فکر میکنید جامعهی ادبی ما امروز چقدر به مطالعهی نظریههای ادبی و نقد ادبی نیازمند است و این مطالعات چه تاثیری بر کار نویسندگان دارد؟
پاینده: ادبیات برای تدریس شدن در کلاسهای درس نوشته نمیشود. از این رو، هر کسی میتوان یک رمان، شعر یا نمایشنامه را بخواند و دربارهی آن اظهار نظر کند. اما وقتی متخصصان ادبیات و دستاندرکاران مطالعات ادبی، یا به قول شما آحاد «جامعهی ادبی»، دربارهی متون ادبی اظهار نظر میکنند، نظر آنان باید مستدل، مدلل و مجابکننده باشد. این هدف محقق نمیشود مگر با اتکا با نظریههای ادبی. شناخت علمی ادبیات مستلزم آشنایی با نظریههای نقادانه در حوزهی ادبیات است. در انواع و اقسام جلساتی که به وفور در محافل و کانونهای ادبی برگزار میشود، اغلب میبینیم که دربارهی این رمان و آن مجموعه داستان و این دفتر شعر و آن فیلم صرفاً ابراز نظر میشود و از استناد به نظریههای ادبی یا بحث دربارهی جزئیات خود متن خبری نیست. این نظرها غالباً دلبخواهانه است، یعنی اشخاص در داوری راجع به آثار هنری و ادبی، بیشتر پسندها و سلیقههای خودشان را ملاک قرار میدهند و مثلاً میگویند «این رمان بسیار خوب نوشته شده است»، یا «این داستان گیرا نیست». اما همیشه میتوان معترض شد که صفتهایی از قبیل «خوب» یا «گیرا» بیشتر مبیّن نگرش شخصی گوینده (علائق شخص خودش) است تا کیفیات متن. پس در این جلسات جای نظریههای ادبی خالی است. به همین دلیل، برگزاری چنین جلساتی کمکی به پیشبرد مطالعات ادبی نمیکند. بحث دربارهی آثار ادبی زمانی امکانپذیر میشود که منتقد به جای علائق و پسندهای شخصیاش، نظریههای ادبی را مبنا قرار دهد. آن وقت است که دیگران میتوانند نظر او را رد یا تأیید کنند. در خصوص ضرورت آشنایی نویسندگان و کلاً پدیدآورندگان آثار هنری و ادبی با نظریههای ادبی باید گفت که هنرمند و ادیب زمانهی ما در عصر پسامدرن کسی است که علاوه بر شهود و تخیل قوی، شناختی علمی از ماهیت هنر و ادبیات هم دارد. برای مثال، آن داستاننویسی که با نظریهی روایتشناسی آشنا باشد، یقیناً در جایگاه بهتری برای طراحی و نوشتن داستانها و رمانهایش قرار دارد تا داستاننویسی که با این نظریه آشنا نیست. به طریق اولی، وقتی نویسندهای با نظریههای روانکاوانه آشنا باشد، بهتر میتواند شخصیتهایی چندبُعدی خلق کند.
آموزشهای نقد ادبی در کشور روند مناسبی دارد؟ چه پیشنهادی برای بهبود این اوضاع دارید؟
پاینده: در برخی رشتههای تحصیلی، مانند فلسفهی هنر، درسهایی در زمینهی نقد ادبیات و هنر گنجانده شده و اگر این درسها (که البته بعضیشان اختیاری هستند) همگی به دانشجویان ارائه شوند، میتوان انتظار داشت که دانشآموختگان این قبیل رشتهها بتوانند در حوزهی مطالعات ادبی منشأ تحول شوند و وضعیت کنونی را تغییر دهند. در حال حاضر، هم در صفحات ادبی مطبوعات و هم در برنامههای ادبی و هنری رادیو و تلویزیون نیاز به کارشناسانی داریم که با نظریهها و رویکردهای نقادانه آشنا باشند. این کمبود برطرف نمیشود مگر آنکه نقد ادبی در برنامهی دروس رسمی در دانشگاه به رسمیت شناخته شود.
در مقایسه با کشورهای صاحب مطالعات نظریههای ادبی، کشور ما چه جایگاهی در زمینه نقد ادبی دارد؟
پاینده: این قیاس بسیار دشوار و به نظر من حتی بیفایده است. آنها از دورهی دبیرستان دانشآموزان را به تفکر تحلیلی عادت میدهند. نمیخواهند که شاعران و نویسندگان فقط تحسین شوند، بلکه آثار آن شاعران و نویسندگان را به دقت و موشکافانه تحلیل میکنند. از این هم مهمتر، نسبت بین آن آثار و فرهنگ اجتماعی را میکاوند. از نظر آنان، ادبیات جلوهگاه گفتمانهای اجتماعی و کشاکش گفتمانهای مسلط با پارهگفتمانهای حاشیهای و فاقد قدرت است. متن ادبی از این حیث، حکم تفحّصی جامعهشناختی و روانشناسانه دربارهی حال و روز اجتماعی را دارد. برای آنان نقد ادبی یکی از راههایی است که امکان میدهد تا لایهی مشهود امور را کنار بزنند و به ژرفای ناپیدای واقعیت اجتماعی برسند. میبینید که این کار با آنچه ما در کشور خودمان از نقد ادبی استنباط میکنید هیچ نسبتی ندارد. ما در این جا «نقد» را مترادف «انتقاد» تصور میکنیم و لذا کار منتقد را برشمردن ضعفها یا نقاط قوّت آثار هنری و ادبی میدانیم، بگذریم از اینکه حتی همین کار هم در مطبوعات و محافل ادبی ما غالباً به خوب گفتن یا بد گفتن از شخص نویسنده فروکاسته میشود، به طوری که از تجربهی شرکت در جلسات ادبی و خواندن مطالب موسوم به نقد در مطبوعات بیشتر این را میفهمیم که منتقد چقدر با شخص نویسنده دوستی یا دشمنی دارد.
حضور در کارگاهها و کلاسهای مقطعی چقدر میتواند به پرورش منتقدان ادبی کمک کند؟ از آنجا که در سالهای اخیر کارگاههای مختلفی در کشور برگزار کردهاید، آیا بازخوردهایی از آنها هم داشتهاید؟
پاینده: برگزاری کارگاههای نقد ادبی میتواند به پروراندن نسل جدیدی از منتقدان دانشدار و روششناس یاری برساند، منوط به اینکه مدرس با نظریههای ادبی آشنا باشد و واقعاً کارگاه برگزار کند نه سخنرانی. تفاوت بین این دو غالباً نادیده گرفته میشود و لذا بسیاری از کارگاهها در واقع جلسات سخنرانی هستند. در کارگاه، همچنان که از معنای همین کلمه یعنی «کارگاه» برمیآید، باید کار عملی انجام شود. یعنی مدرس علاوه بر آشنا کردن اعضای کارگاه با مفاهیم نظری، روشهای عملی نقد متون ادبی را هم آموزش دهد. شرکت در کارگاههای من صرفاً زمانی مفید خواهد بود که اشخاص مطالبی را که به صورت فهرست مطالعاتی مکمل کارگاه ارجاع داده میشود به طور کامل و با دقت بخوانند و در خود کارگاه هم فعالانه مشارکت کنند. کارگاهی که من در همدان برگزار کردم به صورت فشرده و یکروزه بود، در حالی که کارگاههای من معمولاً ده جلسه دارند. برخی از کسانی که از چند سال پیش در این کارگاهها شرکت کردند، امروز یا به عنوان منتقد ادبی در مطبوعات قلم میزنند و یا داستاننویسانی هستند که مجموعه داستانها و رمانهایی صناعتمند منتشر کردهاند. البته برخی دیگر از شرکتکنندگان هم که مطالعات جانبی کارگاهها را انجام ندادند و در خود کارگاه هم بیشتر شنوندهای منفعل بودند، شاید چندان فعالیت چشمگیری به عنوان منتقد یا داستاننویس نداشته باشند. به هر حال، هرگز نمیتوان تضمین کرد که صرف شرکت در یک کارگاه، از کسی منتقد یا داستاننویس بسازد.
آیا چندصدایی در ایران به یک جریان ادبی تبدیل شده که دستاوردش خلق رمانهای چندصدایی شاخص باشد؟
پاینده: به همان دلایلی که مفصلاً در کارگاه یکروزهی آشنایی با نظریهی باختین توضیح دادم، چنین اتفاقی نیفتاده است. به غیر برخی استثناها، اکثر رمانهای ایرانی به روشی نوشته شدهاند که امکان بروز صداهای متباین در آنها را منتفی کرده است.
شما در زمینهی باختین و رمان چندصدایی، مقاله یا کتابی تألیف کردهاید؟
پاینده: با توجه به شناخت کمی که از نظریهی باختین در کشور ما وجود دارد، به سهم خودم تلاشهایی برای معرفی شالودههای تئوریک این نظریه و نحوهی کاربرد آن در نقد ادبی کردهام. از جمله نوشتههایم دربارهی نظریه باختین، مقالهای است با عنوان «بازتاب تحول مستمر: رمان از منظر میخائیل باختین». مقالهی دیگری هم در نقد عملی رمان شازده احتجاب با این رویکرد دارم با عنوان «همسراییِ صداهای ناهمخوان: شازده احتجاب از منظر نظریهی باختین». در مقالهی دیگری راجع به رمان دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد، نوشتهی شهرام رحیمیان، با عنوان «رمانی مدرن با شخصیتپردازیِ کوبیستی»، هم برخی از مهمترین مفاهیم باختینی را توضیح دادهام و هم آن مفاهیم را در نقد عملی رمان یادشده به کار بردهام. مقالهی دیگری نیز دارم با عنوان «خروج از بنبست یکنواختی در داستاننویسی» که در آن توضیح دادهام رماننویس چگونه میتواند با شخصیتپردازی باختینی و رماننویسی به شیوهی چندصدایی، از یکنواخت شدن آثارش اجتناب کند. مقالهای هم در بررسی رمان تریسترام شندی از همین منظر تئوریک دارم با عنوان «نوگرایی و عرفشکنی در رمان تریسترام شندی». اطلاعات کامل دربارهی اینکه این مقالات کجا منتشر شدهاند در وبلاگ من (بخش «کارنامک») قابل دسترسی است. علاوه بر مقالاتی که اشاره کردم، همچنین در کتاب گشودن رمان به این نظریه پرداختهام و در بررسی برخی رمانها (مانند ثریا در اغما، نوشتهی اسماعیل فصیح) از آن استفاده کردهام. در کتابی هم که با عنوان مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان ترجمه کردهام، به نظریهی باختین اشاراتی شده است. البته علاوه بر این مقالات و کتابها، تاکنون چندین بار کارگاههایی در چند نشست (مانند کارگاه برگزارشده در همدان که در چهار نشست بود) به منظور معرفی نظریهی باختین و روششناسی کاربرد آن در نقد رمان برگزار کردهام.
چه توصیهای به نویسندهای که در پی نوشتن رمان چندصدایی است دارید؟
پاینده: پیشنهاد، اما یقیناً نه توصیه، من به نویسندهی علاقهمند به نوشتن رمان چندصدایی این است که در درجهی اول مشاهدهگر تیزبین جامعهی خود باشد. بدون رصد کردن تحولات اجتماعی، بدون زیستن با مردم و شنیدن صداهای متنافر آنان، بدون آشنایی عینی با وضعیت فرهنگی جامعه، هرگز نمیتوان صداهای متفاوت خلق کرد و از راه بازنمایی کشاکش آن صداها شناختی عمیق، شناختی ورای سطح مشهود امور، از واقعیت امروزمان به دست داد. مطالعهی گسترده در خصوص نظریههای ادبی و بویژه زمینهی ظهور نظریهی باختین، مکمل این مشاهدهگری تیزبینانه است و امکان نوشتن رمانی چندصدا را فراهم میکند.
برچسبها: آموزش نقد ادبی, رمان, کارگاههای نقد ادبی, رمان چندصدایی