آنچه در زیر میخوانید، مصاحبهی حسین پاینده با مجلهی اندیشهی پویا دربارهی رمان شازده احتجاب نوشتهی هوشنگ گلشیری است که در شمارهی آذر و دی ۱۳۹۷ این نشریه منتشر شده است.
۱. سالهاست که شازده احتجاب را جزئی از آثار برجسته یا باصطلاح Canon ادبی ادبیات داستانی ایران به حساب میآوریم اما کمتر به این پرسش به ظاهر ساده پاسخ داده شده که چرا شازده احتجاب وارد باشگاه جاودانگان ادبیات داستانی شده است. شازده احتجاب مثل سووشون و کلیدر رمانی پرفروشی به آن معنا نبوده است. از لحاظ صناعت داستانی بسیاری از آثار بعدی گلشیری مثل جننامه از شازده احتجاب پیشرفتهترند و مضموناش یعنی زوال یک خاندان اشرافی نیز از مضمونهایی ست که بارها در ادبیات جهان آزموده شده است. پس راز اهمیت و درخشش شازده احتجاب در منظومۀ ادبیات داستانی معاصر در چیست؟
پاینده: ابتدا باید روشن کنیم که مقصود از «آثار برجسته» (canon) چیست. این آثار مجموعهای از متون ادبیاند که بنابر اجماع عمومی، ویژگیهای تمایزدهندهی متون یک دوره را دارند و آن را در محتوا و شکل خود به نمایش میگذراند. مقصود از محتوا، مضامین بیسابقه در این متون است و مقصود از شکل، تکنیکهای نوآورانهی آنها. توجه کنید که آثار معتبر ملاک تعیین چیستی ادبیاتاند و لذا در فهرستهای دروس دانشگاهی قرار میگیرند. این نوعی صحّه گذاشتن بر جایگاه و تأثیر آنهاست. در خصوص شازده احتجاب با یقین میتوان گفت این متن هنوز به فهرست دروس دانشگاهی وارد نشده است. اینکه دلایل این موضوع از جمله شامل ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک میشود البته درست است، اما تغییری در وضعیت بالفعلی که با آن روبهرو هستیم نمیدهد. البته «آثار برجسته» مجموعهی ثابتی نیستند و با تحولات اجتماعی، ادبی، فرهنگی و غیره دستخوش تغییر میشوند و لذا ممکن است رمان شازده احتجاب روزی به متن استاندارد برای تدریس در درسهایی از قبیل آشنایی با رمان مدرن تبدیل شود. اما میتوان گفت که همین امروز هم این متن موضوع توجه بسیاری از اهالی ادبیات است و به گمان من دلیل آن را باید با تحلیل گفتمانهای ادبی در زمانهی انتشار این رمان پیدا کرد. شازده احتجاب پارادایم غالب در زمینهی داستاننویسی را در اوج سیطرهی رئالیسم در ادبیات داستانی ما به چالش گرفت و از این طریق به تغییر آن کمک کرد.
۲. شما در مقالهتان با نام «گشودن شازده احتجاب» این رمان را از هر حیث روایتی مدرن و غیررئالیستی توصیف میکنید. فارغ از ویژگیهای تکنیکی و شیوۀ روایت چه چیزی در نگاه گلشیری به جهان داستان شازده احتجاب هست که آن را مدرن میکند؟
پاینده: مدرنیسم شازده احتجاب را بیش از هر چیز دیگر باید در نگاه فلسفی آن به انسان جستوجو کرد. برخلاف سنت ادبیای که در زمان انتشار این متن در ادبیات ما رایج بود، گلشیری شخصیتهایش را از درون میبینید و به خواننده میشناساند. نگاه از بیرون را به بهترین شکل میتوان در آثار سایر نویسندگانی دید که همان زمان قلم میزدند و ترجیح میدادند شخصیتها را برحسب طبقهی اجتماعی به خواننده معرفی کنند. در نتیجه، این نویسندگان لباس شخصیتها، طرز صحبت کردن آنها، عادات و آئینها و مناسک اجتماعی و موضوعاتی از این دست را در آثارشان برجسته میکردند. تعجب هم نباید کرد، زیرا به نظر میرسد آنها چنان از شرایط اجتماعی و سیاسی زمانهی خودشان ناراضی بودند که ادبیات را مجرایی برای پرداختن به مبرمترین مسائل حوزهی عمومی میدانستند. متقابلاً با خواندن شازده احتجاب به جهان ناپیدای درونی شخصیتها راه مییابیم و از دریچهی ذهنیت خاص هر یک از آنان جهان بیرونی را میبینیم. وقتی سوژه بر اُبژه اولویت داده شود، قطعاً با امر مدرن در ادبیات مواجه هستیم. گلشیری امر بیرونی (تحولات اجتماعی، سیاسی و تاریخی) را به صورت تابعی از امر درونی (جهان روانی شخصیتها) بازنمایی میکند. در نتیجه، شخصیتهای او دیگر مانند شخصیتهای آثار غیرمدرن یکپارچه نیستند. آنها از درون چندپارهاند و حتی خودشان هم بر چندوچون حیات روانیشان وقوف ندارند.

۳. شما در مقالهتان نشان میدهید که گلشیری با کمک گرفتن از موتیفهایی مثل صندلی شازده و سرفههای او و دیگر شخصیتها توانسته روایت ذهنی به ظاهر پریشانش را نظم ببخشد و در عین حال توانسته به حوادثی که رمان را میسازند به جز دلالت اولیهشان در پیشبرد پیرنگ دلالتهای ثانویهای نیز ببخشد مثل واژگون کالسکۀ پدربزرگ که در واقع دلیل معلولیت مراد است اما در سطحی بالاتر نمادی است از سقوط اشرافیت منحط قاجاری. وقتی نویسندهای چنین دلالتهای ثانویهای برای عناصر داستان و حوادث پیشبرندۀ آن در نظر میگیرد خیلی محتمل است که در ورطۀ سمبولیسم وایماژیسمی باسمهای و بیرنگ و بو درغلتد که در نهایت اثر را غیرمنسجم میکند اما به نظر میرسد گلشیری از این ورطه رهیده است. گلشیری چطور موفق شده دلالتهای ضمنی حوادث داستان را در کنار زنجیرۀ علی و معلولی این حوادث درست در کنار هم باصطلاح چفت کند؟
پاینده: چرا باید سمبلیسم را نوعی «ورطه» و ایماژیسم را «باسمهای» محسوب کنیم؟ مقصودم این نیست که شازده احتجاب اثری سمبلیک است یا در آن از تکنیکهای ایماژیستی استفاده شده است، اما سمبلیسم جریانی قوی در ادبیات مدرن محسوب میشود، کما اینکه ایماژیسم، به طور خاص در شعر، مشخصهی یک مرحلهی مهم از مدرنیسم است که پیوندهای تنگاتنگی بین ادبیات و هنرهای تجسمی، به طور خاص نقاشی، برقرار کرد. در هر حال، به اعتقاد من حتی اگر گلشیری از سمبلیسم در پیرنگ داستان یا ایماژیسم در صحنهپردازی آن استفاده میکرد، نمیشد به او خرده گرفت. در واقع با چنین کاری، صبغهی مدرنیستی این رمان هم بیشازپیش تقویت میشد. به اعتقاد من، دلالتهای ضمنی رویدادها، اشیا و غیره، وقتی میتوانند به معنادار شدن یک اثر ادبی کمک کنند که در پس همهی این قبیل صناعتپردازیهای ادبی، اندیشهی فلسفی مهمی یا نگاه تحلیلگرانهای نسبت به موضوع داستان وجود داشته باشد. شازده احتجاب فروپاشی گفتمانی پوسیده و ناکارآمد را به شکلی تأملانگیز بیان میکند و نشان میدهد که وقتی پارهگفتمانهای جدید به تدریج قدرت بگیرند و شالودهی گفتمانیِ نظم موجود را چالش کنند، آنگاه ارکان قدرت حاکم حتماً فرو خواهد پاشید. این تفکر مایهی قوام گرفتن و پیوند درونی اجزاء «شازده احتجاب» است.
۴. گلشیری جایی گفته است که مقصودش از نوشتن شازده احتجاب بیش از واکاوی تبارشناسی استبداد پاسخ به این پرسش بوده که چه بلایی بر سر انسان مسخ شده میآید. خودش در این باره میگوید: «آن جا مسئلهی اساسی برای من مسخ آدمها بود. یعنی یک آدمی را، فخری را مسخش کنیم بشود فخرالنساء یا فخرالنساء را بگذاریم در محدودهی زندان خانواده ارتباطش را با کل جهان قطع کنیم و ببینیم ذرهذره چه اتفاقاتی برایش میافتد...» آیا به نظر شکل فعلی رمان این مضمون مسخشدگی را همچون یک مفهوم مرکزی به خواننده نشان میدهد؟ به نظر میرسد در شکل فعلی رمان بیشتر نوعی تبارشناسی استبداد موروثی تا پرداختن به مسخشدگی شخصیتها؟
پاینده: میبینید که در همین نقلقول، چقدر جهان درونی را برجسته میشود. رصد کردن و کاویدن فرایند یا نحوهی «مسخ آدمها» و «ذرهذره» عوض شدن آنها کاری است که بویژه رماننویسان مدرنیست به آن علاقهی وافری دارند. اما اگر بازگردیم به پرسش شما دربارهی مضمون شازده احتجاب، باید بگویم این متن میتواند از جمله شامل مضمونی بشود که خود گلشیری اشاره کرده و مقصودم از اینکه میگویم «از جمله شامل این مضمون» این است که دستکم مطابق با نظریههای جدید در حوزهی نقد ادبی، هیچ دلیل ندارد که اظهارات گلشیری را سخن نهایی یا ملاک قطعی و مناقشهناپذیر معنای متن بدانیم. بله، آنچه شما «تبارشناسی استبداد» نامیدهاید هم میتواند یکی از (نه تمامِ) معانی شازده احتجاب باشد. نوع خوانش ما، استناد ما به جزئیات متن و نحوهی بحث ما دربارهی آن جزئیات میتواند درونمایههای متفاوتی را برجسته کند که البته مانعهالجمع نیستند. اما چون به شکل رمان اشاره کردید، مایلم این نکته را اضافه کنم که از یک منظر باختینی میتوان گفت شازده احتجاب بیش از هر چیز کشاکش صداها را برجسته میکند. صدای فخرالنساء به شکل بارزی با صداهایی که درون خانوادهی خسرو احتجاب میشنویم فرق دارد. او با لحنی طعنهآمیز بخشهایی از کتاب خاطرات پدربزرگ شوهرش را میخواند و به سُخره میگیرد. از سوی دیگر، صدای خود خسرو هم در مقاطع مختلف زمان در نوسان و تغییر است. او از سویی برآمده از سنتهای فرهنگیِ قجری است و از سوی دیگر به چشم میبیند که عمر آن سنتها به سر آمده و دیگر نمیتوانند استمرار پیدا کنند (و این یکی از معانیِ واژگون شدن کالسکهی او در خیابانهای اسفالتشدهی تهران در اوایل دورهی پهلوی اول است که دیگر سنگفرش نیستند و سم اسبهای کالسکههای به جا مانده از عهد قجری روی آن سُر میخورد). صداهایی که در این رمان با هم کشاکش دارند، نه فقط بیرونی بلکه همچنین ــ و باید گفت مهمتر ــ درونیاند.
برچسبها:
«شازده احتجاب»,
هوشنگ گلشیری,
رمان مدرن,
مجلهی «اندیشهی پویا»