حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

یکی از بزرگ‌ترین موانع شکل‌گیریِ جریان هویتمندِ نقد ادبی در کشور ما، کمبود منابع علمی درباره‌ی نظریه‌های ادبی و رویکردهای نقادانه است. گرایش به بررسی نقادانه‌ی آثار ادبی (خواه آثار کهن و خواه آثار امروزین)، در  دهه‌ی ۱۳۸۰، هم در میان پژوهشگران دانشگاهیِ ما بیشتر شد و هم در میان علاقه‌مندان و خوانندگانِ جدیِ ادبیات در خارج از دانشگاه. گواه این مدعا، انبوه جلساتی است که هر هفته در خصوص کتاب‌های تازه‌انتشاریافته در حوزه‌ی ادبیات توسط انجمن‌ها و محافل و نهادهای ادبی برگزار می‌شوند. اکنون چند سال است که دانشجویان بسیاری از دانشگاه‌ها (حتی در رشته‌های غیر علوم انسانی) اقدام به تشکیل انجمن‌هایی کرده‌اند که در جلسات‌شان اساساً به همین موضوع (نقد آثار ادبی) پرداخته می‌شود. این تحولی درخور اعتناست، زیرا در گذشته دانشگاه از رویدادها و تحولاتِ ادبی به دور بود و این‌طور به نظر می‌رسید که کار دانشگاهیان منحصر به این است که در مدح فلان شاعر کلاسیک و بی‌نظیر بودن فلان اثر ادبیِ متعلق به چندین قرن پیش سخن بگویند و از پژوهش در خصوص درونمایه‌ها و ویژگی‌های آن آثار غفلت بورزند. تشکیل جلسات این انجمن‌ها، برای دانشجویان جدی، به انگیزه‌ای برای فراگیری شیوه‌ها و رهیافت‌های نقد ادبی تبدیل شده است. پرسشی که این دانشجویان نوعاً می‌کوشند پاسخی برایش بیابند این است: مطالعه‌ی نظام‌مند ادبیات، مطالعه‌ای که با کاوش درباره‌ی چندوچونِ معناسازی در متون ادبی سروکار دارد، به چه صورت انجام می‌شود؟ طرح این پرسش خودبه‌خود سویه‌ای جستجوگر و انتقادی به ذهنیت این دانشجویان داده است و لذا باید تشکیل این انجمن‌های دانشجویی را رویدادی فرخنده محسوب کرد.

از سوی دیگر، محافل و کانون‌های ادبی در خارج از دانشگاه بخش مهمی از فعالیت‌‌های خود را به نقد معطوف کرده‌اند. برخی از این محافل و کانون‌ها وابسته به ناشرانی هستند که به سبب گستردگیِ دامنه‌ی کارشان، از این امکان برخوردارند که در جنب انتشار کتاب، نقد و بررسی کتاب را هم به عنوان مشوّقی برای خرید هرچه بیشتر کتاب در دستور فعالیت‌های‌شان قرار دهند. برخی دیگر از این محافل در حاشیه‌ی جوایز ادبیِ بخش خصوصی شکل گرفته‌اند و به دلیل اقبال علاقه‌مندان به آثار ادبی، جلساتی در نقد آثار جدید و یا کارگاه‌ها و دوره‌های آموزشیِ کوتاه‌مدتی برگزار می‌کنند که باز نقد ادبی در کانون این فعالیت‌ها قرار دارد. به این ترتیب، نقد نه فقط در دانشگاه، بلکه همچنین در خارج از دانشگاه به موضوعی علاقه‌انگیز تبدیل شده است.

این تحولات خجسته فقط زمانی می‌توانند سمت‌وسویی واقعاً سودمند و اثرگذار داشته باشند که محتوای بحث‌هایی که در جلسات این انجمن‌های دانشگاهی و محافل غیردانشگاهی ارائه می‌شود، بر پایه‌ای نظری استوار باشد. از جمله بزرگ‌ترین نقصان‌های این جلسات، دلبخواهانه بودن روش‌های بررسی متون ادبی است. منتقد ادبی کسی نیست که در جلسه‌ای عمومی (یا در مقاله‌ای در یک نشریه‌ی ادبی) عقاید شخصی خود را درباره‌ی فلان اثر ادبی یا بهمان نویسنده و شاعر به مخاطبانش «ابلاغ» می‌کند. اساساً نقد معطوف به بیان عقیده‌ی شخصی درباره‌ی محاسن یا ضعف‌های هیچ اثر ادبی‌ای نیست. نقد ادبی تفحّصی است درباره‌ی این‌که چه معناهای تلویحی‌ای در متن شکل گرفته‌اند و نیز شکل‌گیریِ این معناهای متکثر از راه به‌کارگیریِ کدام راهبردهای معناسازانه میسر شده است. این تفحّص ایجاب می‌کند که منتقد هرگونه گزاره درباره‌ی متن را بر پایه‌ی نظریه‌ای معیّن و با ارائه‌ی استدلال و با استناد به شواهدی از متن، به طرزی مقنع با خواننده یا مخاطب خود در میان بگذارد. در گذشته اکثر جلسات موسوم به «نقد کتاب»، بیش از آن‌که بر پایه‌ی نظریه‌های ادبی استوار باشد، بر اساس سلیقه‌های شخصی این یا آن «صاحب‌نظرِ سرشناس» برگزار می‌شدند. براستی فایده‌ی شرکت در جلسه‌ای که در آن، کسی از خوش آمدن یا بد آمدنش از رمانی جدید یا مجموعه‌ی تازه‌انتشاریافته‌ای از شعر سخن می‌گوید چیست؟ همین پرسش را می‌توان این‌گونه مطرح کرد که: بر خواندنِ مقاله‌ای که نویسنده‌ی آن حکم کرده چه داستانی «عالی» یا چه شعری «ضعیف» است، چه فایده‌ای می‌تواند مترتب باشد؟ شاید به همین سبب برخی از نویسندگان و شاعران اساساً تمایلی به «نقد شدن» آثارشان در این قبیل جلسات یا نشریات ندارند. دلبخواهانه بودن احکام غیرتحلیلیِ این سخنرانان و مقاله‌نویسان نه فقط باعث رنجش پدیدآورندگان آثار ادبی می‌شود، بلکه همچنین ذوق و اشتیاق جستجوگرانه و ذهن نظام‌طلبِ پژوهشگران جوان و علاقه‌مندان به نقد ادبی را ارضا نمی‌کند.

راه برون‌رفت از وضعیتی که نقد ادبی در ایران به آن دچار شده، اتکا به نظریه در کنش نقادانه است. این امر صرفاً زمانی میسر می‌شود که منابع علمی درباره‌ی رهیافت‌های نقادانه به زبان فارسی ترجمه شوند و در اختیار پژوهشگران ادبی و دست‌اندرکاران فعالیت‌های نقادانه قرار گیرند. انتشار کتاب‌ها و مقالاتی که نظریه‌هایی مانند تاریخ‌گرایی نوین، روانکاوی، ساختارگرایی، نظریه‌ی پسااستعماری و غیره را به خواننده‌ی فارسی‌زبان معرفی کنند، در زمره‌ی مبرم‌ترین نیازهای امروز مطالعات ادبی در کشور ما است. اما در این کار، خطری بالقوه نیز هست که باید از آن آگاه و برحذر بود. مستغرق شدن در نظریه و برخوردار نبودن از تواناییِ کاربرد نظریه‌های ادبی برای نقد متن، می‌تواند موجب ابتر شدن فعالیت‌های معطوف به نقد باشد. منتقد ادبی واقعی کسی است که هم بر نظریه تسلط دارد و هم راه و روش کاربرد نظریه برای قرائت نقادانه‌ی متون ادبی را می‌داند. «استادی» که فقط نظریه بداند اما از نقد عملی متون ادبی عاجز باشد، به آشپزی شباهت دارد که دستورالعمل پخت خوشمزه‌ترین غذاها را خوب می‌داند، لیکن از طبخ غذا ناتوان است. چنین «آشپزی» به کار عملیِ آشپزی نمی‌آید و نمی‌تواند نیاز کسانی را که مایل به تناول غذا هستند رفع کند. از این حیث، لازم است که در انتخاب منابع اصلی نقد ادبی برای ترجمه به زبان فارسی، به آن کتاب‌هایی اولویت داده شود که علاوه بر معرفی نظریه‌های متنوع ادبی، الگوهایی از نقد عملی هم به دست می‌دهند و خواننده می‌تواند با خواندن نمونه‌هایی از نقد، عملاً با شیوه‌های نقد ادبی آشنا شود. چنین کتاب‌هایی هستند که می‌توانند نیازهای امروز ما در زمینه‌ی نظریه و نقد ادبی را اجابت کنند.


برچسب‌ها: نظریه‌ی ادبی, نقد ادبی, منابع نقد, نقد عملی
+ نوشته شده در تاریخ  سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲   | 

ویراست پنجم کتاب معروف رامان سلدن، با عنوان راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر، در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. ذکر نکاتی چند در خصوص تاریخچه‌ی این کتاب (که ترجمه‌ای از ویراستِ اولِ آن چندین سال پیش در ایران انتشار یافت)، از برخی جهات شاید مفید باشد. کتاب راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر نخستین بار در سال ۱۹۸۵ منتشر گردید. در آن زمان، منابع جامعی که حوزه‌ی جدید و رو به گسترشِ نظریه‌ی ادبی را به دانشجویان ادبیات معرفی کنند چندان یافت نمی‌شدند. البته نوشته‌های خودِ نظریه‌پردازان ادبی به وفور موجود بود و هست، اما یکی از ویژگی‌های مقالات و کتاب‌های این نظریه‌پردازان، غامض بودنِ زبانی است که آنان در بیان آراء و اندیشه‌های خود به کار می‌برند. لاکان و دریدا از این حیث بسیار سوءشهرت دارند، اما باید گفت سایر چهره‌های شاخص در این حوزه نیز افکارشان را با زبانی کمابیش به همان میزان پیچیده بیان می‌کنند. اهمیت کار رامان سلدن در این بود که طیف گسترده‌ای از نظریه‌های ادبی (از فرمالیسم روسی تا مارکسیسم و پساساختارگرایی و فمینیسم) را با زبانی فهمیدنی شرح داد، بدون آن‌که با این کار پیچیدگیِ آن نظریه‌ها را زایل کند. به این کتاب چنان اقبال گسترده‌ای در دانشگاه‌ها شد که سه سال پیاپی از ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۸ تجدید چاپ گردید و جزو منابع ثابت در فهرست مطالعاتیِ حوزه‌ی نظریه و نقد ادبی مدرن قرار گرفت.

 

نکته‌ی درخور توجه درباره‌ی تجدید چاپ کتاب راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر این است مؤلف پس از مدتی در سال ۱۹۸۹ ویراست دومِ آن را منتشر کرد و کوشید تا تحولات بسیار پُرشتابِ حوزه‌ی نظریه‌ی ادبی را با افزودن مطالب جدید (از جمله در زمینه‌ی پسامدرنیسم و نظریه‌ی گفتمان و تاریخ‌گرایی نوین) در آن منعکس کند. چهار سال بعد، در ۱۹۹۳، ویراست سوم این کتاب در دسترس دانشجویان و پژوهشگران ادبیات قرار گرفت، اما این‌بار به جای نام یک مؤلف، نام دو نویسنده بر جلد کتاب نقش بست: رامان سلدن و پیتر ویدوسن. ظاهراً گسترش بازهم بیشترِ حوزه‌ی نظریه و نقد ادبی مدرن و بویژه میان‌رشته‌ای شدنِ آن، کار تألیف کتابی راهنما درباره‌ی این موضوع را چنان دشوار کرده بود که مساعی یک نفر برای تدوین این نظریه و معرفی آن‌ها با زبانی روشن کفایت نمی‌کرد. اما نکته‌ی غم‌انگیز درباره‌ی انتشار ویراست سوم این کتاب این بود که مؤلف اولیه‌ (رامان سلدن) اندکی پس از انجام تجدیدنظر درباره‌ی ویراست دوم، بر اثر ابتلا به سرطان مغز درگذشت؛ لذا از همکار او، پیتر ویدوسن، خواسته شد که بقیه‌ی کارِ آماده‌سازی کتاب برای ویراست سوم را به عهده بگیرد.

 

ویراست چهارم این کتاب ارزشمند در سال ۱۹۹۷ و با نام سه مؤلف منتشر گردید: علاوه بر نام سلدن که برای احترام به ابتکار و پیشکسوتی‌اش همچنان بر روی جلد کتاب ذکر شده بود، نام پیتر ویدوسن و پیتر بروکر به چشم می‌خورَد. در ویراست چهارم، علاوه بر روزآمد کردن مباحث مطرح‌شده در ویراست‌های قبلی، یک فصل جدید هم به کتاب افزوده شده بود. سرانجام ویراست پنجم این کتاب، در سال ۲۰۰۵ انتشار یافت. در ویراست پنجم علاوه بر بازنگری و افزودن نکات تازه به مباحث قبلی، دو حوزه‌ی جدید در نظریه‌ی ادبی («زیبایی‌گرایی نوین» و «پسانظریه») نیز به مطالب کتاب افزوده شده‌اند.

 

من نخستین ویراست کتاب راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر را زمانی خواندم که دانشجوی سال سوم دوره‌ی لیسانس بودم. در آن زمان، در میان استادانِ من، فقط دکتر آذر نفیسی و مرحوم مریم خوزان با نظریه و نقد ادبی جدید آشنایی داشتند. به این ترتیب، خواندن این کتابِ بسیار مفید، یادگیری نقد ادبی را برای من بسیار تسهیل کرد. چاپ دوم و سوم این کتاب را زمانی خواندم که دانشجوی دوره‌ی فوق‌لیسانس بودم. اگر در دوره‌ی لیسانس دست‌کم دو نفر از استادانم با مباحث نظریه‌ی ادبی آشنا بودند، در دوره‌ی فوق‌لیسانس هیچ‌کدام از کسانی که به من تدریس می‌کردند با نظریه‌های جدید در این زمینه آشنا نبودند؛ بنابر این اتکای من به این کتاب بیشتر از پیش شد. ویراست چهارم این کتاب را زمانی خواندم که دانشجوی سال دوم دوره‌ی دکتری در انگلستان بودم و به رغم این‌که از دانشِ استادانِ صاحب‌نام و دارای تألیف‌های متعدد در زمینه‌ی نظریه و نقد ادبی بهره می‌بردم، بازهم مطالب این کتاب را مفید یافتم. ویراست پنجم این کتاب را زمانی خوانده‌ام که خودم نظریه و نقد ادبی جدید را درس می‌دهم. خواندن پنج ویراست از کتاب راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر در این برهه‌های زمانی مختلف، همواره همان تلقی اول من از این کتاب را تقویت کرده است: کتابی که مرحوم سلدن تألیف کرد، از بهترین منابع موجود در زمینه‌ی نظریه و نقد ادبی جدید است، چندان که می‌توان گفت با گذشت حدود سه دهه از انتشار اولین ویراستش، این کتاب اکنون به متنی کلاسیک و کاملاً معتبر تبدیل شده است. خداوند روح مؤلف این اثر ارزشمند را، که راه‌گشای فهم هزاران دانشجو و پژوهشگر ادبیات از نظریه‌های ادبی معاصر شده است، قرین رحمت و مغفرت کناد.


برچسب‌ها: نظریه‌ی ادبی, نقد ادبی, رامان سلدن
+ نوشته شده در تاریخ  شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲   |