورفمن در سال ۱۹۴۲ در آرژانتین متولد شد. مدت کوتاهی (از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳) در سِمَتِ مشاور فرهنگی سالوادور آلنده (رئیس‌جمهور اسبق شیلی) فعالیت کرد. بعد از کودتای ژنرال پینوشه و سرنگونی دولت مردمیِ آلنده، زمانی که فعالیت‌های سیاسی مخالفان به کلی ناممکن و عرصه بر روشنفکران و انقلابیون بسیار تنگ شد، دورفمن تبعیدی خودخواسته را برگزید و وطنش را ترک کرد. او در سال‌های طولانی دوری از میهن، همچنان دلمشغولی‌ای جز وضعیت مردم خود نداشت و در حال حاضر به تدریس ادبیات در دانشگاه دیوک در آمریکا اشتغال دارد. آثار دورفمن بیشتر راجع به دلهره‌های وجودیِ ناشی از زیستن زیر سایه‌ی سنگین دیکتاتوری و دشواری‌های زندگی در غربت است. وی در یکی از مشهورترین نمایشنامه‌هایش با عنوان مرگ و دوشیزه که رومن پولانسکی آن را در سال ۱۹۹۴ به فیلم سینمایی تبدیل کرد، زندانی سیاسیِ شکنجه‌شده‌ای را توصیف می‌کند که بعدها با شکنجه‌گر خود مواجه می‌شود. آثار دورفمن به بیش از چهل زبان (از جمله فارسی) ترجمه شده‌اند. در فهرست آثار او، که هم شامل رمان می‌شود و هم شامل نمایشنامه، شعر، سفرنامه و مقاله، نام هفت رمان به چشم می‌خورد. ناپدیدشدگان با ترجمه احمد گلشیری، بیوه‌ها با ترجمه جمشید نوایی، اعتماد با ترجمه عبدالله کوثری، مرگ و دوشیزه با ترجمه‌ی حشمت کامرانی، پیامی به شش‌میلیاردمین کودک‌ جهان‌: مویه کن دلبندم با ترجمه‌ی کافیه نصیری و شورش خرگوش‌ها با ترجمه‌ی امیلی امرایی از آثار ترجمه شده این نویسنده به زبان فارسی هستند.

از منظری کلی می‌توان گفت آثار ادبی دورفمن، اعم از نمایشنامه‌ها و رمان‌هایش، همگی به نحوی به سیاست مربوط می‌شوند. مواجهه با کودتایی که دولتی مردمی را در میهن او سرنگون و سپس یکی از سرکوبگرترین رژیم‌های دیکتاتوری در تاریخ شیلی را در آن کشور مستقر کرد، تجربه‌ی تلخ و روح‌آزاری بود که اثر ماندگارش در جای‌جای نوشته‌های دورفمن به چشم می‌خورد.

درباره‌ی رمان اعتماد

همچون اکثر رمان‌های دورفمن، این رمان هم نمونه‌ای است از آنچه اُمبرتو اکو «متن گشوده» می‌نامد. عناصر رمان به گونه‌ای انتخاب شده‌اند که بر ابهام متن می‌افزایند و همزمان به قرائت‌های متفاوت میدان می‌دهند. با این همه، پیش رفتن پیرنگ و رسیدن به فرجام رمان کمک می‌کند تا قدری از ابهام کاسته شود و خواننده بتواند پیوندهای درون‌متنی را دریابد و برقرار کند. زمان یکی از این عناصر است. تازه در میانه‌ی رمان است که خواننده متوجه می‌شود رویدادهای رمان اعتماد در روز یکم سپتامبر ۱۹۳۹ رخ می‌دهند، یعنی روزی که آلمان نازی به لهستان حمله کرده است و با این رویداد انگلستان و فرانسه با یکدیگر همپیمان شده‌اند تا جنگ جهانی دوم آغاز شود. آگاهی از این موضوع، برخی دیگر از جنبه‌های مبهم رمان را روشن می‌کند.

اعتماد به شکل رمان‌های پُرتعلیق نوشته شده است: زنی به نام باربارا وارد اتاقش در هتلی در پاریس می‌شود و مرد غریبه‌ای با او تماس تلفنی می‌گیرد، غریبه‌ای که از حرف‌هایش معلوم می‌شود از خصوصی‌ترین موضوعات در زندگی او باخبر است. مرد غریبه که خود را لئون می‌نامد، مدعی است که از دوستان مارتین است، همان کسی که باربارا برای ملاقاتش از آلمان به فرانسه آمده است. در مکالمه‌ی طولانی نُه‌ساعته‌ی این دو، لئون همچنین می‌گوید که مارتین به علت فعالیت‌های مخفیانه‌ی ضدفاشیستی‌اش در خطر قرار دارد. با پیش رفتن این گفت‌وگوی تلفنی، کم‌کم متوجه می‌شویم که لئون قصد اغوای باربارا را دارد. او می‌گوید که از دوازده‌سالگی‌اش زنی به نام سوزانا را در رؤیاهایش می‌دیده و همواره می‌خواسته است او را در واقعیت بیابد. لئون (که در پایان رمان معلوم می‌شود نام واقعی‌اش ماکس است) عکس باربارا را هنگام دادن آموزش مخفی‌کاری به مارتین می‌بیند و بلافاصله احساس می‌کند که باربارا در واقع همان سوزانای رؤیایی اوست.

گفت‌وگوی نُه‌ساعته‌ی لئون (ماکس) و باربارا در فصل‌های طولانی‌ای روایت شده‌اند که مابین‌شان فصل‌های کوتاه‌تری قرار دارد. در این فصل‌های کوتاه‌تر که متن‌شان با فونت متفاوتی چاپ شده است، صدای راوی دیگری را (به غیر از راوی مکالمه‌ی لئون و باربارا) می‌شنویم که درباره‌ی عدم توانایی نویسنده در خلق شخصیت‌ها مطابق با میل خودش سخن می‌گوید. این راوی همچنین گاهی راجع به ناظر پنهان‌شده‌ای صحبت می‌کند که شاهد گفتار و رفتار باربارا است. وجود این راوی دوم، جنبه‌ای فراداستانی و پسامدرن به این رمان داده است، زیرا راوی مکرراً از شیوه‌ی نویسندگی مؤلف رمان ایراد می‌گیرد و حتی پیشنهادهایی برای بهبود آن می‌کند. این فصل‌های کوتاه‌تر همگی از منظر دوم‌شخص روایت شده‌اند.

در ادامه معلوم می‌شود که آلمانی صحبت کردن باربارا در هتل محل اقامتش، در زمانی که بین فرانسه و آلمان تنش‌های سیاسی به وجود آمده و دو کشور در آستانه‌ی جنگ با یکدیگر قرار دارند، باعث شک یکی از خدمتکاران زن در هتل و گوش دادنش به مکالمه‌ی او شده است. همین خدمتکار بعداً مدیر هتل را از حرف‌های شک‌آور باربارا مطلع می‌کند و او هم ماجرا را به پلیس خبر می‌دهد. پلیس آن‌ها را جلب می‌کند و لئون مجبور می‌شود که در ازای آزاد شدن باربارا به آلمان بازگردد و برای فرانسوی‌ها جاسوسی کند. او همچنین بازجویش را متقاعد می‌کند که اجازه دهد شبی را با باربارا بگذراند. همین بازجو بعداً باربارا را با این ادعا که دختر لئون است به کلودیا (همسر لئون) می‌سپرد تا از او نگهداری کند. بازجو همچنین می‌کوشد تا کلودیا را بفریبد (همان کاری که لئون با باربارا کرده بود). باربارا که حامله است دختری به دنیا می‌آورد که نامش را ویکتوریا می‌گذارد، اما هرگز معلوم نمی‌شود که این دختر فرزند مارتین است یا فرزند لئون. در آخرین صحنه‌ی رمان، لئون که همراه با مارتین در زندان فاشیست‌هاست و قرار است روز بعد همراه با او اعدام شود، در خیالاتش باربارا را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌خواهد که بعدها داستان زندگی او را برای ویکتوریا تعریف کند.

شیوه‌ی روایت

این رمان بیشتر از طریق دیالوگ روایت می‌شود و شبیه به نمایشنامه است. در واقع، اگر فصل‌های کوتاهی که در آن‌ها یک راوی اظهارات فراداستانی بیان می‌کند در این رمان نبودند، می‌توانستیم بگویم که این متن، یک نمایشنامه است و نه یک رمان. از یاد نبریم که نویسنده‌ی این رمان همچنین دستی در نگارش نمایشنامه دارد و نمایشنامه‌نویس برجسته‌ای محسوب می‌شود. به غیر از دیالوگ که حجم اصلی این رمان را به خود اختصاص داده و موجب شباهت آن به نمایشنامه شده، در بخش‌هایی که راویِ اول سخن می‌گوید توصیف‌هایی از مکان و اشیاء به دست داده شده که عیناً مانند توصیف‌های صحنه نمایش است. نمونه‌ای از این توصیف‌های نمایشی را در متن زیر می‌توان دید:

«زن گوشی را روی تخت می‌گذارد و به آن طرف اتاق، جلوی آینه می‌رود. در آینه به دنبال چهره‌ی خود می‌گردد، به دنبال چشمان خود می‌گردد، نفس عمیقی می‌کشد و بعد طول قالی را برمی‌گردد، به سوی تخت، به سوی تلفن. اگر کسی تماشایش می‌کرد لحظه‌ای به این تصور می‌افتاد که می‌خواهد تلفن را قطع کند. اما زن این کار را نمی‌کند. (ص. ۲۶)»

فضای حاکم بر این رمان بی‌شباهت به نمایشنامه‌های معناباختگی (absurd)، بویژه نمایشنامه‌های هارولد پینتر، نیست و جالب است بدانیم که پایان‌نامه‌ی تحصیلی دورفمن درباره‌ی آثار همین نمایشنامه‌نویس معروف انگلیسی بود. علت این شباهت را باید در این دید که گفت‌وگوها منطقی نیستند و بیش از آن‌که موضوع را روشن کنند، بر ابهام می‌افزایند. در دیالوگ طولانی دو شخصیت اصلی رمان اعتماد، سکوت بیش از بیانْ القا‌کننده و معناآفرین است.

استفاده‌ی دورفمن از دو راوی که هیچ‌یک جزو شخصیت‌های رمان نیستند، از جمله جنبه‌های ابتکاری و جالب این رمان است. اگر بخواهیم این دو راوی را مطابق با تقسیم‌بندی ژرار ژنت از راویان طبقه‌بندی کنیم، می‌توانیم بگوییم که راوی اول (راوی نمایشی) از نوع «برون‌رویدادـدرون‌داستانی» و راوی دوم (راوی فراداستانی) از نوع «برون‌رویداد‌-برون‌داستانی» است. راوی برون‌رویداد از بیرون به وقایع داستان می‌نگرد و برای خواننده تعریف‌شان می‌کند. راوی درون‌داستانی درون جهان روایت‌شده در داستان قرار دارد و عمل داستان‌گویی در داخل خود داستان انجام می‌شود، مانند وضعیتی که یک شخصیت ماجرایی را برای شخصیتی دیگر در همان داستان تعریف می‌کند، که البته در این رمان یک راوی (راوی اول) وضعیتی را برای مؤلف بازمی‌گوید. راوی برون‌داستانی بیرون از جهان روایت‌شده در داستان قرار دارد و در سطحی بالاتر از جهان داستانی و شخصیت‌های آن، داستان را روایت می‌کند. این دقیقاً همان کاری است که راوی دوم در رمان دورفمن انجام می‌دهد. متن زیر نمونه‌ای از روایتگریِ برون‌رویداد-برون‌داستانی توسط راوی اول است:

«می‌بینم که زن نفس عمیقی می‌کشد، بعد گوشی را روی تخت می‌گذارد. کیف دستی‌اش را باز می‌کند، چندتا عکس درمی‌آورد، نگاه‌شان می‌کند، جوری نوازش‌شان می‌کند که انگار پوست آدم‌اند، بعد یکباره سر بالا می‌کند، انگار یکه خورده، تصویر کمرنگ خودش را در شیشه‌ی پنجره می‌بیند. عکس‌ها را کنار می‌گذارد و گوشی را برمی‌دارد. (ص. ۳۴)»

نمونه‌ای از اظهارات فراداستانی راوی دوم خطاب به مؤلف را در متن زیر می‌توان دید:

«تو به حرف‌های آن دو گوش می‌سپاری، جوری که انگار آن مرد پشت تلفن و آن زن توی هتل، بیرون از خواست تو زنده‌اند، انگار که آن دو در جایی ــ بله، اما کجا؟ ــ وجود می‌داشتند، حتی اگر تو در حال رونویسی این متن که پیش از این با جسم آن‌ها نوشته شده نبودی. به همین دلیل است که گهگاه، داستان از دستت به در می‌رود ــــ انگار که احتمال اشتباهی وجود نداشته، انگار که تو کسی نبودی مگر منشی دورادورِ آن‌ها، یک تصادف، یک میانجی محض. (ص. ۱۷)»

همین راوی فراداستانی در اواخر رمان از نحوه‌ی پایان یافتن داستان و سرنوشت شخصیت‌ها انتقاد می‌کند و خطاب به مؤلف چنین می‌گوید:

«اگر فیلم بود، این ماجرا پایان خوشی می‌داشت، یک چرخش نهایی که در طی آن آدم‌های بیگناه پاداش می‌گیرند و گناهکاران به مکافات عمل خود می‌رسند. ماکس می‌خواهد سوزانا را نجات بدهد؟ به هر قیمتی که برای خودش تمام شود؟ خُب، سوزانا را عضو نهضت مقاومت ضدفاشیست بکن، زنی که به آن‌ها کمک می‌کند تا افراد خائن را از تشکیلات بیرون کنند، نه این زن بیکاره‌ی آلت‌دست که تا حالا دیده‌ایم، زنی که اختیاردار خودش باشد. کاری کن که مارتین و آن دو پلیس و کارکنان هتل همه‌شان بخشی از نقشه‌ی جامع او باشند. (ص. ۱۴۱)»

صناعات

دورفمن در این رمان هر واقعه و هر شخصیتی را به صورت دوگانه نشان می‌دهد: واقعیت و سایه‌ی تاریک واقعیت. برخی از مصداق‌های این دوگانگی به قرار زیرند:

۱. شخصیت‌ها اسامی دوگانه دارند (باربارا/سوزانا، لئون/ماکس، مارتین/هانس)

۲. راویِ اول داستان را شروع می‌کند، اما راویِ دومی وارد داستان می‌شود که مطالبی دیگر (از جنس فراداستان) بیان می‌کند.

۳. نویسنده داستان را می‌نویسد اما ناظر بی‌نامی هم در داستان هست که تلاش‌های نویسنده برای خلق شخصیت‌ها مطابق با میل خودش را ناکام می‌گذارد.

۴. لئون از دوازده‌سالگی سوزانا را به خواب دیده است و این زنِ آنیمایی به لئون کمک کرده است که توانایی‌هایی را در خودش بپروراند. ایضاً باربارا هم به نوجوانان دوازده‌ساله کمک می‌کند که دوره‌ی کودکی را پشت سر بگذارند و به اصطلاح مرد شوند. او به آن‌ها دوربین می‌دهد تا از رؤیاهای‌شان عکس بگیرند و آن عکس‌ها را برای بازبینی در آینده حفظ کنند.

۵. کاری که لئون با باربارا می‌کند (اغوا) در رفتار بازجو با کلودیا تکرار می‌شود.

۶. باربارا که در این رمان دو نوبت به تصویر خود در آینه نگاه می‌کند، هم توسط مارتین فریب خورده است و هم توسط لئون.

۷. جنبش مقاومت ضدنازی، هم به مارتین خیانت کرده است و هم به لئون.

۸. هم لئون می‌تواند پدر ویکتوریا باشد و هم مارتین.

۹. و سرانجام در پایان رمان، هم مارتین قربانی فاشیسم و خیانت همقطارانش می‌شود و هم لئون.

مضامین

همچون هر رمان صناعتمند و تأمل‌انگیزی، دایره‌ی معانی و درونمایه‌های رمان اعتماد بسیار باز است و تلاش برای محدود کردن یا تبیین بسته‌ی آن معانی با سازوکارهای معناسازانه‌ای که دورفمن در نگارش این رمان از آن‌ها بهره برده در تضاد قرار می‌گیرد. به عبارتی، برشمردن یک مضمون خاص به منزله‌ی یگانه معنایی که از این رمان به ذهن خواننده متبادر می‌شود حق مطلب را درباره‌ی پیچیدگی‌ها و چندگانگی معانی آن ادا نمی‌کند. با این همه، شاید بتوان برخی از مهم‌ترین مضامین این رمان را به شرح زیر بیان کرد.

۱. حتی در جنبش‌های انقلابی و پیشرو هم خیانت و صحنه‌سازی وجود دارد. مبارزه‌ی مخفیانه مستلزم اعتماد به همرزمان است، اما دورفمن نشان می‌دهد که حتی مبارزان آزادیخواه هم به دروغ و نیرنگ متوسل می‌شوند. پس به هیچ‌چیز نمی‌توان «اعتماد» داشت. خواننده‌ی این رمان نیز ناچار است روایت را از قول راویان رمان بخواند، اما آیا واقعاً می‌توان به این راویان اعتماد کرد؟

۲. در زمانه‌ی ما، شک جایگاهی برتر از یقین دارد. این رمان حتی توانایی نویسنده‌اش در رمان‌نویسی را محل شک و تردید نشان می‌دهد.

۳. در دنیای روابط انسانی، هیچ حقیقت جهانشمولی وجود ندارد. همه می‌توانند دروغگو و فریبکار باشند. انقلابی آرمان‌خواه همان‌قدر ممکن است به فریب و نیرنگ متوسل شود که بازجوی شکنجه‌گر.

۴. «عشق اصیل و ناب» وجود ندارد و نمی‌تواند بین انسان‌ها اعتماد و سُرور (بهجت) به وجود آورد. عشق نه یک مفهوم انتزاعی، بلکه همواره بافتمند (مبتنی بر وضعیتی معیّن) و آلوده به بدی‌های و دنائت‌های زمینیِ انسان‌هاست.

سؤالی که این رمان، بویژه با شگرد روایت دوگانه‌اش، نهایتاً به ذهن خواننده متبادر می‌کند این است: به چه کسی، یا روایت چه کسی، می‌توان اعتماد کرد؟ چگونه می‌توان بین فریب و عشق تمایز گذاشت؟ اعتماد رمانی است که به جای دادن پاسخ‌های متقن به این پرسش‌ها، خواننده را به پرسش وامی‌دارد. از این حیث، عنوان این رمان واجد آیرونی در کلام است: رمانی که خود بی‌اعتمادی را القا می‌کند، نامش اعتماد است.

حال که از عنوان این رمان سخن گفتیم، بد نیست به این نکته هم اشاره‌ای داشته باشیم که این رمان را یکی از تواناترین مترجمان ادبی کشور ما ترجمه کرده که مبالغه نیست بگوییم ترجمه‌های دقیق، شیوا و فهمیدنی‌اش نقش بسزایی در معرفی ادبیات معاصر آمریکای لاتین در کشور ما داشته است. عبدالله کوثری، در جایگاه استاد واقعی ادبیات آمریکای لاتین (نه معلم دانشگاه) و استاد واقعی ترجمه (نه معلم ترجمه در دانشگاه که خود هیچ ترجمه‌ای انجام نداده اما ترجمه تدریس می‌کند)، شناخت عمیقی از سبک داستان‌نویسی نویسندگان آمریکای لاتین دارد و ترجمه‌های او از نویسندگان برجسته‌ای همچون فوئنتس، یوسا و ماشادو دآسیس منظری فراخ بر ادبیات لاتین برای خوانندگان فارسی‌زبان گشوده است. با این حال، شاید استاد کوثری مایل باشند در چاپ بعدی این رمان، عنوان آن را به جای «اعتماد» با املای «اعطماد» بنویسند. این پیشنهاد از آن روست که در متن اصلی هم کلمه‌ی اعتماد با املای اشتباه و در واقع بر اساس تلفظ آلمانی این کلمه به صورت Konfidenz نوشته شده است. یقیناً استاد کوثری از این نکته غافل نبوده است که این شگرد به منظور تقویت یکی از اصلی‌ترین درونمایه‌های این رمان به کار رفته است: رمانی که درباره‌ی اعتماد نکردن است، اولین کلمه‌اش (نامش) بی‌اعتمادی را القا می‌کند.


برچسب‌ها: آریل دورفمن, رمان «اعتماد», رمان پسامدرن, عبدالله کوثری
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴   | 

انتشارات نیلوفر چاپ سوم کتاب نظریه‌های رمان:‌ از رئالیسم تا پسامدرنیسم به ترجمه‌ی حسین پاینده را منتشر کرد.

http://s3.picofile.com/file/8205817476/%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%8C_%DA%86%D8%A7%D9%BE_%D8%B3%D9%88%D9%85.jpg

رمان شکلی از ادبیات داستانی است که در ادبیات کهنِ ما سابقه ندارد و از حدود یک قرن پیش به این سو به ادبیات فارسی راه پیدا کرده است. با این همه، رمان امروزه جزو پُرطرفدارترین گونه‌های ادبی در کشور ما است. نقد رمان با فهم درست از شالوده‌های نظری‌اش میسر می‌شود. کتاب حاضر می‌کوشد تا این مبانیِ نظری را برای خواننده روشن کند. رمان چیست و چه تفاوتی با سایر داستان‌های مطول دارد؟ نخستین رمان‌ها از چه زمانی و به قلم کدام نویسندگان نوشته شدند؟ رمان رئالیستی چیست؟ چه رمانی با کدام ویژگی‌ها را «رمان مدرن» می‌نامیم؟ «رمان پسامدرن» از چه زمانی نوشته شد و چه ویژگی‌هایی دارد؟ در کتاب حاضر به این سؤال‌ها و پرسش‌های مشابه درباره‌ی ماهیت رمان، تکنیک‌های نگارش و سیر تحولات آن پاسخ داده می‌شود. در فصل‌های مختلف این کتاب، نظریه‌های رمان (از زمان پیدایش آن در قرن هجدهم تا دوره‌ی معاصر) به تفصیل و با اشاره به مشهورترین رمان‌های نویسندگان جهان توضیح داده می‌شوند. در این توضیحات، هم فنون نگارش رمان تبیین می‌شوند و هم اصطلاحات ادبی رایج درباره‌ی رمان. همچنین مترجم زیرنوشت‌های فراوانی را برای روشن ساختن معنای اصطلاحات ادبی یا برای توضیح بیشتر درباره‌ی محتوای رمان‌های اشاره‌شده در متن کتاب افزوده است تا بحث‌های کتاب حاضر برای خواننده‌ی فارسی‌زبان هر چه بیشتر فهمیدنی شوند.

فهرست مطالب کتاب نظریه‌های رمان به شرح زیر است:

مقدمه‌ی مترجم

طلوع رمان (نوشته‌ی ایان وات)

  • رئالیسم و نوع ادبی رمان
  • بخش نخست: پس‌زمینه‌ی فلسفی
  • الف. پیرنگ
  • ب. توصیف رئالیستی
  • ج. شخصیت
  • د. زمان
  • ه. مکان
  • و. زبان
  • بخش دوم: رئالیسم صوری

نظریه‌ی رمان (نوشته‌ی جان هلپرین)

رئالیسم و رمان معاصر (نوشته‌ی ریموند ویلیامز)

رمان قرن بیستم (نوشته‌ی دیوید دیچز و جان استُلوردی)

پیش‌درآمدی بر رمان مدرن (نوشته‌ی آرنلد کِتل)

  • ربع اول قرن بیستم
  • ربع دوم قرن بیستم

هنری جیمز: پیشتاز مدرنیسم در رمان‌نویسی (نوشته‌ی پیتر فاکنر)

آینده‌ای برای رمان (نوشته‌ی آلن روب‌گری‌یه)

رمان پسامدرنیستی (نوشته‌ی دیوید لاج)

  • تناقض
  • جابه‌جایی
  • عدم انسجام
  • فقدان قاعده
  • زیاده‌روی
  • اتصال کوتاه

رمان پسامدرن: غنی شدن رمان مدرن (نوشته‌ی جِسی مَتس)

واژه‌نامه‌ی فارسی به انگلیسی

واژه‌نامه‌ی انگلیسی به فارسی

نمایه‌ی اشخاص

نمایه‌ی آثار

نمایه‌ی موضوعی

انتشارات نیلوفر: تهران، خیابان انقلاب، خیابان دانشگاه؛ تلفن: ‌۶۶۴۶۱۱۱۷

فروش اینترنتیِ انتشارات نیلوفر: www.behanbook.ir


برچسب‌ها: نظریه‌های رمان, نقد رمان, رمان رئالیستی, رمان مدرن
+ نوشته شده در تاریخ  چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴   | 

«پسامدرنیسم» مفهومی میان‌رشته‌ای است و در نظریه‌پردازی‌های این مفهوم و کاربردهای آن در نقد ادبی، غالباً مفاهیم دیگری در پیوند با آن مطرح می‌شوند که از حوزه‌های مختلف علوم انسانی اخذ شده‌اند، حوزه‌هایی مانند علوم اجتماعی، روانکاوی، سیاست، فلسفه، مطالعات زنان و هنر. اندیشه‌ی پسامدرن مبیّن این درهم‌آمیختگیِ مفهومی است و از این رو، اصطلاحاتی که در بحث‌های مربوط به پسامدرنیسم به وفور به کار می‌روند (از قبیل «گفتمان»، «سوژه»، «امر روزمره»، «فوق‌واقعیت»، «بینامتنیت» و غیره) از رشته‌های گوناگون برگرفته شده‌اند و منظرهایی چندرشته‌ای درباره‌ی فرهنگ و هنر متأخر باز می‌کنند.

پیشوند «پسا» در اصطلاح «پسامدرنیسم» در نگاه اول این‌طور القا می‌کند که مقصود مرحله یا جنبشی در هنر و ادبیات است که «پس از» مدرنیسم رخ داده. مطابق با این برداشت تقلیل‌گرایانه، اصطلاح پسامدرنیسم صرفاً برای اشاره به یک تحول یا گذار مورد استفاده قرار می‌گیرد. اما از این نکته‌ی مهم نباید غفلت کرد که «پسا» پیشوندی است که به «مدرنیسم» به منزله‌ی ریشه‌ی واژه الصاق شده است. بسیاری از نظریه‌پردازان و پژوهشگرانِ این حوزه از مطالعات ادبی و فرهنگی در نوشته‌های‌شان بر این نکته تأکید می‌گذارند که بدون مدرنیسم، «پسا»مدرنیسم معنایی را افاده نخواهد کرد. برای مثال، اِلِنر هارتنی پسامدرنیسم را «فرزند نافرمانِ» مدرنیسم می‌نامد و می‌نویسد: «بدون مدرنیسم نمی‌توان پسامدرنیسم داشت». دقت در اظهارات هارتنی می‌تواند به روشن شدن مبحث ما در این‌جا کمک شایانی بکند. اولاً هارتنی پسامدرنیسم را «فرزند» مدرنیسم می‌نامد. قائل شدن به رابطه‌ی خویشاوندی بین مدرنیسم و پسامدرنیسم حکایت از این دارد که فهم دومی در گرو فهم اولی است. همچون فرزندی که خصوصیات ژنتیکیِ والدین خود را به ارث می‌بَرَد، پسامدرنیسم به مدرنیسم مرتبط است و بدون آن نمی‌تواند به درستی فهمیده شود. البته همین‌جا ضروری است متذکر شویم که این ارتباط را نباید با برداشتی ساده‌پندارانه یا فروکاهنده، صرفاً از نوع تبعیت و همسانی دید. نسبت بین مدرنیسم و پسامدرنیسم را بیشتر برحسب نوعی رابطه‌ی دیالکتیکی می‌توان تبیین کرد، رابطه‌ای که در آن هم مفهوم تطور و تکامل و استمرار نهفته است و هم مفهوم نفی و تبدّل و دیگرگونگی. نکته‌ی درخور توجهِ دوم در اظهارات هارتنی این است که او پسامدرنیسم را فرزند «نافرمانِ» مدرنیسم می‌داند. این قیاس کمک می‌کند تا رابطه‌ی دیالکتیکی‌ای را که اشاره کردیم، بهتر بتوان دریافت. فرزند مطیع با حرف‌شنوی از پدر و مادرْ همان راه‌وروشی را در زندگی در پیش می‌گیرد که تبلورش را در رفتارها و نگرش‌های والدین خود دیده بود. فرزند سرکش و دیگراندیش، تمایل دارد که خود از راه جست‌وجو و آزمایش، به راه‌وروش نو برسد. هرچند که رابطه‌ی نَسَبی بین همین فرزند با والدینش همچنان وجود دارد و انکارشدنی نیست، اما به هر حال این فرزند نافرمان را نمی‌توان به سادگی نسخه‌ی بدل یا رونوشتِ پدر و مادرش محسوب کرد. این دقیقاً همان نوع رابطه‌ای است که پسامدرنیسم با دودمان خود دارد: پیوند و گسستِ توأمان.

پسامدرنیسم را جایگزین‌کننده‌ی مدرنیسم نباید پنداشت. پیشوند «پسا» بیشتر دلالت بر نوعی بازنگرش انتقادی درباره‌ی گفتمان‌های مدرن دارد و نه مردود شمردن مدرنیسم یا اعلام به پایان رسیدن آن. بدین ترتیب، پسامدرنیسم جای مدرنیسم را نگرفته است، بلکه گفتمانی انتقادی را مطرح کرده است که بنیادهای فکری مدرنیسم را مورد تجدیدنظر قرار می‌دهد.

نظریه‌های گوناگون پسامدرنیسم آینه‌ی تمام‌نمایی از همان تکثری هستند که پسامدرنیسم فعالانه آن را ترویج می‌کند. استنباط یا نظریه‌ای واحد یا یگانه‌ای درباره‌ی پسامدرنیسم وجود ندارد و نظریه‌پردازان مختلف در این زمینه آراء و دیدگاه‌های گوناگون و گاه متباینی را مطرح کرده‌اند. برای مثال، پسامدرنیسم از جمله به «ناباوری به فراروایت‌ها» تعبیر شده؛ اما متفکر دیگری آن را مترادف «مرکززدایی» دانسته است. نظریه‌پردازی دیگر با اصطلاحی که معنایش چندان از «مرکززدایی» دور نیست، پسامدرنیسم را «خلع ید از مراکز اقتدار فرهنگی» می‌نامد. متفکر دیگری پسامدرنیسم را به «روان‌گسیختگی» مرتبط دانسته است و فیلسوف و منتقد فرهنگیِ دیگری آن را به «شبیه‌سازی» مربوط می‌داند. اشاره به برخی از این اصطلاحات، شاید این اختلاف آراء را تا حدودی روشن کند: پسااجتماعی، پساتاریخی، پساایدئولوژیک، پساآرمانشهری، پساسیاسی، پسافاشیستی، پسازیباشناختی، پساتوسعه، پساانقلابی، پسااستعماری، پساصنعتی، پسافرهنگی، پساماوراءطبیعی، پسااومانیستی، پساانسانی، پساوجودی، پسامعناباخته، پسامذکر، پساسفیدپوست، پساقهرمانی، پسافلسفی، پساآوانگارد، پسانوآوری، پسامحاکاتی، پساپروتستان، پسامارکسیستی، پساآمریکایی‌مآبی، پسامعاصر.

اگر بخواهیم خط‌ و خطوط کلیِ این نظریه‌پردازی‌های متنوع را مشخص کنیم، باید بگوییم که گذشته از تفاوت‌هایی که میان آن‌ها وجود دارد، دو دیدگاه اصلی درباره‌ی پسامدرنیسم را می‌توان تشخیص داد: الف. پسامدرنیسم به منزله‌ی یک دوره‌ی تاریخی، و ب. پسامدرنیسم به منزله‌ی یک سبک هنری و ادبی. به سخن دیگر، عده‌ای از نظریه‌پردازانْ پسامدرنیسم را دوره‌ای در تاریخ معاصر می‌دانند که بعد از مدرنیسم حادث شده، و دیگران اعتقاد دارند که پسامدرنیسم مجموعه‌ای از تکنیک‌ها و تمهیدهای آفرینش هنر است که نه فقط در دوره‌ی متأخر، بلکه پیشتر (مثلاً پیش از مدرنیسم) هم وجود داشته است.

استنباط دوره‌ای از پسامدرنیسم (دیدگاه اول) ریشه در آراء تاریخ‌نگار برجسته‌ی انگلیسی آرنلد توینبی دارد که ضمناً در زمره‌ی اولین کسانی است که اصطلاح «پسامدرنیسم» را در نوشته‌هایش به کار برد (البته با این هجی: «پسا ـ مدرنیسم»، که ایضاً در نوشته‌های نظریه‌پردازان معماریِ پسامدرن نیز به همین صورت رعایت می‌شود). آراء توینبی در این زمینه را باید در عمده‌ترین کتاب او با عنوان پژوهشی درباره‌ی تاریخ جست‌وجو کرد که در سال ۱۹۵۴ منتشر گردید. در این کتاب، توینبی تاریخ را به چهار دوره‌ی اصلی تقسیم می‌کند: نخست «قرون تاریکی» که سال‌های ۶۷۵ الی ۱۰۷۵ را شامل می‌شود؛ دوم «قرون وسطی» از سال ۱۰۷۵ تا سال ۱۴۷۵؛ سوم «دوره‌ی مدرن» شامل سال‌های ۱۴۷۵ تا ۱۸۷۵؛ و سرانجام «دوره‌ی پسا ـ مدرن» که از سال ۱۸۷۵ آغاز گردیده است. به اعتقاد او، تاریخ بشر تا پایان دوره‌ی مدرن، سِیری پیش‌رونده و تعالی‌جویانه داشته است. اوج این پیشرفت، دوره‌ی مدرن بود که اومانیسم در آن ظهور کرد. اومانیسم ایدئولوژی‌ای بود که منزلت و جایگاه شایسته‌ی انسان را به او عطا کرد، زیرا مطابق با مفروضات بنیادین این ایدئولوژی، انسان ذاتاً موجودی باکرامت و والاست. همچنین نهضت موسوم به «روشنگری» نیز در دوره‌ی مدرن رخ داد. این نهضت در قرن‌های هفدهم و هجدهم با مبنا قرار دادن خِرَد، انسان را از خرافات و باورهای غیرعقلانیِ اعصار پیشین نجات داد و راه پیشرفت او را هموار کرد. اما دوره‌ی پسامدرن، به زعم توینبی، دوره‌ی منازعه و کشمکش و جنگ‌های خونبار است. در گذشته پس از هر جنگی، دوره‌ای از صلح و آرامش به دنبال می‌آمد؛ لیکن در دوره‌ی پسامدرن، به مجرد اتمام یک جنگ ویرانگر، نشانه‌های دهشتناکی از قریب‌الوقوع بودنِ جنگ ویرانگرِ دیگری به چشم می‌خورَد که به زودی آغاز می‌شود و ویرانی و مرگِ بیشتر را برای بشر به دنبال می‌آوَرَد. از این رو، پسامدرنیته نقطه‌ی مقابل مدرنیته است. مدرنیسم پیشرفت را به ارمغان آوَرْد و پسامدرنیسم تباهی را. اکنون اومانیسمِ مدرن جای خود را به جنگ‌های پایان‌ناپذیر پسامدرن داده است که طی آن‌ها، انبوه انسان‌ها قربانی اختلافات قومی و سیاسی می‌شوند و جان می‌دهند. به عبارتی، می‌توان گفت از نظر توینبی، پسامدرنیسم پیامد زوال اومانیسم، فردیت، عقلانیت روشنگری و باورهای دینی است.

در تباین با دیدگاه توینبی و سایر نظریه‌پردازانی که استنباطی تاریخی و زمان‌بندی‌شده از پسامدرنیسم دارند، گروه دیگری از نظریه‌پردازن استدلال می‌کنند که  ‌پسامدرنیسم ناظر به یک دوره‌ی معیّن (صرفاً دهه‌ی ۱۹۶۰ به این سو) نیست. از نظر ایشان، پسامدرنیسم پدیده‌ای چرخه‌ای (ادواری) است. تاریخ فرایندی تک‌خطی نیست، بلکه تکراری از مؤلفه‌های ثابت یا نگرش‌های بنیادین در جوامع بشری است. از این رو، پسامدرنیسم در همه‌ی ادوار تاریخی ــ یا دست‌کم در اکثر آن‌ها ــ حادث شده، هرچند که هر بار مجموعه ویژگی‌های خاصی داشته است. هوفمان آثار دو ساد، مونتنی، سروانتس و شکسپیر و بسیاری دیگر از نویسندگان مشهورِ سده‌های پیش را واجد ویژگی‌های پسامدرنیسم می‌داند و اعتقاد دارد که «نه فقط می‌توان ویژگی‌های مدرن را در متون پسامدرن تشخیص داد، بلکه می‌توان متون مدرن را با رَویه‌ای پسامدرن بررسی کرد».

سایمن مَلپِس نیز از جمله منتقدانی است که پسامدرنیسم را یک سبک نگارش می‌دانند و نه دوره‌ای در تاریخ ادبیات. او در کتاب خود با عنوان امر پسامدرن می‌گوید که معمولاً ادبیات داستانی را به سه دوره تقسیم می‌کنند: رئالیسم که از قرن هجدهم آغاز شد و تا اواخر قرن نوزدهم ادامه یافت؛ مدرنیسم که از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آغاز شد و تا نیمه‌ی دوم این قرن ادامه داشت؛ و سرانجام پسامدرنیسم که از نیمه‌ی دوم قرن بیستم آغاز شده است و همچنان ادامه دارد. اما مَلپِس در مخالفت با این تلقیِ دوره‌ای و زمانمند، استدلال می‌کند که رمانی مانند فرنکشتاین (نوشته‌ی رمان‌نویس انگلیسی مری شلی که نخستین بار در سال ۱۸۱۸ منتشر شد) به اندازه‌ی رمان‌های منتشرشده در اواخر قرن بیستم یا اوایل قرن بیست‌ویکم، پسامدرن است. وی در توضیح چنین می‌گوید:

«اگر پسامدرنیسم را به عنوان یک سبک در نظر بگیریم و نه به منزله‌ی یک دوره‌ی ادبی، در آن صورت مُجازیم بی هیچ تردیدی قاطعانه بگوییم که متون و آثار هنریِ دوره‌های پیشین را ــ چنانچه مجموعه تمهیدهای صوریِ مربوط به پسامدرنیسم در آن‌ها به کار رفته باشند ــ می‌توان آثاری پسامدرن محسوب کرد. علاوه بر فرنکشتاین، متون ادبی‌ای که بیش از بقیه مکرراً از نظر سبکی، اگر نه تاریخی، پسامدرن تشخیص داده شده‌اند، شامل این آثار می‌شوند: دون کیشوت نوشته‌ی سروانتس (۱۴-۱۶۰۴)، تریسترام شندی نوشته‌ی لارنس استرن (۶۷-۱۷۵۹)، ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب و آن سوی آینه و آنچه آلیس در آن‌جا یافت نوشته‌ی لوئیس کرول (۱۸۶۵ و ۱۸۷۲)، اولیس (۱۹۲۲) و شب‌زنده‌داریِ فینیگن‌ها (۱۹۳۹) نوشته‌ی جیمز جویس. در هر یک از این متون، بسیاری از تکنیک‌های صوری‌ای به کار رفته‌اند که [نظریه‌پردازان پسامدرنیسم از قبیل] مک‌هِیل و جِیمسن و هاچن مشخص کرده‌اند، هرچند که همه‌ی این رمان‌ها قبل از دوره‌ای که معمولاً پسامدرن نامیده می‌شود نوشته شدند.»

مفهوم‌پردازی درباره‌ی «پسامدرنیسم» تدریجاً و در سه مرحله انجام شد: در مرحله‌ی نخست، این اصطلاح در معماری و ادبیات برای توصیف قریحه و سبکی نو و ضدمدرن به کار رفت. در مرحله‌ی دوم، در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، تلاش دیگری صورت گرفت تا پسامدرنیسم به منزله‌ی پدیده‌ای فراگیر در حوزه‌ی فرهنگ و جامعه و سیاست تعریف شود، پدیده‌ای در تباین با مدرنیسم که دیگر تهی شده و جای خود را به جنبشی دیگر داده بود. پسامدرنیسم در این زمان، مرحله‌ی نوینی از فرهنگ و تمدن بشری محسوب می‌شد. از اواسط دهه‌ی ۱۹۸۰، این اصطلاح هر چه بیشتر جنبه‌ای سیاسی به خود گرفت. ملاحظات مربوط به طبقه، نژاد و جنسیت از این زمان در نظریه‌ی پسامدرنیسم برجسته‌تر شد.



 


برچسب‌ها: پسامدرنیسم, مدرنیسم, رمان پسامدرن, سبک پست‌مدرن
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲   |