حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

آنچه در زیر می‌خوانید متن سخنرانی حسین پاینده در نشست «تاریخ مردم در آثار محمود دولت‌آبادی» است که در خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. سایر سخنرانان این نشست عبارت بودند از محمود دولت‌آبادی و دکتر داریوش رحمانیان.

***************************************************************

چه ارجحیت و مزیّت و ویژگی خاصی در تاریخ مردم هست که یک شکل از پژوهیدن تاریخ، اصطلاحاً «تاریخ مردم» نام گرفته است؟ کتاب‌های تاریخ را معمولاً اصحاب قدرت می‌نویسند که دو دسته‌اند، یا کسانی که قدرت سیاسی را در دست دارند، یا کسانی که قدرت اقتصادی را. البته در برخی کشورها این دو گروه در هم ادغام شده‌اند. آنچه در کتاب‌های رس‌‌می‌تاریخ سیطره دارد همانا منظر و برداشت و تفسیر آن‌هاست. نکته این‌جاست که سیاستمداران و کسانی که از رفاه مادی فوق‌العاده برخوردارند، غالباً نگاه محدود و بسته‌ای دارند و مسائل مردم واقعی را نمی‌دانند. بنابر این در جایگاه ارزیابی که سهل است، در جایگاه گزارش تاریخ نیز نیستند. این موضوع را که نگاه قدرتمداران لزوماً محدود است، در نقد ادبی از منظر دیگری نیز می‌توان مطرح کرد. در روایت‌شناسی چنین استدلال می‌کنیم که اصولاً روایتگری عینی ناممکن است و هر کسی که مدعی است تاریخ را عیناً گزارش می‌کند، در واقع آن را از چشم خودش یا به اصطلاح از «منظر روایی» یا زاویه‌ی دید خودش و با در نظر گرفتن علائق، منافع و محدودیت‌های خودش روایت می‌کند. بنابر این، هر تاریخی لزوماً محدود و ناکافی است.

تعریض پژوهشگران «تاریخ مردم» به تاریخ‌های معمولی بویژه این است که کسانی که قدرت اقتصادی و سیاسی را در جوامع بشری در کنترل خودشان دارند، معمولاً اقلیت بسیار کوچکی را تشکیل می‌دهند در حالی که وقتی تاریخ از منظر اقشار میانی یا محرومان و ستمدیدگان روایت می‌شود، با توجه به این که این اقشار اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند، روایت‌شان از تاریخ قابل اعتناتر و بیشتر درخور بررسی است. رهبران سیاسی و کسانی که اقتصاد را برای منافع خودشان تنظیم می‌کنند، بیشتر مستعد تحریف تاریخ‌‌اند و بیشتر یکجانبه‌نگرند تا کسانی که هیچ سه‌‌می‌از قدرت سیاسی ندارند و خودشان از محرومان اجتماعی هستند.

ممکن است پرسیده شود که بسیار خب، این یک روش در ‌‌تاریخ‌پژوهی است، اما چه ربطی به مطالعات ادبی از منظر نقادانه دارد؟ ربطش این است که «تاریخ مردم» یا «تاریخ مردمی» نوعی روایت است که طی آن راویانی متکثر تلاش می‌کنند تا رویدادهای تاریخی را در قالب روایت بازگویی کنند. روایت‌شناسی بخش مه‌‌می‌از نظریه‌های نقد ادبی دو-سه دهه اخیر است و حوزه بسیار پیشرونده و پُرطرفداری در مطالعات ادبی است. بنابر این به طور طبیعی ما در نقد ادبی به تاریخ مردم نظر داریم. این توضیح لازم است که وقتی صحبت از نقد ادبی می‌کنیم، ‌‌صرفاً متون ادبی و متون مکتوب را در نظر نداریم، بلکه روایت‌های مرد‌‌می‌از برهه‌های حساس تاریخ، موضوع بررسی‌های نقادانه‌ی منتقدان ادبی است که شیوه‌هایی مانند ‌‌تاریخ‌گرایی نوین را به تأسی از کسانی مانند گرینبلت یا مانتروز و دیگران در پژوهش‌های‌شان به کار می‌برند. بنابر این، گرچه ما با رمان و شعر و نمایشنامه و فیلم و سایر تولیدات ادبی و هنری هم ‌‌قطعاً سروکار داریم، اما تاریخ مرد‌‌می‌برای ما شکلی از رمان و روایت است و ابزارهایی که در ‌‌روایت‌شناسی برای تحلیل متن به کار می‌بریم، ‌‌کاملاً قابل اعمال کردن به متن‌های تاریخ‌پژوهان مرد‌‌می‌است.

چرا برای حضور در جلسه‌ای راجع به رویکرد موسوم به «تاریخ مردم»، از یک رمان‌نویس دعوت شود؟ زیرا این رمان‌نویس با سبک خاص خودش که رئالیسم است، در تاریخ ادبیات معاصر ما شناخته می‌شود و تاریخ مرد‌‌می‌نیز ‌‌دقیقاً همین است، یعنی تاریخ از منظر اقشار مردم است، از منظر کسانی که در قدرت سه‌‌می‌ندارند، از منظر فرودستان. هنر و ادبیات رئالیستی، واقعیت‌های زندگی اجتماعی را از دید اقشار تحتانی جامعه بازنمایی می‌کنند. «تحتانی» در لغت به معنای «پایین» یا «زیر» یا «قرار گرفته در پایین» است. این معنا ‌‌کاملاً متناظر با تاریخ مردم است، زیرا لوسین فِور که از بنیانگذاران آن است، تاریخ مردم را تاریخ روایت‌شده از پایین می‌نامد. این ‌‌دقیقاً اصطلاحی است که در ادبیات برای رمان‌های رئالیستی به کار می‌بریم، رمان‌هایی که واقعیت اجتماعی را از منظری پایین، نه از منظر قدرت یا برخورداری، بلکه از منظر نابرخورداری و محرومیت روایت می‌کنند.

‌‌می‌دانیم که پایه‌گذاران مکتب آنال در ‌‌تاریخ‌پژوهی یعنی فِور و همکارش مارک بلوک معتقدند که گستره‌ی ‌‌تاریخ‌نگاری باید وسیع و شامل‌شونده (inclusive) باشد، به این معنا که همه‌ی تاریخ بشر در دایره‌ی ملاحظه و بررسی قرار بگیرد، نه فقط تاریخ فتوحات یا تاریخ مورد توجه قدرتمداران. قدرتمداران برای افتخار به خودشان ممکن است برهه‌های معیّنی از تاریخ را به صورت گزینشی انتخاب کنند و آن‌ها را در منابع رسمی تاریخ برجسته کنند. در مکتب آنال با این نوع ‌‌تاریخ‌نگاری مخالفت می‌شود و قرار است دایره‌ی کار وسیع‌‌‌تر شود. به یک عبارت تاریخ مردم، تاریخ توده هاست، نه تاریخ اقلیت حاکم بر مقدرات مردم.

ادبیات رئالیستی نیز ادبیات تولیدشده از منظر یا جایگاه پایین‌‌‌‌ترین آحاد جامعه است. اصولاً رئالیسم از بدو پیدایش ‌‌دقیقاً همین بوده است. همه‌ی ما با تابلوهای رئالیستی گوستاو کوربه آشنا هستیم. کوربه در نقاشی‌هایش همان کاری را کرده که هر رمان‌نویس رئالیستی برای نگارش رمان‌هایش انجام می‌دهد: مشاهده‌ی تیزبینانه‌ی واقعیت، از نزدیک رفتن و دیدن واقعیت‌های تلخِ روزمره. کوربه تابلوی معروفی به نام «سنگ‌شکنان» دارد که در بسیاری از منابع تاریخ هنر به داستان خلق شدن آن به دست کوربه اشاره شده است. ماجرا این بوده است که یک روز کوربه در معبری عبور می‌کرده و می‌بیند شماری کارگر ‌‌‌‌سنگ‌شکن در حال کار هستند. از ایشان خواهش می‌کند که به کارگاه هنریِ او بروند و همین کار (شکستن طاقت‌فرسای سنگ‌ها) را آن‌جا بکنند، تا کوربه رنج و سخت‌کوشیِ آن‌ها را به تصویر بکشد. رمان‌نویسان رئالیست نیز چنین هستند، یعنی در دل مردم هستند و از نزدیک مسائل مردم را می‌بینند و رصد می‌کنند و بنابر این کار آن‌ها شباهتی به آن نوع روایت‌هایی دارد که در «تاریخ مردم» درخور بررسی محسوب می‌شود.

غیر از محرومان، ستمدیدگان سیاسی، کسانی که صدایشان شنیده نشده یا اجازه داده نشده که صدایشان شنیده شود، اشخاص ناهمرنگ با جماعت، فراموش‌شدگان تاریخ، اقلیت‌های قو‌‌می و زبانی، زنان و هر کسی که از حقوق مدنی برابر با دیگران برخوردار نیست، در کانون توجه پژوهندگان تاریخ مردم هستند. برای مثال، می‌دانیم در واپسین سال‌های جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی، حقوق شهروندی ارامنه در عثمانی لغو شد و بعداً در فوریه ۱۹۱۵ عده‌ی بسیار زیادی از ایشان کشته شدند. سؤال این است که این کشتار وسیع که گفته می‌شود حدود ۸۰۰ هزار نفر از ارامنه را قربانی کرد، در کدام منابع رسمی تاریخ ثبت شده است؟ معلوم است که حتی تا به امروز و قرن بیست‌ویکم وارثان آن امپراتوری این واقعه را انکار می‌کنند و اگر از این کشتار (که با اصطلاحات سیاسی امروز باید آن را «پاکسازی قومی» بنامیم) صحبتی به میان آورده شود، همان وارثان عثمانی برآشفته می‌شوند. این‌جاست که تاریخ مردم به میان می‌آید و سکوت تاریخی را می‌شکند و این جنایت هولناک را بر ملا می‌کند. در زمان خود ما، اقلیت روهنگیا در میانمار که مورد سرکوب قرار گرفته‌‌اند و از صفحه‌ی جغرافیا زدوده می‌شوند، آیا چه کسی می‌تواند اجازه ندهد که آن‌ها از صفحات تاریخ هم زدوده شوند؟ به اعتقاد من، این کاری است که پژوهشگران تاریخ مردم باید انجام دهند.

در ادبیات و داستان‌های رئالیستی، روایت معمولاً از منظری بیرونی صورت می‌گیرد، یعنی مکان‌ها و رویدادها را بیرون از ذهنیت شخصیت‌‌‌‌‌ها جهان داستانی می‌بینیم. در بسیاری از این آثار، یک راوی اول‌شخص که خودش از محرومان اجتماعی است، به سبب زندگی پُرمشقتی که دارد، راوی قابل‌اعتمادی برای روایت کردن وضعیت طبقه‌ی خودش محسوب می‌شود. چنین راوی‌ای نه فقط زندگی شخصی‌اش را روایت می‌کند، بلکه چشم‌اندازی از موقعیت اجتماعی طبقه‌ی خودش هم ترسیم می‌کند.

یک شباهت دیگر میان تاریخ مردم و ادبیات رئالیستی این است که هر دو فاقد قهرمان هستند. تاریخ‌های رسمی برای ما قهرمان می‌سازند، ‌به این صورت که نقش آدم‌‌‌‌‌ها و افراد را به شدت بزرگ می‌کنند، زیرا آن افراد گفتمان رسمی را بازتولید کرده‌اند. در حالی که تاریخ مردم بر اساس این ایده تدوین می‌شود که زندگی مردم تاریخ را به پیش می‌برد. به همین دلیل، بخش بزرگی از این پژوهش‌‌‌‌‌ها راجع به چند‌وچون زندگی روزمره است. اتفاقاً رئالیسم نیز به همین موضوع توجه دارد، به جزییات ریزی که راوی باید با روایت کردن آن‌‌‌‌‌ها امکان تخیل آن وضعیت را برای خواننده فراهم کند. در ادبیات رئالیستی قهرمان نداریم. مثلاً در رمان جای خالی سلوچ اصلاً قهرمان غایب است و در رمان نیست. همچنین در این رمان‌ها اغلب با شکست مواجه هستیم. این واقعیتی تلخ است که بسیاری از مبارزات اجتماعی و سیاسی با شکست مواجه می‌شوند. ادبیات رئالیستی قرار نیست زندگی را با یک لایه‌ی شیرین به ما نشان بدهد. این واقعیت جامعه است و اگر نخواهیم با این واقعیت مواجه شویم، هرگز نمی‌توانیم آن را تغییر دهیم.

هاوارد زین نویسنده کتاب معروف تاریخ مرد‌‌می ایالات متحده که نمونه‌ای تراز اول از این نوع ‌‌تاریخ‌پژوهی است، در جایی گفته است: «من روزولت رئیس جمهور آمریکا را ستایش نمی‌کنم که عاشق جنگ بود، بلکه من رمان‌نویس آمریکایی مارک تواین را می‌ستایم که قتل‌عام‌‌‌‌‌ها در زمانه‌ی خودش را محکوم کرده و امپریالیسم را به سُخره گرفت». این جمله به خوبی نشان‌دهنده‌ی وجه اشتراک تاریخ مردم با ادبیات رئالیستی است. هر دو یا قهرمان ندارند، یا اگر قهرمان داشته باشند، این قهرمان خود از سرکوب‌شدگان است و از محرومیت رنج برده و در زندگی دردکشیده است.

ما در تاریخ مرد‌‌می با مفهوم دیگری نیز مخالف هستیم، مفهو‌‌می که احتمالاً در کلاس‌های درس دانشگاهی زیاد به آن اشاره می‌شود، یعنی مفهوم «روح زمانه». این به اصطلاح «روح زمانه» به شدت یکدست‌کننده است. کسانی که تاریخ را از منظر روح زمانه می‌نویسند، مدام می‌گویند «در آن دوره روح زمانه چنین و چنان بود و این روح خودش را در شعر و در ادبیات و سینما و انقلاب و ... نشان داده است». روح زمانه تمامیتی یکپارچه از اجزای ناهمگون می‌سازد، در حالی که تاریخ مردم برعکس به تأسی از دیدگاه باختین در رمان، چندصدایی و متکثر است و بنابر این با روح زمانه تناسبی ندارد.

نکته‌ی بعد این‌که ما در طول تاریخ همواره با گفتمان‌های غالب مواجه هستیم، نه گفتمان‌های مغلوب. صداهای زیادی شنیده نشده‌اند. اگر تاریخ شامل گفتمان‌های غیرمسلط یا حاشیه‌ای یا پاره روایت‌‌‌‌‌ها ــ چنان که در ‌‌روایت‌شناسی می‌گوییم ــ بشود، تصویر دقیق‌تری از رویدادهای گذشته به امروزیان منتقل خواهد شد. برای مثال، همه‌ی ما می‌دانیم که تاریخ کودتای ۲۸ مرداد چنان که به ما گفته شده، چه بوده است. در تاریخ رسمی این واقعه، گفته شده که در آن روز اراذل و اوباش و فواحش تحریک شده بودند تا در کودتا شرکت کنند. اما تاریخ مردم اتفاقاً به روایت همان اراذل و اوباش نیز گوش می‌کند و آن را ثبت می‌کند، چون این روایت‌ها بخشی از تصویر عمو‌‌می‌تری است که می‌توانیم با میدان دادن به این گفتمان‌‌‌‌‌ها ترسیم کنیم. اگر بخواهم اصطلاحات لیوتار نظریه‌پرداز پسامدرن را به کار ببرم، باید بگویم ما در تاریخ مردم به دنبال روایت اعظم نیستیم، بلکه به پاره‌روایت‌ها میدان می‌دهیم، زیرا می‌تواند بیشتر مقرون به واقعیت باشد.

اما ممکن است کسی بگوید که کتاب تاریخی خوانده‌ام که نویسنده‌اش شخص صادقی است و یا اصلاً در واقعه‌ای که روایت می‌کند، حضور داشته است؛ این ‌‌تاریخ‌نگار فردی بسیار سخت‌کوش است و کتاب تاریخی که نوشته عین خودِ واقعیت است. بخشی از پاسخی که پژوهشگران تاریخ مردم به این ادعا می‌دهند، با استناد به نظریه‌ی فوکو و اصطلاحی که او به کار می‌برد، یعنی شناختمان (episteme) است. از منظر فوکو، «صداقت» و «جدیت» و «سخت‌کوشی» و حتی خودِ حقیقت، هر کدام مصداقی از یک شناختمان است. شناختمان مجموعه‌ای از کلیدواژه‌هایی است که گفتمان‌‌‌‌‌ها برای تبیین پدیده‌‌‌‌‌ها از خودشان درست می‌کنند. بحث فوکو این است که شناختمان‌‌‌‌‌ها هرگز تعاریف ثابت در طول تاریخ ندارند. برای مثال، کلمه «جنون» در برهه‌های مختلف به شکل‌های مختلف تفسیر شده است و روش و رفتار روان‌پزشکان برای درمان افراد جنون‌زده نیز متفاوت بوده است. یا کلمه «قانون» شناختمانی است، یعنی در نظام‌های گفتمانی مختلف، به شکل‌های مختلف تبیین می‌شود. بنابر این، ما صداقت محض نداریم. صداقت همیشه بر اساس یک ایدئولوژی معیّن یا یک نظام ارزشی خاص تعریف می‌شود. هر تاریخ‌نویسی ‌‌صرفاً در چارچوب نظام‌های ارزشی خودش می‌تواند فکر کند و بنویسد. دایره‌ی دانش و تجربه‌ی هر تاریخ‌نویسی لزوماً محدود است. پس مطابق با تعاریف فوکو، ‌‌تاریخ‌نگار سوژه است، سوژه‌ای که در محدوده‌ی گفتمان‌های موجود در زمانه‌ی خودش عمل می‌کند. الزام‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ... دائماً بر نحوه‌ی تفسیرش از تاریخ تاثیر می‌گذارد. پس نمی‌توانیم بگوییم که ‌‌تاریخ‌نگارها به طور کامل به دیدگاه‌های برآمده از قدرت بی‌اعتنا هستند و مثل یک اتم خنثی در فضا می‌چرخند و چیزهایی را دیده‌‌اند و گزارش می‌کنند.

همه ما می‌دانیم آثار شاخص آقای دولت‌آبادی در دوره‌ی پُرتحول دهه‌ی ۱۳۴۰ نوشته شد، یعنی زمانی که جامعه‌ی ایرانی گذار دردناکی از ساختار فئودالی به ساختاری سرمایه‌دارانه را از سر می‌گذراند. آقای دولت‌آبادی رصدکننده‌ی این تحولات بویژه در مناطق روستایی شمال شرق ایران بودند. کشمکش در رمان‌های ایشان هرچند در سطح داستان بین شخصیت‌‌‌‌‌ها به نظر می‌رسد و شکل می‌گیرد، اما در واقع این کشمکش‌‌‌‌‌ها مبیّن بحرانی بزرگ‌تر با ابعاد اجتماعی است. شخصیت‌هایی مانند مِرگان، سلوچ، باباسبحان و ... به ظاهر اشخاصی کم‌اهمیت در روستا هستند که فکر می‌کنیم دایره‌ی دیدشان به محیط خودشان محدود است، اما چنین نیست و مسائلی که برای آن‌‌‌‌‌ها پیش می‌آید، مینیاتوری از مسائلی است که در یک مقطع از تاریخ گریبانگیر بخش بزرگی از جامعه‌ی ایرانی شده است.

برای مثال در اوسنه باباسبحان خودِ شخصیت باباسبحان پیرمرد ازکارافتاده‌ای است که دیگر توش‌وتوان کار طاقت‌فرسا بر روی زمین را ندارد. در این برهه، زمینداری به شیوه پیشاسرمایه‌داری در کشور ما در حال انقراض است. راوی این رمان مرتب تکرار می‌کند که باباسبحان روی صندلی نشسته بود و به زمین خیره شده بود. صحنه‌ی نشستن باباسبحان، در واقع صحنه‌ای نمادین حاکی از انفعال قشری است که با زوال فئودالیسم نمی‌تواند به بقایش ادامه دهد و فقط نظاره‌گر منفعل است. به طریق اولی، پسران باباسبحان هم با دلخوشی متوهّمانه‌ای به کار روی زمین عادله ادامه می‌دهند. این دلخوشی متوهّمانه است، زیرا با اصلاحات ارضی‌ای که در جریان است، آن‌‌‌‌‌ها هم آینده‌ی نویدبخش و باثباتی ندارند. این بی‌ثباتی خودش را در پیرنگ رمان نشان می‌دهد. عادله (بیوه‌زن صاحبِ زمینی که بچه‌های باباسبحان رویش کار می‌کنند) زمین را به کسی دیگری اجاره می‌دهد و آن فرد نیز می‌گوید به کار فرزندان باباسبحان نیازی ندارد. روابط در روستا در حال تغییر است و او این‌‌‌‌‌ها را نمی‌خواهد. از همین جا یک بحران شکل می‌گیرد. نکته‌ی بحث این است که این بحران تاریخ ما را از راه تخیل در قالب شخصیت‌‌‌‌‌ها و رویدادهای داستانی بازسازی می‌کند. روایت آقای دولت‌آبادی از مقاومت مستأصلانه‌ی پسران باباسبحان در برابر این تصمیم، تصویر روشنی از مقاومت سرسختانه اما بی‌حاصل قشری روستایی است که در مواجهه با تحولات تاریخی که در جامعه‌ی ایرانی در حال رخ دادن است، چاره‌ای جز تسلیم شدن به این تحولات ندارند.

همین درونمایه در رمان دیگری آقای دولت‌آبادی که به همین اندازه مشهور است، یعنی در جای خالی سلوچ به چشم می‌خورد. در حاشیه قابل ذکر است که خودِ شخصیت اصلی که در عنوان رمان از او نام برده شده است، اصلاً در رمان حضور ندارد. وقتی به نوشتن رمان فکر می‌کنیم، معمولاً به حضور می‌اندیشیم، در حالی که همه‌ی رویدادها در این رمان به علت غیاب سلوچ شکل می‌گیرد. اگر بخواهیم منظری دریدایی و واسازانه (deconstructive) نسبت به این طرز رمان نوشتن اخذ کنیم، باید بگوییم که در این جا تقابل دوجزئیِ «حضور/غیاب» واژگون می‌شود. به نظر دریدا، در تقابل‌های دوجزئی همواره یک جزء بر دیگری بر اساس تاریخ تفکر و فلسفه برتر دانسته شده است، یعنی در تقابل دوجزئی حضور و غیاب، ما همیشه حضور را برتری داده‌ایم. در حالی که این تقابل در واقع سلسله‌مراتبی است. دریدا قائل به واژگون کردن و واسازی این سلسله‌مراتب است. اگر برای اکثر ما نوشتن رمان یعنی خلق کردن و حاضر کردن یک شخصیت در رویدادها، اتفاقاً در این رمان حذف آن شخصیت از رویدادها، آغاز تمام بحرانی است که در خانواده‌ی سلوچ پیش می‌آید. (در حاشیه قابل ذکر است که در فیلم درباره الی اثر اصغر فرهادی نیز همین‌طور است، یعنی الی شخصیتی است که تنها در ۳۰ دقیقه‌ی آغازین فیلم حضور دارد و بعد حذف می‌شود، اما این غیاب کل فیلم را متأثر می‌سازد.)

سلوچ کشاورز تهیدستی است که ناپدید می‌شود و هیچ‌کس حتی همسرش مِرگان نیز نمی‌داند کجا رفته است. البته غیاب او شکل نمادینی از محو شدن اجتماعی قشر روستایی وابسته به زمین است که به دنبال اصلاحات ارضی رژیم پهلوی دوم رو به امحاء گذاشته است. خانواده‌ی سلوچ به شدت به زمین وابسته‌اند، اما برانداخته شدن نظام ارباب و رعیتی  باعث می‌شود، هزاران نفر کشاورز تهیدست مانند سلوچ در جست‌وجوی کار برای تأمین معاش ناچار به محل استقرار مراکز صنعتی یعنی شهرها مهاجرت کنند. سلوچ البته زمین کوچکی در خدازمین دارد که یکی از متنفذین روستا به نام میرزا حسن می‌خواهد آن را به دولت بفروشد و با اجرای طرح پسته‌کاری از دولت وام و ماشین‌آلات مدرن کشاورزی بگیرد. همین الان که این نکات را می‌گویم، انگار داریم بخشی از تاریخ کشور خودمان را مرور می‌کنیم، اما دقت کنید که این یک منبع ‌‌کاملاً تخیلی یعنی ادبیات است، نه گزارش‌هایی که اداره‌ی کشاورزی یک استان نوشته است. در رویکردهای جدید در حوزه‌ی تاریخ و نقد ادبی، همه‌ی این منابع درخور توجه‌اند، حتی یک رمان که به نظر می‌آید نسبتی با واقعیت ندارد و البته تخیل است. این تخیل بهتر می‌تواند واقعیت را به ما بشناساند. این پارادوکس ادبیات است. ذات ادبیات این طور است. تمام شعرها دروغ اند، اما دروغی که اتفاقاً حقیقت را بر ملا می‌کنند.

صحنه‌ای از این رمان هست که مِرگان برای جلوگیری از به یغما رفتن زمین شوهرش گودالی شبیه قبر در زمین حفر می‌کند و در آن می‌ماند، زیرا می‌خواهند با تراکتور آن‌جا را شخم بزنند و اصلاً نوع کاشت و داشت و برداشت دارد تغییر می‌کند. مِرگان تهدید می‌کند با این تراکتور باید از روی من رد شوید. این صحنه‌ای نمادین از مقاومت روستاییان در برابر اجبار اقتصادی و اجتماعی روستاهای ایران است و جور و ستم حکومت پهلوی و عُمال آنها را به روشنی تصویر می‌کند. این رمان با تصویر دقیق و رئالیستی که از زندگی خانوادگی سلوچ و در واقع از تغییر تار و پود زندگی روستایی در آن برهه از تاریخ به دست می‌دهد، گواهی بر پیامدهای مداخله‌ی اجباری حکومت پهلوی برای تغییر ساختار اجتماعی کشور ما است.

به نظرم می‌رسد که سیاست موسوم به  «تخته‌قاپو» در دوره‌ی رضاشاه نیز ماهیت مشابهی داشت. در دوره‌ی پهلوی اول نیز می‌خواستند با ممانعت از کوچ موسمی عشایر، آن‌ها را به زور ساکن کنند و جلوی مهاجرت و ییلاق و قشلاق آنها را بگیرند. اما این اصلاح تصنعی، اجباری و از بالا بود و منجر به تنش‌های بسیاری شد که بخشی از آن را می‌توان با خواندن رمان سَووشون سیمین دانشور دنبال کرد. «تخته‌قاپو» نیز تلاشی برای تغییر ساختار عشیره‌ای و ایلی کوچ‌نشینان و منطبق کردن اجباریِ جامعه‌ی ایرانی با الزامات مدرنیته بود.

محمود دولت‌آبادی توانایی خاصی در تصویر کردن تاریخ تحولات اجتماعی دارد. در بخش زیادی از پژوهش‌های دانشگاهی در خصوص کارهای آقای دولت‌آبادی بیشتر به آن آثاری از ایشان پرداخته شده که زندگی روستاییان در کانون توجه بوده است. اما شخصاً معتقدم ایشان زندگی شهری را هم به همان دقت رصد و کاوش کرده‌اند. علاقه‌مندان را اجمالاً به داستان کوتاهی از آقای دولت‌آبادی به نام «مرد» ارجاع می‌دهم که در تحلیلی در جلد اول کتابم با عنوان داستان کوتاه در ایران مفصلاً به آن پرداخته‌ام. در این داستان تصویر روشنی از تاریخ فقر و پیامدهای اجتماعی آن در زندگی شهریِ فرودست‌‌‌‌ترین اقشار اجتماعی در اواخر دهه ۱۳۴۰ خورشیدی به دست داده می‌شود، از جمله شکل‌گیری رفتارهای ویرانگرانه‌ی ضداخلاقی، بروز فحشا و ... که اتفاقاً راوی‌اش پسربچه‌ی نوجوانِ معصو‌‌می است که اصلاً درک نمی‌کند دور و برش چه خبر است و مادرش بر اثر فقر ناچار شده است به چه کارهای تن بدهد. روایت این داستان بسیار تلخ است، اما همچنان که گفتم ما باید با روایت‌های رئالیستی مواجه شویم، ولو این‌که تلخ باشد. مواجهه با امر غم‌انگیز، گامی در مسیر امحای غم است.


برچسب‌ها: تاریخ‌گرایی نوین, فوکو, گفتمان, شناختمان
+ نوشته شده در تاریخ  شنبه ۸ دی ۱۳۹۷   | 

نخستین نشست تخصصی گروه «فرهنگ، تاریخ و پژوهش‌های میان‌رشته‌ای» با عنوان «تاریخ‌گرایی نوین (نوتاریخیت‌گرایی)» با حضور حسین پاینده، دکتر حسین مصباحیان و دکتر داریوش رحمانیان روز دوشنبه ۱۱ بهمن ۹۵ در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد. آنچه در زیر می‌خوانید، گزارش محسن آزموده از سخنرانی‌های ایرادشده در این نشست است که در روزنامه‌ی «اعتماد» و سایت «فرهنگ امروز» منتشر شده.

********************************************************

فرهنگ امروز/محسن آزموده:

نگاه به تاریخ به منزله روایت طابق النعل بالنعل با واقعیت عینی و گزارشی از «آنچه واقعا رخ داده است»، امروز دیگر طرفدار ندارد و تاریخ‌نگاران و اهالی تاریخ دیگر به دنبال روایتی کلان و یک‌دست‌ساز نیستند که با آن همه پراکندگی و تکثر و تنوع واقعیت بیرونی را یک کاسه کنند، به بهای حذف و طرد و مسکوت گذاشتن بخش‌هایی که در چارچوب‌های پیشینی جا نمی‌گیرند و به این بهانه پوسیده که اینها مهم نیستند! بگذریم که تاریخ‌گرایان جدید منکر حقیقت تاریخی هستند و همه تاریخ را روایت تاریخ می‌خوانند. نخستین نشست فرهنگ، تاریخ و پژوهش‌های میان رشته‌ای در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات به یکی از این رویکردهای نوین به تاریخ با عنوان تاریخ‌گرایی نوین (نو تاریخیت‌گرایی) اختصاص داشت. در این نشست حسین پاینده به متفکران برجسته‌ای که بر این جریان فکری تاثیرگذار بوده‌اند، پرداخت، حسین مصباحیان ضمن بیان برخی ویژگی‌های این جریان نسبت آن با فلسفه معاصر و داریوش رحمانیان برخی وجوه این رویکرد نو را بررسید.

http://s9.picofile.com/file/8289451268/%D8%B9%DA%A9%D8%B3%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA_%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%86%D9%88%DB%8C%D9%86_%D8%AF%D8%B1_%D9%BE%DA%98%D9%88%D9%87%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%8C_%D9%87%D9%86%D8%B1_%D9%88_%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA.jpg

۱. تاریخ‌گرایی نوین

حسین پاینده

استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی

حسین پاینده پس از اشاره به ضرورت همکاری‌های میان رشته‌ای و تاکید بر اینکه شکل‌گیری حلقه فرهنگ، تاریخ و پژوهش‌های میان رشته‌ای تحقق آرزوی دیرینه او در این زمینه بوده، بحث خود را با طرح این پرسش آغاز کرد که چرا صحبت کردن از تاریخ‌گرایی نوین برای جامعه امروز ما ضرورت دارد و معرفی این تفکر در حوزه علوم انسانی چه پیامدهای گسترده‌ای برای ما به دنبال خواهد داشت و گفت: در بحث حاضر به یکی، دو تا از شالوده‌های این موضوع می‌پردازم تا نشان دهم که چگونه موضوعی که ریشه در فلسفه دارد، تبدیل به دیدگاهی راجع به پژوهیدن تاریخ شده و از آنجا وارد حوزه نظریه و نقد ادبی شده است چندان که منتقدان ادبی دهه‌ی ٨٠ به بعد خود را ناگزیر از آشنایی با این رویکرد نوین می‌دانستند.  پاینده تاکید کرد: راجع به تاریخ همواره موضوعی مهم در مطالعات علوم انسانی و بالاخص ادبیات بوده است، اما پسوند «نوین» حکایت از این دارد که چه بسا پایه‌های فکری متفکران علوم انسانی در خصوص تاریخ دستخوش تغییر شده است. این نگاه را در این جمله می‌توان خلاصه کرد که بین «تاریخ» و «گذشته» باید تمایز قایل شویم، در حالی که معمولا این دو مترادف تلقی می‌شوند، در حالی که نگاه تاریخ‌نگاران جدید چنین نیست و ایشان تمایز مهمی میان این دو قایل می‌شوند. برای فهم این تمایز باید به دو متفکر تاثیرگذار بازگردیم، نخست نیچه و دیگری فوکو. هر کدام از این دو متفکر یکی در اواخر قرن نوزدهم میلادی و دیگری در اواسط قرن بیستم تاثیر بسزایی در شکل‌گیری تفکر نوینی داشتند که شالوده تاریخ‌گرایی جدید داشت.
نیچه و تاریخ
پاینده در ادامه به نگاه نیچه به تاریخ اشاره کرد و گفت: از منظر نیچه معرفت تاریخی، همواره معرفتی نظرگاهی و مبتنی بر perspective است. مطابق با معرفت‌شناسی ضد پوزیتیویستی نیچه، شناخت همواره با واسطه مفاهیم و تفسیر برای سوژه امکان‌پذیر می‌شود، به بیان دیگر معرفت هیچ‌وقت مبین حقایق بی‌واسطه نیست. بنابراین شناخت هر چیزی مثل رویدادهای تاریخی یا آثار هنری یا... از منظر نیچه برابر است با تفسیر آن چیز. تاریخ‌نگاران و کتاب‌های تاریخ هرگز نمی‌توانند حقایق مطلق تاریخی یا شناختی عینی از تاریخ به دست دهند. آنچه در کتاب‌های تاریخ می‌خوانیم، چشم‌اندازی است که بر روی تاریخ باز می‌شود نه خود تاریخ و این چشم‌انداز بر اساس ذهنیت تاریخدانان گشوده می‌شود.
پاینده تاکید کرد: اغلب به این عبارت بر می‌خوریم که این یک حقیقت تاریخی است، در حالی که از منظر نیچه حقایق تاریخی از نظرگاه‌هایی بر می‌آیند که بر حقیقی بودن آن رویدادهای تاریخی مهر تایید زده‌اند، وگرنه حقیقت واجد ذات یا جوهر ثابتی نیست. در گفته‌ها یا نوشته‌های تاریخ‌نگاران، حقایقی منعکس می‌شود که اصحاب قدرت برای حفظ منافع خودشان آن را به آن عنوان حقیقت تعریف کرده‌اند. نیچه با رویکردی که تاریخ را زنجیره‌ای از وقایع علی می‌داند، مخالف است و نوشتن تاریخ را برابر با تاریخ‌نگاری (historiography) نمی‌داند. او نگاهی تبارشناختی نسبت به تاریخ دارد که مطابق با آن ارزش‌های انسانی در طول تاریخ دایما در حال تجدیدنظر شدن و بازتفسیر شدن هستند. برابر با این دیدگاه نباید سیر تغییر و تحول این ارزش‌ها را به شرحی از وقایعی که حلقه‌های یک زنجیره علت و معلولی هستند، فروبکاهیم. این روشی است که در کتاب‌های تاریخ‌نگارانه اتخاذ می‌شود.
فوکو و تاریخ
پاینده دیدگاه مبتنی بر چشم‌اندازگرایی نیچه را با بحث میشل فوکو ذیل عنوان شناختمان مرتبط دانست و سپس به بحث از گفتمان در نگاه فوکو پرداخت و گفت: مطابق با میشل فوکو «حقیقت تاریخی» ثابت نیست، بلکه بر حسب گفتمان‌های مختلف دایما در حال تعدیل شدن است، همان محو و پدیدارشدنی که نیچه به عبارتی دیگر از آن سخن گفته بود. بنابراین هرگز نمی‌شود حقیقت را یک‌بار و برای همیشه تبیین کرد. فوکو این معرفت‌شناسی ضدپوزیتویستی را چنین تکمیل می‌کند که می‌گوید در پس هر حقیقتی یک گفتمان نهفته است که آن را قابل فهم کرده است. او هم معتقد به سیر خطی در تاریخ نیست و برای آن غایتی متعالی متصور نیست. از دید او آنچه «حقیقت تاریخی» تلقی می‌شود، ممکن است در برهه‌ای دیگر حقیقتی متفاوت تلقی شود. در نتیجه هر دوره‌ای یک گفتمان خاص که مسلط است، رویدادهای تاریخی را بر اساس آن گفتمان تفسیر و در واقع بازتفسیر می‌کند. یعنی همچنان که ملاک‌های ارزیابی نیکی و شر متغیر هستند، ارزیابی‌های‌مان از رفتار نیک و اعمال شرورانه نیز در تاریخ متغیر هستند. یعنی امر هنجارین (normal) همواره به کنشی اطلاق می‌شود که با معیارهای گفتمانی مجاز شمرده می‌شود که اگر از آن تخطی کنیم، از گفتمان خارج شده‌ایم.
پاینده گفت: فوکو استدلال می‌کند که انسان‌ها در هر دوره‌ای با شناختمان (episteme) همان دوره فکر می‌کنند و در غیر این صورت افکار و سخنان شان نابهنجار (abnormal) تلقی می‌شود. او نخست در کتاب نظم اشیا اصطلاح شناختمان را به کار برد. شناختمان مجموعه‌ای از مفروضات بنیادین درباره ماهیت دانش است که در هر برهه‌ای از تاریخ شکل می‌گیرد. او چگونگی کسب و انتظام دادن به دانش و اشاعه آن را شناختمان می‌نامد. بر این اساس مطابق با دیدگاه فوکو اگر مورخی تاریخ یک جنگ را ثبت کرده و یکی از فرماندهان را به علت نوع فرماندهی‌اش در آن جنگ رشید خوانده، مفهوم رشادت بر حسب قواعدی در آن کتاب تاریخ به کار رفته که شناختمان آن جامعه آن را تعریف کرده است. یعنی مورخ نمی‌تواند مفهوم شناختمان را به صورت خودخواسته (arbitrary) تغییر بدهد. شناختمان بر تعریف‌های ارایه شده توسط نهادهای خاص صحّه می‌گذارد و با این صحّه گذاشتن معیار یا چارچوبی برای کاربرد این مفهوم تعیین می‌کند و خروج از این چارچوب شناختمانی (epistemic) امکان‌پذیر نیست. در نتیجه می‌توان گفت صحت و سقم گزاره‌هایی که راجع به تاریخ بیان می‌شود، بر اساس میزان پایبندی‌شان بر ملاک‌های گفتمانی ارزیابی می‌شود. بنابراین هیچ کتاب تاریخی را نمی‌توان بیانگر حقیقت محض و عین واقعیت خواند.
متنی کردن گذشته
پاینده گفت: با این انقلاب فلسفی که از آرای نیچه و فوکو بر آمده، تاریخ‌گرایان نوین با اصطلاح «روح زمانه» نیز مشکل دارند. نتیجه مهم دیگر این است که مطابق با دیدگاه تاریخ‌گرایان نوین، شناخت دقیق از تاریخ ناممکن است. تاریخ‌گرایان سنتی معتقد بودند اگر کسی صادقانه منابع موجود از تاریخ را بررسی کند و بدون نظر خاصی فقط آنها را بیان کند، عین حقیقت را به مخاطبانی از نسل‌های بعدی منتقل کرده است، اما لوئیس مانتروز از نظریه پردازان اصلی تاریخ‌گرایی نوین در مقاله‌ای می‌گوید که نمی‌توانیم شناخت کامل و موثقی از گذشته به دست آوریم، یعنی نمی‌توانیم زندگانی مادی جامعه‌ای را بدون واسطه نشانه‌های متنی (textual) جامعه مورد نظر بشناسیم. از منظر تاریخ‌گرایان نوین هر شرح تاریخی شکلی از متنی کردن گذشته است. گذشته دسترس‌ناپذیر است و آنچه تاریخ می‌خوانیم، گذشته متنی‌شده‌ای است که از ذهنیت یک مورخ گذشته است و بنابراین تاریخ هرگز برابر با گذشته نیست. تمام کتاب‌های گذشته تاریخ گذشته را تبدیل به روایت می‌کنند و از این حیث شباهت به شعرهای روایی یا رمان و داستان دارند.
پاینده در ادامه در مقام ارایه مثالی از شکل‌گیری یک روایت تاریخی درباره یک واقعه با اشاره به هویت تاریخی ساختمان پلاسکو به روایت‌های متعدد از چشم‌اندازه‌های متفاوتی که از این فروپاشی تراژیک رخ داد، پرداخت و گفت: این روایت‌ها و شرح‌ها (accounts) از این فروپاشی ضرورتا در پیوند با نگاه گفتمانی راوی از گذشته این ساختمان و رویدادهای آن روز و ... است. مسئله صداقت نیست، یعنی بحث از تاریخ‌نگار دروغگو و صادق نیست و چنین رویکردی ساده‌انگارانه است. بحث بر سر بیان گفتمانی و متکثر است.
تاریخ در پرتو ادبیات
پاینده در پایان به رابطه این دیدگاه تاریخ‌نگارانه جدید با نقد ادبی پرداخت و گفت: در گذشته گفته می‌شد هر اثر ادبی را باید در ظرف (container) تاریخی آن تفسیر کرد و از روح زمانه در هر دوره‌ای سخن گفته می‌شد. تاریخ نیز یا کلان (تاریخ عمومی جامعه) بود یا خرد (تاریخ شخصی شاعر یا نویسنده) و دومی را تابع اولی می‌خواندیم. زندگینامه را نیز از حیث تاریخی در نظر می‌گرفتیم. اما امروزه به پیروی از تاریخ‌نگاران جدید آثار ادبی تاریخ کلان تاریخ گفتمانی و تاریخ قدرت است، اما وظیفه نقد ادبی پرداختن به خرده‌گفتمان‌های مغلوب و مسکوت است، یعنی پژوهشگر ادبیات امروزه باید ببیند با وجود گفتمان غالب در دوره‌های مختلف تاریخی چه گفتمان‌هایی ساکت پنداشته شده بودند. در پایان اینکه فقط تاریخ نیست که ادبیات را قابل فهم می‌کند، بلکه ادبیات نیز به تاریخ شکل می‌دهد، یعنی متون ادبی در برگیرنده‌ی گفتمان‌هایی هستند که وقتی نشر پیدا می‌کنند و در ذهنیت خوانندگان پژواک پیدا می‌کنند، می‌توانند بر تاریخ اثر بگذارند. بنابر این، بر خلاف سخن تاریخ‌نگاران سنتی که می‌گفتند ادبیات را در پرتو تاریخ بفهمیم، تاریخ‌گرایان نوین معتقدند تاریخ را از جمله در پرتو ادبیات می‌توان فهمید.


۲. در ضرورت ارائه‌ی تعاریف سلبی از مفاهیم

حسین مصباحیان

استاد فلسفه و پژوهشگر

حسین مصباحیان بحث خود را با تأکید بر مفهوم new historicism آغاز کرد و گفت: این مفهوم در زبان فارسی «نوتاریخی‌باوری» یا «نوتاریخی‌گری» یا «نو تاریخیت‌گرایی» ترجمه شده است، در حالی که به نظر می‌رسد ترجمه «تاریخ‌گرایی نوین» ترجمه بهتری است، زیرا تاریخی‌گری امری متعلق به تاریخ را در ذهن متداعی می‌کند، در حالی که تاریخ‌گرایی نوین رویکردی نوین به مباحث تاریخی را پیشنهاد می‌کند. بحث اصلی من این است که تاریخ‌گرایی نوین چه چیزی نیست زیرا ابهام زدایی یا ارایه تعاریف سلب به ما کمک می‌کند، ایده مرکزی هر مفهومی را بهتر ببینیم.
مصباحیان در ادامه به بیان نسبت تاریخ‌گرایی نو با تاریخ‌گرایی قدیم اشاره کرد و گفت: در سنت تاریخ‌گرایی میان این دو وجوه مشترکی موجود است که عمده‌ترینش تکیه بر متن ادبی و قرار دادن آن در متن تاریخ است. اما تفاوت بنیادین آنها این است که در تاریخ‌گرایی قدیم که تیلیارد در ١٩۴٠ موسس آن است، هنوز اصل بر بی‌طرفی مورخ و حفظ عینیت است در حالی که در تاریخ‌گرایی نو اصلا چنین چیزی امکان‌پذیر نیست و تاریخ از سه فیلتر اول ایدئولوژی زمانی که تاریخ نگاشته شده، دوم ایدئولوژی زمانی که تاریخ خوانده می‌شود و سوم ایدئولوژی مولف تاریخ می‌گذرد و به این دلیل تاریخ به هیچ‌وجه بی‌طرف و خنثی نیست و امکان‌ناپذیری شناخت عینی تاریخ، یکی دیگر از ویژگی‌های تاریخ‌گرایی نو است. گاهی نیز تاریخ‌گرایی نو با ماتریالیزم فرهنگی که در دهه ١٩٨٠ در بریتانیا پدید آمده، یکی گرفته می‌شود، اما این دو ضمن نزدیکی‌هایی که با هم دارند، یکی نیستند. مهم‌ترین تفاوت این است که در ماتریالیسم فرهنگی تعهد سیاسی وجود دارد، اما در تاریخ‌گرایی نو چنین تعهدی وجود ندارد، تفاوت دوم در این است که در ماتریالیسم فرهنگی، فرهنگ رو ساخت زیرساخت اقتصادی است، اما در تاریخ‌نگاری چنین نیست، ضمن اینکه ترجمه لفظ ماتریالیسم فرهنگی به مادی‌گرایی  فرهنگی محل اشکال است، زیرا مادی‌گرایی  را معمولا در مقابل معنویت‌گرایی  به کار می‌بریم، اما این جا ماتریالیسم در مقابل ایده‌آلیسم است، یعنی منشا فکر را در تحولات واقعی اجتماعی، عینی و فرهنگی جست‌وجو می‌کنیم.
فوکو و تاریخ‌گرایی نوین
مصباحیان سپس به نسبت این تاریخ‌گرایی نو با فوکو اشاره کرد و گفت: اگرچه رابطه فوکو با این تاریخ‌گرایی نو درست است، اما خلاصه کردن تاریخ‌گرایی نو در فوکو محل اشکال است و باید از متفکران دیگری چون بودریار، دریدا و... نیز یاد کرد. ضمن آنکه باید به تفاوت‌های اندیشه فوکو با تاریخ‌گرایی نو نیز توجه کرد. تفاوت نخست این است که فوکو تحت تاثیر نیچه از دیرینه‌شناسی دانش شروع می‌کند و به تبارشناسی قدرت می‌پردازد، یعنی نزد او تبارشناسی شکل تکامل یافته‌تری از دیرینه‌شناسی است. او در مقاله نیچه، تبارشناسی و تاریخ در بحث از اپیستمه‌ها نکاتی را مطرح می‌کند که با تاریخ‌گرایی نو متفاوت است. او معتقد است که ٤ اپیستمه داریم: اپیستمه رنسانس (تا ١۶۶۰)، اپیستمه دوره کلاسیک، اپیستمه دوره مدرن و اپیستمه عصر پساها (از ١٩۵٠ به بعد) . ویژگی نخستین اپیستمه نزد او همانندی است، یعنی در این اپیستمه شاهد تاکید بر هماهنگی همه پدیده‌های تاریخی هستیم، این همانندی با معرفت متفاوت می‌شود، زیرا ما را از شناخت موردی جهان و آنچه در آن است، باز می‌دارد. در دوره کلاسیک عقل می‌آید و تفکیک شروع می‌شود و در دوره معاصر بحث توانایی بشر در نگارش کتاب هستی مطرح می‌شود. بنابراین اگرچه فوکو در تاریخ‌گرایی نو تاثیرگذار بوده است، اما خود این تاریخ‌گرایی به فوکو قابل فروکاست نیست.
ویژگی‌های تاریخ‌گرایی نو
مصباحیان در ادامه به ویژگی‌های اصلی تاریخ‌گرایی نو پرداخت و گفت: امکان ناپذیری شناخت تاریخی نخستین ویژگی تاریخ‌گرایی نو است، چرا که هر شرح تاریخی به تعبیر هایدن وایت نوعی روایت است. بنابراین مقابله با هر نوع پوزیتیویسم خام مثل پوزیتیویسم فون رانکه‌ای از ویژگی‌های اصلی تاریخ‌گرایی نو است. در این سنت خود رخداد دست نیافتنی است و ما همواره به گزارشی از آن دست پیدا می‌کنیم. ویژگی دوم این تاریخ‌گرایی نو این است که سرشت واقعی علیت حل نشده است. سومین ویژگی اجتناب ناپذیری آمیخته بودن رخدادها با تفسیر آنهاست. چهارمین ویژگی امکان ناپذیری کشف حقیقت تاریخی در تاریخ‌گرایی نو است. مجموعه این ویژگی‌ها بمباردمانی به سنت پوزیتیوستی و تجربه‌گرایی  تاریخ است، زیرا در آن سنت می‌توانیم گذشته را بشناسیم، اما در این سنت قادر نیستیم گذشته را بشناسیم و این تحول (shift) بزرگی است که در روش پژوهش مورخین نیز بسیار موثر است.
نسبت تاریخ‌گرایی نو با فلسفه
مصباحیان سپس به نسبت تاریخ‌گرایی نو با فلسفه پرداخت و گفت: تاریخ‌گرایی نو نسبتی مستقیم و درجه اولی با فلسفه معاصر دارد، زیرا همین اتفاق در فلسفه نیز رخ داده است. یعنی در فلسفه تا دست‌کم زمان هگل، فیلسوفان معتقد بودند که کتاب هستی را می‌توان نوشت. هگل در دایره‌المعارفش در سه بخش می‌خواست کتاب طبیعت، کتاب روح و کتاب حق را بنویسد به این معنا که برداشت او از طبیعت و روح و حق با خود طبیعت و روح و حق یکی است. این نگرش امروزه یک توهم است. دریدا در مقابل این نگرش در بحث پایان کتاب و آغاز نوشتار از ناممکن بودن نگاشتن کتاب هستی سخن می‌گوید. نسبت بعدی تاریخ‌گرایی نو و فلسفه، مساله «تفاوط» است، این «تفاوط» تاکید می‌کند که اولا میان هستی و درک ما از هستی تفاوت وجود دارد و ثانیا باید به این تفاوت دامن زد و باید حقیقت را به تعویق انداخت. در تاریخ‌گرایی نو نیز درک ما از تاریخ با خود تاریخ یکی نیست. سومین مساله‌ای که در فلسفه عصر پساها وداع با پایان‌هاست. دریدا در کتاب اشباح مارکس به تفصیل علیه فوکویاما و نظریه پایان تاریخ او می‌پردازد و می‌گوید پایان تاریخ با پایان انسان یکی است. ما در فلسفه تاریخ نظری سنتی نیز پایان تاریخ داریم. در کتاب یاسپرس از آغاز و انجام تاریخ بحث می‌شود و در مارکس از جامعه اشتراکی ثانویه بحث می‌شود، اما در فلسفه‌های پسا و تاریخ‌گرایی نو، پایان تاریخ نداریم. شباهت دیگر تاریخ‌گرایی نو و فلسفه پایان هر نوع کلی‌گرایی ، ماهیت‌گرایی ، بنیادگرایی و همه شمول‌گرایی  است.
مصباحیان در پایان به مزایای تاریخ‌گرایی نو و فلسفه‌های پسا اشاره کرد و گفت: ما به عنوان افرادی که در حال اندیشیدن و فکر کردن هستیم، به واسطه تاریخ‌گرایی نو و فلسفه‌های پسا، از یکسری توهمات خلاص می‌شویم. یعنی در مقام پژوهشگر تاریخی از آغاز به دنبال حقیقت تاریخی نیستیم، زیرا پیشاپیش علوم بر ما مشخص کرده که چنین چیزی محال است و به عنوان پژوهشگر فلسفه نیز می‌دانیم که شناخت ما از هستی و انسان متفاوت و متکثر خواهد بود. این نکته ما را واقع‌بین (و نه واقع‌گرا) می‌کند و باعث می‌شود که محدودیت‌های امکانات‌مان را ببینیم. البته باید با تاریخ‌گرایی نو و فلسفه‌های پسا برخورد انتقادی نیز داشته باشیم.

۳. درباره‌ی تاریخ‌گرایی جدید

داریوش رحمانیان

استاد تاریخ دانشگاه تهران

داریوش رحمانیان واپسین سخنران این نشست بحث خود را با اشاره به پیشینه آشنایی خود با بحث تاریخ‌گرایی نو آغاز کرد و گفت: نخستین‌بار حدود ٢٠ سال پیش با این مباحث در مقالاتی در ایران‌نامه آشنا شدم که بعدا مجموعه‌ای از این مقالات به همت نشر آتیه در کتابی با عنوان تجدد و تجددستیزی در ایران (١٣٧٨) منتشر شد. ایشان در مقدمه این کتاب نقطه عزیمت خود را تاریخ‌گرایی نوین خواند. از آن زمان به طور مداوم و افتان و خیزان پیگیر این مبحث بوده‌ام. متاسفانه در زبان فارسی در این زمینه مطالب بسیار کمی منتشر شده است. در حالی که در زبان انگلیسی مطالب فراوانی در این زمینه یافت می‌شود و این بسیار دریغ‌ناک است.
نظریه، مکتب، حلقه یا جریان؟
رحمانیان در ادامه به طرح این پرسش پرداخت که تاریخ‌گرایی جدید را چه می‌توان خواند؟ و گفت: آیا تاریخ‌گرایی جدید یک رویکرد، نظریه، مکتب، روش، چشم‌انداز، یک موج، حلقه یا جریان است؟ توضیحی که ارایه می‌شود این است که ایشان یک مکتب (school) نیستند و وحدتی ارگانیک میان کسانی که تاریخ‌گرایان نو خوانده می‌شوند، وجود ندارد. البته چند ارگان و نشریه دارند که کانون بحث آنها تاریخ‌گرایی نوین بوده است. اما به نظر من نقد برخی منتقدین به ایشان از جهاتی درست است. یکی از منتقدین می‌گوید اساسا تاریخ‌گرایی نو، نو نیست و به این معنا تاریخ‌گرایی نو، همان تاریخ‌گرایی (historicism) کلاسیک است. البته باید توجه کرد که در زبان انگلیسی دو تعبیر  historism (تاریخی‌گری یا تاریخ‌باوری) است و دیگری historicism (تاریخ‌گرایی) است که در فارسی هر دو را به اشتباه تاریخ‌گرایی ترجمه کرده‌ایم. historicism  در اصل از زبان آلمانی آمده است، یعنی برخی متفکران آلمانی که در حوزه‌های گوناگون می‌اندیشیدند اصطلاح Historismus را وضع کردند که در زبان انگلیسی به historicism ترجمه شد و منشأ خطا در نزد کارل پوپر در کتاب فقر تاریخ‌گرایی نیز شد، یعنی او میان این دو اصطلاح خلط کرد. دکتر مصباحیان اشاره کردند که تفاوت عمده‌ای میان نوتاریخ‌گرایی و تاریخ‌گرایی سنتی یا کهنه وجود دارد که این تفاوت در این است که تاریخ‌گرایان نو کلا ادعای عینیت را نفی می‌کنند. این سخن هم درست و هم قابل مناقشه است. به این معنا درست است که پاره‌ای از بزرگان تاریخ باوری مثل ویلهلم دیلتای با رویکردی عینیت‌گرا از منطق پژوهش تاریخ باور دفاع می‌کند و از روش تاریخی یا به زعم خودش هرمنوتیک سخن می‌گوید. ریشه این بحث را تا ویکو می‌توان پیگیری کرد. از ویکو تا دیلتای و از دیلتای تا کالینگوود می‌توان این بحث را دید که این دسته از متفکران می‌خواهند در برابر علم تجربی که مدعی عینیت روشی (methodic) است، موضع بگیرند و برای علوم انسانی (Geisteswissenschaften) قایل به روش تاریخی می‌شوند. البته باید توجه کرد که اصولا اصالت دادن به روش (method) امر جدیدی است که با کتاب گفتار در روش دکارت فیلسوف و ریاضیدان مطرح می‌شود. اگر ظهور دکارت نبود، انقلاب علمی قرن‌های ١٧ و ١٨ میلادی رخ نمی‌داد. بنابراین نقد آن منتقد درست است که اگر نوتاریخی‌باوری یا نوتاریخی‌گرایی  را به این معنایی که دیلتای می‌گفت، در نظر بگیریم، نقد او درست است. بنابراین اشاره‌ای که دکتر پاینده به درستی بر نیچه کرد، درست است. زیرا موضع نیچه به متافیزیک غربی همین است که حقیقت خودش افسانه است و مبتنی بر اراده به قدرت ساخته می‌شود و یافته نمی‌شود و دلیل نیچه نیز این است که حقیقت امری انسانی است و نه امری آسمانی. انسان هم تاریخ‌مند است و در نتیجه هر آنچه تاریخ‌مند است، قابل تعریف نیست. بنابراین حقیقت تاریخی است و به شکل تاریخی، شکل می‌گیرد.
مخالف تخصص‌گرایی
رحمانیان در ادامه گفت: باید درباره اسم نحله‌ها و مکتب‌ها، به پیشاتاریخ‌شان و زمان تولدشان توجه کنیم. یعنی پیش از آنکه اگوست کنت اسم کار خودش را سوسیولوژی بخواند، اسم سوسیولوژی پدید آمده بود. بنابراین به طور خلاصه باید گفت که به تاریخ‌گرایی نو پیش از آنکه کسی به نام وزلی موریس در اوایل دهه ١٩٧٠ آن را در مقاله‌ای در مجله ژانر به کار بگیرد، عمل می‌شد، بعدا هم کسی به اسم مک کننز بود که این اصطلاح را ٩-٨ سال بعد به کار گرفت و بلافاصله گرین بلت در حوزه‌ی مطالعات ادبی با رویکردهای نقد ادبی و مطالعات مربوط به رنسانس را به کار بست. برخی از هواداران این نحله، در درون آن نماندند. بسامد تکرار این اصطلاح در آثار این پژوهشگران فراز و فرودهای معناداری دارد. اما آنچه مهم است این یک موج جدید بود. یعنی اگر به یک مکتب واحد تبدیل نشد، واقعیت این است که موج نیرومندی ایجاد کرد و تقریبا همه حوزه‌های علوم انسانی را دربرگرفت.
رحمانیان در بیان برخی ویژگی‌های این جریان گفت: این جریان به‌شدت مخالف تخصص‌گرایی  و رویکرد کلاسیک رشته‌ای است و تخصص‌گرایی  را به این معنا که جهان انسانی را به حوزه‌های منفک و ابژه‌های قابل مطالعه روش مند به معنای کلاسیک کلمه تبدیل کنیم و بعد ادعای عینیت بکنیم، یک افسانه می‌دانند. بنابراین این جریان منادی نوعی همگرایی بین حوزه‌های دانش است و تاکید می‌کنند این همگرایی باید مبتنی بر فروتنی و تواضع باشد، یعنی به ضعف‌های آن رشته مبتنی باشد. معنای این سخن منحل شدن رشته‌های علمی نیست، بلکه معنایش ایجاد نوعی هم افزایی و همراهی و همزبانی میان این رشته‌هاست. همچنین تاریخ باوران تاکید می‌کنند که خود روش‌ها و نظریه‌ها و رویکردها و مفاهیم و مکتب‌ها و ژانرها و سبک‌ها و فراتر از آن رشته‌ها و شاخه‌ها و گرایش‌ها تاریخ مند و بنابراین حادث هستند. همه عرض هستند و هیچ کدام ذات یا جوهر نیستند و بنابراین نمی‌توانیم برای آنها هویت ذاتی قایل شویم.
از فوکو تا بوردیو
رحمانیان گفت: وقتی تاریخ‌گرایی را در بستر (context) تاریخی آن قرار دهیم، به نتایج قابل توجهی می‌رسیم. فلاسفه و متفکران و نظریه پردازان بسیار پر اهمیتی زمینه ساز پیدایش این موج جدید شدند. مسلما میشل فوکو در راس است. ژاک دریدا با مفاهیم و چارچوب‌های نظری که در نقد متافیزیک غربی به کار برد، به ویژه بحث متافیزیک حضور و بحث نوشتار و گفتار در گراماتولوژی در این جریان موثر بود. پی یر بوردیو، جامعه‌شناس و فیلسوف نامدار فرانسوی به ویژه با دو مفهوم عادت واره (Habitus) و حوزه یا میدان در این جریان موثر بود. او با خلق مفهوم جدید سرمایه نمادین (symbolic capital) آن را به جای سرمایه مارکس قرار می‌دهد و هشدار می‌دهد که برای فهم جهان تاریخی انسانی و عرصه‌های مربوط به ادبیات و هنر و بازار آنها باید به سه مفهوم تاکید کنیم: عادت واره، حوزه یا میدان و سرمایه نمادین. روش‌شناسی او تقریبا مثل رولان بارت و میشل فوکو به مرگ سوژه می‌انجامد. او در مقاله بسیار مهم جادوی برند، به این می‌پردازد که اهمیت یافتن فرد به عنوان هنرمند، به خاطر ویژگی‌های ذاتی‌اش نیست، بلکه به خاطر منطق آرایش نیروها در درون میدان است که وابسته به سرمایه نمادین و عادت واره است. این نکته به‌شدت به نوتاریخ باوران و فعالیت‌های‌شان در حوزه نقد ادبی جهت داد.
بگذاریم فرهنگ‌ها خودشان سخن بگویند
رحمانیان در پایان گفت: یکی از موثرترین افراد در پیدایش این نگرش کلیفورد گیرتز انسان شناس فرهنگی نامدار امریکایی بود. حرف اساسی گیرتز در نقد انسان‌شناسی کلاسیک این بود که بگذاریم جوامع انسانی و فرهنگ‌ها خودشان سخن بگویند. نوتاریخ‌باوران این نکته را به خوبی گرفتند و به کار بستند. بحث او تاکید بر مشکل زمان پریشی (anachronism) از سویی و دقت به خاستگاه نظریه‌ها از سوی دیگر بود. هشدارهای گیرتسز بر بزرگان تاریخ‌باوری نو به ویژه استفان گرین بلت به‌شدت تاثیر گذاشت. این برای درد بزرگ نظریه‌زدگی و مفهوم زدگی ما کفایت می‌کنند. ما به لحاظ نظری و مفهومی به‌شدت عقب مانده، مقلد و منفعل هستیم. پیام ایشان این است که از انفعال در آییم. پیام ایشان در برابر جهانی‌سازی که وجه سیاسی‌اش غربی کردن و وجه فرهنگی‌اش تحمیل عینک و ذهنیت شرق شناختی بود، توجه به این انفعال بود. بر این اساس معتقدم که به تأسی از من می‌اندیشم پس هستم دکارت، می‌توان گفت من روایت می‌کنم پس هستم. یعنی یا روایت کن یا محو بشو. این پیامی است که از تاریخ‌گرایان نو اخذ می‌شود. پیام بزرگ تاریخ‌گرایان نوین و آنچه آنها را از تاریخ‌گرایی کلاسیک متمایز می‌کند این است که برای مطالعه جوامع و انسان‌های تاریخ مند و خاص که جنبه‌های خاص و منحصر به فرد دارند، نباید آنها را زیر کلان روایت‌ها و کلان نظریه‌ها له کرد و مسکوت‌شان نگذاشت.


برچسب‌ها: تاریخ‌گرایی سنتی, تاریخ‌گرایی نوین, نیچه, فوکو
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵   |