حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

«پسامدرنیسم» مفهومی میان‌رشته‌ای است و در نظریه‌پردازی‌های این مفهوم و کاربردهای آن در نقد ادبی، غالباً مفاهیم دیگری در پیوند با آن مطرح می‌شوند که از حوزه‌های مختلف علوم انسانی اخذ شده‌اند، حوزه‌هایی مانند علوم اجتماعی، روانکاوی، سیاست، فلسفه، مطالعات زنان و هنر. اندیشه‌ی پسامدرن مبیّن این درهم‌آمیختگیِ مفهومی است و از این رو، اصطلاحاتی که در بحث‌های مربوط به پسامدرنیسم به وفور به کار می‌روند (از قبیل «گفتمان»، «سوژه»، «امر روزمره»، «فوق‌واقعیت»، «بینامتنیت» و غیره) از رشته‌های گوناگون برگرفته شده‌اند و منظرهایی چندرشته‌ای درباره‌ی فرهنگ و هنر متأخر باز می‌کنند.

پیشوند «پسا» در اصطلاح «پسامدرنیسم» در نگاه اول این‌طور القا می‌کند که مقصود مرحله یا جنبشی در هنر و ادبیات است که «پس از» مدرنیسم رخ داده. مطابق با این برداشت تقلیل‌گرایانه، اصطلاح پسامدرنیسم صرفاً برای اشاره به یک تحول یا گذار مورد استفاده قرار می‌گیرد. اما از این نکته‌ی مهم نباید غفلت کرد که «پسا» پیشوندی است که به «مدرنیسم» به منزله‌ی ریشه‌ی واژه الصاق شده است. بسیاری از نظریه‌پردازان و پژوهشگرانِ این حوزه از مطالعات ادبی و فرهنگی در نوشته‌های‌شان بر این نکته تأکید می‌گذارند که بدون مدرنیسم، «پسا»مدرنیسم معنایی را افاده نخواهد کرد. برای مثال، اِلِنر هارتنی پسامدرنیسم را «فرزند نافرمانِ» مدرنیسم می‌نامد و می‌نویسد: «بدون مدرنیسم نمی‌توان پسامدرنیسم داشت». دقت در اظهارات هارتنی می‌تواند به روشن شدن مبحث ما در این‌جا کمک شایانی بکند. اولاً هارتنی پسامدرنیسم را «فرزند» مدرنیسم می‌نامد. قائل شدن به رابطه‌ی خویشاوندی بین مدرنیسم و پسامدرنیسم حکایت از این دارد که فهم دومی در گرو فهم اولی است. همچون فرزندی که خصوصیات ژنتیکیِ والدین خود را به ارث می‌بَرَد، پسامدرنیسم به مدرنیسم مرتبط است و بدون آن نمی‌تواند به درستی فهمیده شود. البته همین‌جا ضروری است متذکر شویم که این ارتباط را نباید با برداشتی ساده‌پندارانه یا فروکاهنده، صرفاً از نوع تبعیت و همسانی دید. نسبت بین مدرنیسم و پسامدرنیسم را بیشتر برحسب نوعی رابطه‌ی دیالکتیکی می‌توان تبیین کرد، رابطه‌ای که در آن هم مفهوم تطور و تکامل و استمرار نهفته است و هم مفهوم نفی و تبدّل و دیگرگونگی. نکته‌ی درخور توجهِ دوم در اظهارات هارتنی این است که او پسامدرنیسم را فرزند «نافرمانِ» مدرنیسم می‌داند. این قیاس کمک می‌کند تا رابطه‌ی دیالکتیکی‌ای را که اشاره کردیم، بهتر بتوان دریافت. فرزند مطیع با حرف‌شنوی از پدر و مادرْ همان راه‌وروشی را در زندگی در پیش می‌گیرد که تبلورش را در رفتارها و نگرش‌های والدین خود دیده بود. فرزند سرکش و دیگراندیش، تمایل دارد که خود از راه جست‌وجو و آزمایش، به راه‌وروش نو برسد. هرچند که رابطه‌ی نَسَبی بین همین فرزند با والدینش همچنان وجود دارد و انکارشدنی نیست، اما به هر حال این فرزند نافرمان را نمی‌توان به سادگی نسخه‌ی بدل یا رونوشتِ پدر و مادرش محسوب کرد. این دقیقاً همان نوع رابطه‌ای است که پسامدرنیسم با دودمان خود دارد: پیوند و گسستِ توأمان.

پسامدرنیسم را جایگزین‌کننده‌ی مدرنیسم نباید پنداشت. پیشوند «پسا» بیشتر دلالت بر نوعی بازنگرش انتقادی درباره‌ی گفتمان‌های مدرن دارد و نه مردود شمردن مدرنیسم یا اعلام به پایان رسیدن آن. بدین ترتیب، پسامدرنیسم جای مدرنیسم را نگرفته است، بلکه گفتمانی انتقادی را مطرح کرده است که بنیادهای فکری مدرنیسم را مورد تجدیدنظر قرار می‌دهد.

نظریه‌های گوناگون پسامدرنیسم آینه‌ی تمام‌نمایی از همان تکثری هستند که پسامدرنیسم فعالانه آن را ترویج می‌کند. استنباط یا نظریه‌ای واحد یا یگانه‌ای درباره‌ی پسامدرنیسم وجود ندارد و نظریه‌پردازان مختلف در این زمینه آراء و دیدگاه‌های گوناگون و گاه متباینی را مطرح کرده‌اند. برای مثال، پسامدرنیسم از جمله به «ناباوری به فراروایت‌ها» تعبیر شده؛ اما متفکر دیگری آن را مترادف «مرکززدایی» دانسته است. نظریه‌پردازی دیگر با اصطلاحی که معنایش چندان از «مرکززدایی» دور نیست، پسامدرنیسم را «خلع ید از مراکز اقتدار فرهنگی» می‌نامد. متفکر دیگری پسامدرنیسم را به «روان‌گسیختگی» مرتبط دانسته است و فیلسوف و منتقد فرهنگیِ دیگری آن را به «شبیه‌سازی» مربوط می‌داند. اشاره به برخی از این اصطلاحات، شاید این اختلاف آراء را تا حدودی روشن کند: پسااجتماعی، پساتاریخی، پساایدئولوژیک، پساآرمانشهری، پساسیاسی، پسافاشیستی، پسازیباشناختی، پساتوسعه، پساانقلابی، پسااستعماری، پساصنعتی، پسافرهنگی، پساماوراءطبیعی، پسااومانیستی، پساانسانی، پساوجودی، پسامعناباخته، پسامذکر، پساسفیدپوست، پساقهرمانی، پسافلسفی، پساآوانگارد، پسانوآوری، پسامحاکاتی، پساپروتستان، پسامارکسیستی، پساآمریکایی‌مآبی، پسامعاصر.

اگر بخواهیم خط‌ و خطوط کلیِ این نظریه‌پردازی‌های متنوع را مشخص کنیم، باید بگوییم که گذشته از تفاوت‌هایی که میان آن‌ها وجود دارد، دو دیدگاه اصلی درباره‌ی پسامدرنیسم را می‌توان تشخیص داد: الف. پسامدرنیسم به منزله‌ی یک دوره‌ی تاریخی، و ب. پسامدرنیسم به منزله‌ی یک سبک هنری و ادبی. به سخن دیگر، عده‌ای از نظریه‌پردازانْ پسامدرنیسم را دوره‌ای در تاریخ معاصر می‌دانند که بعد از مدرنیسم حادث شده، و دیگران اعتقاد دارند که پسامدرنیسم مجموعه‌ای از تکنیک‌ها و تمهیدهای آفرینش هنر است که نه فقط در دوره‌ی متأخر، بلکه پیشتر (مثلاً پیش از مدرنیسم) هم وجود داشته است.

استنباط دوره‌ای از پسامدرنیسم (دیدگاه اول) ریشه در آراء تاریخ‌نگار برجسته‌ی انگلیسی آرنلد توینبی دارد که ضمناً در زمره‌ی اولین کسانی است که اصطلاح «پسامدرنیسم» را در نوشته‌هایش به کار برد (البته با این هجی: «پسا ـ مدرنیسم»، که ایضاً در نوشته‌های نظریه‌پردازان معماریِ پسامدرن نیز به همین صورت رعایت می‌شود). آراء توینبی در این زمینه را باید در عمده‌ترین کتاب او با عنوان پژوهشی درباره‌ی تاریخ جست‌وجو کرد که در سال ۱۹۵۴ منتشر گردید. در این کتاب، توینبی تاریخ را به چهار دوره‌ی اصلی تقسیم می‌کند: نخست «قرون تاریکی» که سال‌های ۶۷۵ الی ۱۰۷۵ را شامل می‌شود؛ دوم «قرون وسطی» از سال ۱۰۷۵ تا سال ۱۴۷۵؛ سوم «دوره‌ی مدرن» شامل سال‌های ۱۴۷۵ تا ۱۸۷۵؛ و سرانجام «دوره‌ی پسا ـ مدرن» که از سال ۱۸۷۵ آغاز گردیده است. به اعتقاد او، تاریخ بشر تا پایان دوره‌ی مدرن، سِیری پیش‌رونده و تعالی‌جویانه داشته است. اوج این پیشرفت، دوره‌ی مدرن بود که اومانیسم در آن ظهور کرد. اومانیسم ایدئولوژی‌ای بود که منزلت و جایگاه شایسته‌ی انسان را به او عطا کرد، زیرا مطابق با مفروضات بنیادین این ایدئولوژی، انسان ذاتاً موجودی باکرامت و والاست. همچنین نهضت موسوم به «روشنگری» نیز در دوره‌ی مدرن رخ داد. این نهضت در قرن‌های هفدهم و هجدهم با مبنا قرار دادن خِرَد، انسان را از خرافات و باورهای غیرعقلانیِ اعصار پیشین نجات داد و راه پیشرفت او را هموار کرد. اما دوره‌ی پسامدرن، به زعم توینبی، دوره‌ی منازعه و کشمکش و جنگ‌های خونبار است. در گذشته پس از هر جنگی، دوره‌ای از صلح و آرامش به دنبال می‌آمد؛ لیکن در دوره‌ی پسامدرن، به مجرد اتمام یک جنگ ویرانگر، نشانه‌های دهشتناکی از قریب‌الوقوع بودنِ جنگ ویرانگرِ دیگری به چشم می‌خورَد که به زودی آغاز می‌شود و ویرانی و مرگِ بیشتر را برای بشر به دنبال می‌آوَرَد. از این رو، پسامدرنیته نقطه‌ی مقابل مدرنیته است. مدرنیسم پیشرفت را به ارمغان آوَرْد و پسامدرنیسم تباهی را. اکنون اومانیسمِ مدرن جای خود را به جنگ‌های پایان‌ناپذیر پسامدرن داده است که طی آن‌ها، انبوه انسان‌ها قربانی اختلافات قومی و سیاسی می‌شوند و جان می‌دهند. به عبارتی، می‌توان گفت از نظر توینبی، پسامدرنیسم پیامد زوال اومانیسم، فردیت، عقلانیت روشنگری و باورهای دینی است.

در تباین با دیدگاه توینبی و سایر نظریه‌پردازانی که استنباطی تاریخی و زمان‌بندی‌شده از پسامدرنیسم دارند، گروه دیگری از نظریه‌پردازن استدلال می‌کنند که  ‌پسامدرنیسم ناظر به یک دوره‌ی معیّن (صرفاً دهه‌ی ۱۹۶۰ به این سو) نیست. از نظر ایشان، پسامدرنیسم پدیده‌ای چرخه‌ای (ادواری) است. تاریخ فرایندی تک‌خطی نیست، بلکه تکراری از مؤلفه‌های ثابت یا نگرش‌های بنیادین در جوامع بشری است. از این رو، پسامدرنیسم در همه‌ی ادوار تاریخی ــ یا دست‌کم در اکثر آن‌ها ــ حادث شده، هرچند که هر بار مجموعه ویژگی‌های خاصی داشته است. هوفمان آثار دو ساد، مونتنی، سروانتس و شکسپیر و بسیاری دیگر از نویسندگان مشهورِ سده‌های پیش را واجد ویژگی‌های پسامدرنیسم می‌داند و اعتقاد دارد که «نه فقط می‌توان ویژگی‌های مدرن را در متون پسامدرن تشخیص داد، بلکه می‌توان متون مدرن را با رَویه‌ای پسامدرن بررسی کرد».

سایمن مَلپِس نیز از جمله منتقدانی است که پسامدرنیسم را یک سبک نگارش می‌دانند و نه دوره‌ای در تاریخ ادبیات. او در کتاب خود با عنوان امر پسامدرن می‌گوید که معمولاً ادبیات داستانی را به سه دوره تقسیم می‌کنند: رئالیسم که از قرن هجدهم آغاز شد و تا اواخر قرن نوزدهم ادامه یافت؛ مدرنیسم که از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آغاز شد و تا نیمه‌ی دوم این قرن ادامه داشت؛ و سرانجام پسامدرنیسم که از نیمه‌ی دوم قرن بیستم آغاز شده است و همچنان ادامه دارد. اما مَلپِس در مخالفت با این تلقیِ دوره‌ای و زمانمند، استدلال می‌کند که رمانی مانند فرنکشتاین (نوشته‌ی رمان‌نویس انگلیسی مری شلی که نخستین بار در سال ۱۸۱۸ منتشر شد) به اندازه‌ی رمان‌های منتشرشده در اواخر قرن بیستم یا اوایل قرن بیست‌ویکم، پسامدرن است. وی در توضیح چنین می‌گوید:

«اگر پسامدرنیسم را به عنوان یک سبک در نظر بگیریم و نه به منزله‌ی یک دوره‌ی ادبی، در آن صورت مُجازیم بی هیچ تردیدی قاطعانه بگوییم که متون و آثار هنریِ دوره‌های پیشین را ــ چنانچه مجموعه تمهیدهای صوریِ مربوط به پسامدرنیسم در آن‌ها به کار رفته باشند ــ می‌توان آثاری پسامدرن محسوب کرد. علاوه بر فرنکشتاین، متون ادبی‌ای که بیش از بقیه مکرراً از نظر سبکی، اگر نه تاریخی، پسامدرن تشخیص داده شده‌اند، شامل این آثار می‌شوند: دون کیشوت نوشته‌ی سروانتس (۱۴-۱۶۰۴)، تریسترام شندی نوشته‌ی لارنس استرن (۶۷-۱۷۵۹)، ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب و آن سوی آینه و آنچه آلیس در آن‌جا یافت نوشته‌ی لوئیس کرول (۱۸۶۵ و ۱۸۷۲)، اولیس (۱۹۲۲) و شب‌زنده‌داریِ فینیگن‌ها (۱۹۳۹) نوشته‌ی جیمز جویس. در هر یک از این متون، بسیاری از تکنیک‌های صوری‌ای به کار رفته‌اند که [نظریه‌پردازان پسامدرنیسم از قبیل] مک‌هِیل و جِیمسن و هاچن مشخص کرده‌اند، هرچند که همه‌ی این رمان‌ها قبل از دوره‌ای که معمولاً پسامدرن نامیده می‌شود نوشته شدند.»

مفهوم‌پردازی درباره‌ی «پسامدرنیسم» تدریجاً و در سه مرحله انجام شد: در مرحله‌ی نخست، این اصطلاح در معماری و ادبیات برای توصیف قریحه و سبکی نو و ضدمدرن به کار رفت. در مرحله‌ی دوم، در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، تلاش دیگری صورت گرفت تا پسامدرنیسم به منزله‌ی پدیده‌ای فراگیر در حوزه‌ی فرهنگ و جامعه و سیاست تعریف شود، پدیده‌ای در تباین با مدرنیسم که دیگر تهی شده و جای خود را به جنبشی دیگر داده بود. پسامدرنیسم در این زمان، مرحله‌ی نوینی از فرهنگ و تمدن بشری محسوب می‌شد. از اواسط دهه‌ی ۱۹۸۰، این اصطلاح هر چه بیشتر جنبه‌ای سیاسی به خود گرفت. ملاحظات مربوط به طبقه، نژاد و جنسیت از این زمان در نظریه‌ی پسامدرنیسم برجسته‌تر شد.



 


برچسب‌ها: پسامدرنیسم, مدرنیسم, رمان پسامدرن, سبک پست‌مدرن
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲   |