به فرهنگ چندصدایی و دموکراتیک باور بیاوریم
آرمان- گروه ادبیات و کتاب: حسین پاینده بیش از دو دهه است که در فضای دانشگاهی و ادبی ایران قلم میزند، درس میدهد، و تاثیر بسزایی بویژه در نقد ادبی داشته است. این تاثیرگذاری را میتوان هم در تدریس نظریه و نقد ادبی در دانشگاه و کارگاههای بیرون از دانشگاه دید، و هم در کتابهای تألیفی و ترجمهی او. اما شاید فقر ما در نظریه و نقد ادبی در طول این سالها بیشتر به چشم بیاید، و همین فقر است که وقتی به کارنامهی پاینده نگاه میکنیم، متوجه میشویم در این فقرزدایی سهم بسزایی داشتهاند. به این دو، مطالعات فرهنگی و مطالعات بینارشتهای را هم که از سوی وی به صورت جدی به آن پرداخته میشود، باید افزود. در طول بیش از دو دهه فعالیت ادبی پاینده، او جوایزی را نیز دریافت کرده که برخی از آنها عبارت است از: جایزهی ادبی جلال آلاحمد در بخش نقد ادبی، جایزهی کتاب فصل خانه کتاب، و جایزهی وزارت فرهنگ و ارشاد برای مقالهی تشویقی در حوزهی مطالعات فرهنگی. داستان کوتاه در ایران، گشودن رمان، نقد ادبی و مطالعات فرهنگی، گفتمان نقد، نقد ادبی و دموکراسی و رمان پسامدرن و فیلم از جمله تألیفات وی هستند که پیشتر در گفتوگو با «آرمان» به آن پرداخته شده بود. در گفتوگوی پیشرو، تمرکز روی آثار ترجمهشدهی دکتر پاینده در زمینهی نقد ادبی است که باز سهم مهم و بسزایی در شناخت خواننده و نویسنده ایرانی از مباحث نظری در نقد ادبی داشته است. نظریههای رمان: از رئالیسم تا پسامدرنیسم (دیوید لاج)، زبانشناسی و نقد ادبی (رومن یاکوبسن و دیگران)، مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامّه (جان استوری)، روانکاوی فرهنگ عامّه (بری ریچاردز) و اصول و مبانی تحلیل متون ادبی نوشتهی سلینا کوش که به تازگی از سوی نشر مروارید منتشر شده از جمله آثار ترجمهشدهی ایشان است. آنچه میخوانید گفتوگو با دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی دربارهی ترجمه متون نقد ادبی و تاثیرگذاری آن در رشد و اعتلای ادبیات بومی و میهنی است.
*********************************************************
۱. فعالیتهای شما در زمینهی نقد ادبی، صرف نظر از آموزش، حوزههای مختلفی از قبیل تألیف، ترجمه و ویراستاری را شامل میشود. در گفتوگوی قبلی که در شماره ۳۲۲۷ روزنامه آرمان داشتیم با تکیه بر آثار تألیفی شما به مقولهی نقد ادبی پرداختیم. اگر موافق باشید در این گفتوگو توجه را بر آثار ترجمهی شما معطوف کنیم؛ مایلم در آغاز گفتوگو دربارهی نسبت این سه از شما بپرسم. به عبارت دیگر، در کارنامهی شخص شما این سه چه تاثیر و تاثرهایی بر یکدیگر دارند؟
پاینده: در کشور ما معمولاً ترجمه را قطب مخالف تألیف میدانند و تصور میکنند وقتی کسی نتواند تألیف کند، به ترجمه روی میآورد. اما بررسی بسیاری از کتابهای به ظاهر تألیفی در کشور ما نشان میدهد که اتفاقاً برعکس؛ بسیاری از کسانی که صاحب دیدگاه نیستند و آراء بدیع یا اصیلی برای ارائه کردن ندارند، ترجمههایی ناقص و حتی مغلوط را با عنوان «تألیف» منتشر میکنند. ظاهراً دلیل این کار این است که در ملاکهای ارزشگذارانهای که حتی در وزارت علوم هم رسماً در ارزیابی کارهای اعضای هیأت علمی دانشگاهها و مراکز پژوهشی اِعمال میشود، ترجمه در مقایسه با تألیف جایگاه و منزلتی فرومرتبه دارد. اگر بخواهم برحسب مصطلحات دریدا رابطهی فعلیِ تألیف و ترجمه را تبیین کنم، باید بگویم ظاهراً «تقابلی دوجزئی» بین این دو برقرار کردهایم، تقابلی که در آن، جزء اول (تألیف) بر جزء دوم (ترجمه) برتری داده میشود. اما شاید لازم باشد که این تقابل را به شیوهی دریدا واسازی کنیم تا ببینیم ماهیت واقعی رابطهی این دو چیست. من ترجمه را نه صرفاً وسیلهای برای معرفی اندیشههای متفکرانِ سایر کشورها، بلکه مهمتر، ضرورت دوره و زمانهی پُرتنشِ حاضر میدانم. ترجمه راهی است برای برقراری ارتباطات بینالاذهانی. پدیدهی داعش از نظر من تبلور تمامعیارِ عجز از ترجمه است. با استفاده از یکی از مفاهیم پساساختارگرایان، میتوان گفت داعش آن نوع تفکری است که هیچ نوع ارتباط یا مراودهی کلامی با «دیگری» برقرار نمیکند. ترجمه کردن و ایضاً خواندن ترجمه نوعی تمرین ذهنی برای فهم گفتمان «دیگری» است. باختینی بگویم: برای آنکه با ترجمه سر و کار داشته باشید، ابتدا باید توانایی خودتان برای شنیدن صداهای متنافر را تقویت کنید. ترجمه کمک میکند ذهنیتی چندصدایی و دموکراتیک پیدا کنیم. ترجمهی متنی که نه فقط به زبانی دیگر بلکه همچنین در فرهنگی دیگر و مطابق با سنتهای اجتماعی و اعتقاداتی دیگر نوشته شده است، مترجم و همچنین خوانندهی ترجمه را عادت میدهد به اینکه نگاههای متفاوت و گفتمانهای برآمده از تفکراتی متفاوت را بفهمد. این فهم در زمانهی ما کمتر محقق میشود، وگرنه این همه جنگ ویرانگر یا این همه تنش در روابط بینالملل بروز نمیکرد. جایی که ترجمه کمارزش تلقی شود و به حاشیه رانده شود، باید انتظار داشته باشید که تعارض و کشمکش هم فزونی بگیرند و نهایتاً حتی آتش مخاصمه هم شعلهور شود. ما در زمانهای زندگی میکنیم که فرهنگها و تمدنهای مختلف بشری به مراتب بیشتر از گذشته نیاز به گفتوگو و مفاهمه دارند. ترجمه است که زمینهی چنین گفتوگویی را فراهم میکند.
به همین دلایلی که گفتم، من در کار خودم ترجمه را بسیار جدی گرفتهام و آن را فعالیتی ثمربخش میدانم. از بابت وقت و توانی که صَرف ترجمه کردهام و حاصلش تاکنون ترجمهی هشت کتاب و چهل مقاله در زمینهی نقد ادبی بوده است اصلاً متأسف نیستم و کماکان آن را ادامه میدهم. معتقدم به مرور زمان معلوم میشود که چه کسانی با خواندن این ترجمهها آثار ادبیِ تکنیکیتر و تأملانگیزتر نوشتهاند، یا چه کسانی نقدهای عمیقتر و نظاممندتری نوشتهاند. تألیف هم جای خود را دارد، هرچند لزوماً برتر از ترجمه نیست. در پژوهشهای علوم انسانی، خواه در حوزهی مطالعات نقادانهی ادبی و خواه در سایر حوزهها، هم به تألیف نیاز داریم و هم به ترجمه.
در خصوص ویراستاری هم باید بگویم اهمیت آن را از تجربهی یازده سال عضویت در شورای مجلهی «ارغنون» دریافتم. به همین سبب، تا به حال هشت کتاب را ویرایش کردهام. اینها کتابهایی بوده است که من ترجمهشان را به مستعدترین دانشجویانم پیشنهاد کردم، اما برخلاف استادانی که حاصل کار دانشجویان را به نام خودشان منتشر میکنند، همهی این هشت کتاب به نام مترجمانشان منتشر شده است و نام من فقط به عنوان ویراستار قید شده است. معتقدم هنوز به لزوم ویرایش متون قبل از انتشار، آنچنان که باید پی نبردهایم. بسیاری از نویسندگان تصور میکنند که کتابهایشان به همان صورتی که تحویل ناشر میشود قابل چاپ است، در حالی که بعد از ویرایش درمییابند متن تا چه حد منقحتر و فهم آن تا چه حد راحتتر شده است. ویرایش من البته بیشتر محتوای بوده است. یعنی متن ترجمه را با متن اصلی مقایسه کردهام تا اگر احیاناً در درک مطلب یا گزینش معادل مناسب خطایی گرفته باشد، آن را تا جایی که متوجه بشوم تصحیح کنم و بدین ترتیب متنی تحویل خواننده شود که خواندنش واقعاً سهلتر و لذتبخشتر باشد.
۲. شما از معدود مترجمانی هستید که تنها در یک حوزه تخصصی که همان نظریه و نقد ادبی باشد دست به ترجمه میزنید. آیا میتوان از این گزاره اینطور نتیجه گرفت که قائل و پایبند به تفکیک حوزهی تخصصی در ترجمه هستید؟
پاینده: بله، حتماً. تلقی متداول اما یقیناً غیرعلمی از مترجم در کشور ما این است که گمان میکنند مترجم هر متنی را مانند یک دستگاه ترجمه میکند، در حالی که ترجمه کاری تخصصی است و بویژه در ترجمهی مباحث نظری باید از دانش تخصصی برخوردار بود. در غیر این صورت همان وضعی به وجود خواهد آمد که اکنون در بسیاری از کتابهای ترجمهشده در حوزهی نظریههای علوم انسانی (بخصوص نظریههای فلسفهمبنا) شاهد آن هستیم. اشارهام به کتابهایی است که قرار است آراء و اندیشههای نظریهپردازانی مانند دریدا و فوکو و لاکان را به خوانندهی فارسیزبان بشناسانند، اما وقتی این کتابها را میخوانید به سختی میتوانید معنای جملات را دریابید. گاهی لازم میشود یک پاراگراف را چندین بار بخوانید و باز هم احساس میکنید مطلب به روشنی به شما منتقل نشده است. بارها به دانشجویان سختکوشی برخوردهام که مطمئنم با جان و دل میخواهند نظریههای جدید را بیاموزند، اما شِکوه میکنند که فلان کتاب ترجمهشده را حتی بیش از یک بار خواندهاند و با این حال نتوانستهاند چندان از آن سر در آورند. درک میکنم که شاید برخی مواقع فهم چنین ترجمههایی مستلزم آشنایی قبلی با برخی مفاهیم پایهای باشد؛ ولی وقتی این مشکل پیاپی رخ میدهد، آنوقت میشود حدس زد که ای بسا ترجمهی آن کتابها به قدر کافی رسا یا حتی درست نبوده است. مترجمی که در حوزهی علوم انسانی کار میکند باید حتماً با مفاهیم مورد بحث در متن آشنا باشد، والا نه دیگران آن ترجمه را خواهند فهمید و نه حتی خود مترجم.
۳. معیارهای شما برای انتخاب اثری که اقدام به ترجمه آن میکنید چیست؟
پاینده: مهمترین ملاک من این است که آیا آنچه میخواهم ترجمه کنم پاسخگوی نیازهای واقعی در حوزهی نظریه و نقد هست یا نه. در دو سه دههی اخیر، همزمان با بسط و گسترش روابط میانرشتهای نقد ادبی با سایر حوزههای علوم انسانی و اجتماعی، کتابهای زیادی در زمینهی نقد منتشر شدهاند که حاوی مطالب جالب و خواندنیای هستند. اما هر کتاب جالب و خواندنیای درخور ترجمه نیست. باید دید مطالب کتاب تا چه حد به مسائلی که ما در زمینهی مطالعات نقادانهی ادبی داریم مربوط میشود. گاهی به کتابهایی برمیخورم که نظریههای نقادانه را به روشنی توضیح دادهاند، اما مثالهایشان از رمانهایی است که هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند. توجه داشته باشید که این کتابها هیچکدام برای خوانندهی ایرانی نوشته نشدهاند. خوانندگانِ هدف در واقع کسانی از درون همان جامعه و همان فرهنگ بودهاند. به همین دلیل، نویسندگان این کتابها بسیاری از نکات را توضیح نمیدهند. برای مثال، وقتی رمانی را نقد میکنند، به ذکر عنوان و کلیاتی دربارهی محتوایش بسنده میکنند چون فرضشان این است که خوانندهی علاقهمند پیشاپیش این رمان را خوانده است. مانند این است که منتقد ایرانیای بخواهد رمان معروفی مانند سَووشون را در ایران نقد کند. چنین منتقدی طبیعتاً فرض میکند که مخاطبانش این رمان را میشناسند و در نتیجه مطالبی کلی دربارهی پیرنگ و شخصیتهای اصلی آن، در حد یک یا دو پاراگراف، میگوید و بعد وارد نقد رمان میشود. من تلاش میکنم کتابهایی را ترجمه کنم که اشارات درون آنها به آثار ادبی خارجی برای خوانندهی فارسیزبان مشکل ایجاد نکند. در مواقعی هم که نیاز به اطلاعات تکمیلی باشد، خودم آن اطلاعات را به صورت زیرنوشتهای مترجم اضافه میکنم. کتاب خارجیای که بدون توجه به نیازهای خاص ما انتخاب و ترجمه شود، حتی اگر ترجمهی درست و رسایی داشته باشد، باز هم نمیتواند مفید واقع شود. هر ترجمهای لزوماً باید گرهی از مشکلات ما در حوزهی نقد ادبی باز کند.
۴. بسیاری قائل به تفاوت میان ترجمهی متون ادبی و سایر متون هستند و با تفکیک این دو گروه، از آنها با عنوان «ترجمهی ادبی» و «ترجمهی علمی» نام میبرند. در این صورت به نظر میرسد که ترجمه در حوزهی نقد ادبی به نوعی ناظر بر هر دوی این ساحتها خواهد بود. شما هم با این تقسیمبندی همداستان هستید؟
پاینده: اگر مقصود از «ترجمهی ادبی» ترجمهی آثار ادبی باشد، آنوقت باید گفت بله. یک تفاوت بنیادین، این نوع ترجمه را از ترجمهی متون علمی (یعنی متون نظری دربارهی علوم انسانی)متمایز میکند و آن تفاوت این است که در متن ادبی، با سبک منحصربهفرد نویسنده سر و کار داریم و ترجمه باید بتواند، تا حدی که ساختارهای زبان مقصد اجازه میدهد، این سبک را به خواننده منتقل کند. خوانندهای که ترجمهی یک شاهکار ادبی را میخواند باید همان حسوحالی را تجربه کند که خوانندهی همان متن به زبان اصلی دارد. اما این هدف صرفاً یک کمالمطلوب است که دستیابی به آن در بهترین حالت به صورتی نسبی ممکن میشود، نه به صورت کامل و مطلق. در ترجمهی متون مربوط به نقد ادبی هم مسئلهی سبک دخیل میشود، به این معنا که بسیاری از متون نظریِ نقد و همچنین نقدهای عملی شامل نقلقولهایی از آثار ادبی هستند. مترجم این قبیل متون باید با سبک نویسندگان آثار مورد نظر آشنا باشند تا علاوه بر ترجمهای که از مباحث نظری و نقد عملی به دست میدهند، آن نقلقولها را هم، تا جایی که امکان دارد، با وفاداری به سبک نویسنده ترجمه کنند.
۵. نگاهی به آثار ترجمه شده در حوزه نقد ادبی روشن میکند که مترجمان ما بیشتر به ترجمه تئوریهای نقد ادبی توجه دارند و کمتر به ترجمه نمونههای عملیاتی شده نقد میپردازند. این در حالی است که نمونههای قابل توجهی از پیاده کردن الگوها و نظریههای نقد ادبی بر روی آثار شاخص ادبیات جهان وجود دارد. به نظر شما همین یکی از دلایل عدم توفیق ما در حوزه نقد ادبی نیست؟ به شکلی که نقد ادبی هنوز در ذهن بسیاری، حتی با تعریف درست خود فاصله دارد.
پاینده: این میتواند صرفاً یکی از دلایل چندگانهی وضعیت فعلی ما در نقد ادبی باشد، اما یقیناً عوامل دیگری هم در عقبماندگی ما در این حوزه اثرگذار و دخیل هستند. کتابهایی که حاوی نمونههای نقد باشند و کاربرد نظریهها را در عمل نشان بدهند، البته جنبهی آموزشی خواهند داشت و بسیار مفیدند. تا به حال هم نمونههایی از این کتابهای آموزشی به فارسی ترجمه شدهاند و نمیتوان گفت این قبیل منابع هنوز از راه ترجمه در دسترس مخاطبان ایرانی قرار نگرفته است. من فقدان شناخت علمی از نقد ادبی در کشورمان را ناشی از علتهای دیگری میبینم، علتهایی ریشهای که ماهیتی اجتماعی و لاجرم سیاسی دارند. نقد مستلزم ذهنیتی است که زمینهساز آن شود. نقد در خلاء فکری و به دور از تجربههای اجتماعی شکل نمیگیرد. باید دید آیا اصولاً سنت تفکر نقادانه در اندیشمندان ما تا چه حد وجود داشته است. همچنین باید دید آیا آحاد مردم به اتفاقات پیرامونشان، به نقصانهایی که در حوزهی حقوق شهروندی در زندگی روزمره تجربه میکنند، میتوانند نقادانه برخورد کنند یا اینکه تسلیمطلبانه فقط میگویند «اینجا ایران است» یا «تا بوده همین بوده» یا «کاریش نمیشود کرد». مثالی میزنم؛ این حق هر شهروندی است که در مراجعه به سازمانها و تشکیلات دولتی به او به عنوان ارباب رجوع توجه شود و با احترام به کارش رسیدگی کنند. اما وقتی به کارمندی برمیخوریم که وظایف خودش را انجام نمیدهد (همان وظایفی که برای انجام دادنش هر ماه حقوق میگیرد)، آیا نگاهی انتقادی به این وضعیت داریم یا همان جملاتی را تکرار میکنیم که مثال آوردم؟ توجه داشته باشید که نقد ادبی یعنی فراتر رفتن از سطح متن و راه بردن به لایههای عمیقتر به منظور فهم و تبیین معنایی ناآشکار. منتقد کسی است که بتواند حساسانه به جزئیات متن توجه کند و از همپیوندیهای درونمتنی به معنایی فراگیر در متن برسد، معنایی که در جایجایِ آن به صورت استعاری و نمادین و غیره جلوهگر شده است. این کار مستلزم ذهنیتی نقادانه است که اگر در تجربهی اجتماعی به آن پایبند نباشیم و تمرینش نکنیم، هرگز نمیتوانیم آن را در تجربهی ادبی نشان دهیم. شما میفرمایید که کتابهای حاوی نمونههای عملی نقد کم ترجمه شدهاند. فرض کنیم که چنین باشد، اما مگر در کلاس دانشگاه استاد خودش دست به نقد متون ادبی نمیزند و مگر همین نقدها نمیتوانند نمونههایی از آن کاری باشند که دانشجو باید یاد بگیرد و بعد از اتمام تحصیل به صورت حرفهای انجام دهد؟ پس چرا نقد فراگیر نمیشود؟ در کلاس هم دانشجو فقط به استاد «اقتدا» میکند و این البته یعنی او خودش تفکر نقادانه ندارد و تنها کاری که میتواند بکند، تکرار حرفهای استاد در ورقهی امتحان است. ایدهی مستقل، یا نگاه بدیع، اصلاً در کار نیست. من ریشهی این وضعیت را، چنان که اشاره کردم، در تجربهی زیستهی اجتماعی میبینم. اول باید به فرهنگ چندصدایی و دموکراتیک باور بیاوریم و عمل بکنیم، بعد نقادانه به خودمان و جهان پیرامون بنگریم تا نهایتاً بتوانیم عملکرد مطلوبی در نقد ادبی از خود نشان بدهیم. باید پرسید فرصت یا امکان چنین رفتار اجتماعیـادبیای تا چه حد برای ما مهیاست.
۷. یکی از محورهای اصلی مطالعات و تألیفات شما، زمینه فرهنگی است. مترجم هم به نوعی نقش رابط فرهنگی را به عهده دارد زیرا در حال انتقال گفتمانی است که در بستر یک فرهنگ دیگر شکل گرفته است. شما نقش مترجم در حوزه فرهنگ و تاثیرات او را چطور تبیین میکنید؟ این تبیین در حوزهی ترجمهی نقد ادبی هم صادق است؟
پاینده: بله، من تلاش کردهام «مطالعات فرهنگی» را از راه ترجمه معرفی کنم. این هم یکی دیگر از حوزههای علائق من در نقد ادبی است. تأکید میکنم که من مطالعات فرهنگی را برآمده از ــ و کاملاً مرتبط با ــ نقد ادبی میدانم، نه اینکه آن را حوزهای جالب اما خارج از زمینهی اصلی کارم بدانم. در کشور ما مطالعات فرهنگی به غلط ذیل علوم اجتماعی طبقهبندی شده است و دو رشتهای که با این عنوان در دانشگاههای ایران میشناسیم (یکی با عنوان «مطالعات فرهنگی» و دیگر با عنوان «مطالعات فرهنگی و رسانه») عموماً در دانشکدههای علوم اجتماعی ارائه میشوند. اما وقتی تاریخچهی شکلگیری مطالعات فرهنگی را مرور میکنیم، درمییابیم که در واقع یک منتقد ادبی به نام ریچارد هوگارت بنیادگذار این حوزه بود و سپس آثار و اندیشههای یک منتقد و ادبشناسِ دیگر یعنی ریموند ویلیامز به تکوین پایههای نظری این حوزه کمک بسزا کرد. پس من به طور طبیعی در کار خودم باید به مطالعات فرهنگی بپردازم، از جمله با ترجمهی منابع این حوزه.
اما در خصوص کارکرد فرهنگی مترجم، باید بگویم از نظر من مترجم تسهیلکنندهی روابط میانفرهنگی است. مترجمان با انتقال اندیشههای شکلگرفته در سایر فرهنگها، امکان گفتوگویی بینالاذهانی بین جهانبینیهای متفاوت و حتی متنافر را ایجاد میکنند. ترجمهی ادبی علاوه بر این کارکرد عام، یک کارکرد خاص دیگر هم دارد که به گمانم به اندازهی کافی به آن توجه نکردهایم: معرفی سبکها و جنبشهای ادبی ناشناخته. ترجمه در مقاطع مختلفی از تاریخ کشور ما (حدوداً از زمان انقلاب مشروطه به این سو) باعث آگاه شدن نویسندگان و شاعران ما از شیوهها و تکنیکهای جدید برای آفرینش آثار ادبی شده است. گاهی ترجمه کلاً ژانر جدیدی را که پیشتر در ادبیات ما وجود نداشته است (مانند رمان و داستان کوتاه) به ادیبان ما شناسانده. در همهی این موارد، ترجمه به غنای ادبیات ما و خلق آثار جدید یاری رسانده است. برای مثال، پیدایش رمان تاریخی و رشد و گسترش آن در دورهی پسامشروطه را نظر بگیرید. آیا غیر از این است که نوشته شدن رمانهای تاریخی ایرانی به یُمن ترجمههایی میسّر شد که این ژانر را به ما شناساند؟ ترجمههای اولیه از رمانهای تاریخی خارجی زمینهی مساعدی فراهم کرد برای اینکه نویسندگان ما سوق داده شوند به سمت نوشتن رمانهایی مانند شمس و طغرا، ماری ونیزی و طُغرُل و همای (1287) نوشتهی محمدباقر میرزا خسروی، عشق و سلطنت یا فتوحات کورش نوشتهی شیخ موسی کبودرآهنگی، داستان باستان نوشتهی حسین بدیع، دامگستران یا انتقامخواهان مزدک نوشتهی صنعتیزاده کرمانی (منتشره در دو قسمت در سالهای ۱۳۳۹ و ۱۳۴۴). یکی دیگر از بارزترین تأثیرهایی که مترجمان بر مضامین و تکنیکهای ادبیات ما باقی گذاشتند را در اواخر دههی ۱۳۴۰ و اوایل دههی ۱۳۵۰ میتوان دید، یعنی زمانی که موجی از ترجمههای فلسفی در زمینهی اگزیستانسیالیسم آغاز شد و بعد با ترجمههایی از آثار نویسندگانی همچون سارتر، کامو و کافکا تشدید هم یافت. بازتاب این ترجمهها را در فضای حاکم بر تولیدات ادبی همان دوره به وضوح میتوانید ببینید. آیا میتوان آثار ادبی نوشته شده در آن مقطع از تاریخمان را بدون توجه به ترجمههایی که کمی پیشتر یا همزمان انجام میشد، به درستی تحلیل کرد؟ به گمانم همین امروز هم ترجمهی رمانهای پسامدرن خارجی گروهی از نویسندگان معاصر ما را به صرافت اندیشیدن دربارهی ظرفیتهای این نوع رمان انداخته است و شاهدیم که برخی آثار با همین سبکوسیاق به زبان فارسی نوشته و منتشر شدهاند. شاید بعضی از نویسندگان ما خودشان زبان خارجی بدانند و مستقیماً با سبکهای جدید ادبی آشنا شوند، اما یقین دارم که اکثر نویسندگان در کشور ما برای آشنا شدن با جریانهای ادبی جهان به ترجمه متکی هستند. به همهی این دلایلی که توضیح دادم، معتقدم اصلاً نباید ترجمه را کمارزش تلقی کنیم. اگر بخواهیم پویایی ادبیاتمان را حفظ کنیم تا آثار نویسندگان و شاعران ما بتوانند در عرصهی جهانی مخاطب پیدا کنند، ناگزیریم از هر راه ممکن به روزآمد شدن آگاهی ادیبانمان از جنبشها و سبکهای جدید یاری برسانیم. ترجمه بیتردید یکی از مؤثرترین ابزاری است که به تحقق این هدف یاری میرساند.
برچسبها: نقد ادبی, ترجمهی ادبی, مطالعات فرهنگی, تأثیر ترجمه بر ادبیات