آنچه در زیر میخوانید، بخش نخست از متن مصاحبهای است که در حاشیهی نمایشگاه کتاب دربارهی پیشینهی نقد ادبی در ایران و وضعیت امروز آن انجام شد.
اگر بخواهیم دربارهی نقد ادبی در ایران صحبت کنیم، شاید اولین پرسشی که مطرح میشود و در این سالها هم در ایران چالشبرانگیز بوده، تاریخ نقد ادبی در ایران باشد. مباحثی مطرح شده، کتابهایی نوشته شده و تحقیقاتی دانشگاهی در حد رسالههای دکتری انجام شده که بعداً تبدیل به کتاب شده است. برخی از این کتابها اشاره میکنند که نظریه و نقد ادبی در ایران در دورهی کلاسیک هم وجود داشته، حتی بعضی از کتابها به طور مشخص در این مورد نوشته شده است. اگر به تاریخ نقد در غرب توجه کنیم، تاریخ نقد جدید را معمولاً از نیمه دوم قرن هجدهم بررسی میکنند. با توجه به اینکه تا اندازهای میتوان گفت نقد، گفتمان نقد، نقد ادبی و بنیانهای نظری نقد یک سری مفاهیم مدرن هستند که با آشنایی ایرانیان با جهان مدرن وارد فرهنگ ایرانی شدهاند، آیا میشود منطقی برای این کارها در ایران متصور شد؟
پاینده: اگر به پیشینهی نقد ادبی در آنجایی که به وجود آمد و رشد کرد دقت کنیم، میبینیم که نقد ادبی ریشه در فلسفه دارد. حدود چهارصد سال قبل از میلاد در یونان باستان نطفههای نقد ادبی در گفتوگوی انتقادی افلاطون و ارسطو شکل گرفت. ابتدا افلاطون بود که تعریفی از کارکرد هنر و ادبیات در رساله آیون و بعد جمهور به دست داد. پاسخ ارسطو به او (کتابی که ما در ایران به عنوان فن شعر میشناسیم) نطفهی نظریه و نقد ادبی را بست. معمولاً از این کتاب به عنوان نخستین اثر در حوزهی نقد ادبی نام برده میشود.
تعمداً به این پیشینه اشاره میکنم که بگویم در واقع ضرورت پرداختن به هنر از دل مباحث فلسفی به وجود آمد. طبیعتاً اولین پرسشی که در خصوص نظریه و نقد ادبی در ایران مطرح میشود این است که زمینهاش چه بوه است، از کجا به وجود آمده، آیا چیزی شبیه به همان مجادلهی فلسفی که بین افلاطون و ارسطو شکل گرفت در سنتهای فکری و ادبی ما وجود داشته تا امروز بتوانیم از نقد ادبی و نظریهی ادبی به معنای اخص کلمه صحبت کنیم؟
اگر هر علم و دانشی از سابقهای برخوردار باشد، باید آن سابقه را شناخت و معرفی کرد؛ ولی آنچه امروز نظریه و نقد ادبی مینامیم، در فرهنگ ما با این تعاریف مسبوق به سابقه نیست. کار بهتری که علاقهمندان به نقد ادبی میتوانند انجام دهند این است که نظریهها و روششناسیهای این حوزه از علوم انسانی را بهدرستی یاد بگیرند و از آنها در پژوهشهایی که گرهی از مسائل فرهنگی ما باز میکند به مؤثرترین شکل ممکن استفاده کنند. به نظرم این رویکرد در همهی حوزههای دانش ضرورت دارد و انجام هم میشود. برای مثال، دستاندرکاران مهندسی مکانیک اصلاً شرمسار نیستند که مبانی این دانش را به دقت آموختهاند و امروزه در صنعت خودروسازی در کشورمان به کار میبرند تا اتومبیلهایی بهتر تولید کنند.
برخی از دوستان ما، بهخصوص کسانی در حوزه زبان و ادبیات فارسی تدریس میکنند، بلاغت را با نقد ادبی اشتباه گرفتهاند، یعنی به کتابهایی اشاره میکنند که قرنها پیش درباره صناعات شعری نوشته شده است و آنها را مصداق منابع نقد ادبی تصور میکنند. اگر تعریف علمی نظریه و نقد را مبنا قرار دهیم، اینها را کتابهای نظریه و نقد ادبی به معنای اخص کلمه نمیدانیم.
از همین نقطهای که صحبتتان تمام شد، میتوانیم ادامه دهیم. حالا میتوانیم بگوییم از آغاز آشنایی ایرانیان با جهان مدرن یا به عبارتی دقیقتر از آغاز مرحلهی پرتاب شدن انسان ایرانی به دنیای مدرن، همان مقطع تاریخی که میتواند اواخر دوران قاجار یا دقیقاً با مشروطه همزمان باشد، آیا میتوانید آنجا از منتقدان ادبی سراغ بگیرید؟ این سؤال از این روست که در برخی از کتابهای تألیفیِ نقد ادبی از کسانی مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده، فریدون ادمیت، خانلری، احسان طبری و زرینکوب نام برده میشود. مثلاً این نقلقول را در نظر بگیرید: «این قاعده در یوروپا متداول است و فواید زیاد در ضمن آن مندرج، مثلاً وقتی که شخصی کتابی تصنیف میکند، شخصی دیگر در مطالب تصنیفش ایرادات مینویسد به شرطی که حرف دلآزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در میان نباشد و هر چه گفته آید به طریق ظرافت گفته شود، این عمل را بهاصطلاح به فرانسه قرطیقا میگویند. مصنف به او جواب میگوید، بعد از آن شخص ثالث پیدا میشود یا جواب مصنف را تصدیق میکند یا قول ایرادکننده را مرجّح میپندارد. نتیجه این عمل این است که رفته رفته نظم و نثر و انشا و تصنیف در زبان هر طایفه یوروپا سلاست به هم میرساند و از جمیع قصورات به قدر امکان مبرا میگردد.»
از همین شخص نقلهای دیگری هم هست. نقدی بر مثنوی معنوی نوشته که مفهومی است و گفته وقتی میخواهم به زبان دیگری ترجمه کنم، ترجمهپذیر نیست و از لحاظ مفهومی ایرادهایی دارد که ترجمهپذیر نیست. در آن موقع، انتقاد به این شکل از متنی به این مهمی در ادبیات فارسی به نظرم خیلی جالب آمد. تاریخ نقد او بر مثنوی، هشتم ژوئن ۱۸۷۶ بوده و اینطور آغاز میکند: «به شیوهی ارباب قلم اروپا راجع به ملای رومی و تصنیف اخیرش مینویسم.» این تأکید برای اینکه بگوییم در این دوره نگاه مدرن هست مثال خوبی است، اما میتوان اینها را نقد ادبی نامید؟
پاینده: انقلاب مشروطه با نوعی خودآگاهی انتقادی راجع به زندگی ما ایرانیان درآمیخته شده بود. به عبارتی میتوان گفت در آن زمان، هستی اجتماعی خود را از منظری انتقادی بازنگری میکردیم. بنا بر این جای تعجب نیست که کسانی در آن مقطع مهمِ تاریخی تحت تأثیر این موج فکری قرار گرفتند و از جمله در ادبیات شروع به تفکر انتقادی راجع به میزان موفقیت یک متن یا ملاکهای برتری یک متن بر متن دیگر کردند. از نمونهای که شما نقلقول کردید کاملاً پیداست که شیوهی خوانش سنجشگرانه متون، در آن زمان به موضوعی درخور تأمل تبدیل شده بود. آن نقلقولها همه حکایت از تلاشی جدید برای فهم دوبارهی خود دارد. «خود» آن جریان تاریخیای است که تا آن مقطع این میراث ادبی را به وجود آورده، میراثی که در مطالعات ادبی صرفاً ستوده شده، ولی حالا (در بحبوحهی جنبش مشروطه) در مواجهه با مسائل اجتماعی، آن ادبیات در حال دگرگونی است. این دگرگونی به دو صورت متبلور میشود: یکی در مضامین ادبیات و دیگری در زبان (واسطهی بیان آن مضامین). به دلیل تطبیق بین این دو است که ادبیات از این زمان به بعد بیان منشیانه و لفاظانه خود را کنار میگذارد و به گفتار عمومی مردم نزدیک میشود. شاعران و نویسندگان ما به جای عشق لاهوتی به مسائل ملموس اجتماعی میپردازند، مسائلی از قبیل فاصله طبقاتی، استبداد، نبود امکانات اولیهی رفاه اجتماعی ... . وقتی این اتفاق در ادبیات میافتد، کسانی هم که دستاندرکار مطالعات ادبی هستند، دوست دارند که به تأسی از روحیهی عمومی، ادبیات و متون ادبی را نقادانه بررسی کنند. فراموش نکنیم نقد ادبی انتقاد نیست، گرچه ما این دو لفظ («نقد» و «انتقاد») را به صورت مترادف به کار میبریم ولی کسی که ایرادی از یک متن بگیرد و ضعفهایش را فهرست کند، نقد ادبی انجام نداده است. نقد ادبی به مفهوم فنی و علمی این اصطلاح، یعنی تبیین معانی متکثر متن با استناد به روششناسیها و اصطلاحات و مفاهیم مطرحشده در نظریههای ادبی. اگر این تعریف علمی را مبنا قرار بدهیم، نمونههایی را که شما ذکر کردید، نمیتوانیم به معنای اخص کلمه مصداق نقد محسوب کنیم. با این حال، میتوانیم یک نقطهی اشتراک داشته باشیم. به نظر میآید کسانی از قبیل آخوندزاده اولین بحثها در خصوص اینکه چگونه به ادبیات نگاه کنیم، چگونه دربارهاش اظهارنظر کنیم، شعر برتر چیست، چه ملاکهایی برای برتری آثار ادبی وجود دارد، و غیره را مطرح کردند. طرح این مباحث را باید در زمرهی نخستین گامها در مسیر شکلگیری جریان جدی نقد در کشور ما دانست. به نظرم این حرکت به سمت نقد ادبی است نه دقیقاً نقد ادبی.
اگر بخواهیم از دورهی مشروطه تا انقلاب اسلامی بررسی کنیم به ندرت افرادی پیدا میشوند که تحصیلاتی در زمینههای نظریه و نقد ادبی داشتند و در ایران زندگی میکردند یا در فضای آکادمیک حضور داشتند. استثنا در این زمینه خانم فاطمه سیّاح است. سال ۱۳۱۲ آقای کسروی، که از پیشگامان روشنگری در ایران بوده، مطالبی علیه رمان نوشته و خانم سیّاح در پاسخ به ایشان ناچار شده رمان را تعریف کند و تأکید کند رمان بازتاب دقیق و عینی جهان واقعی و بیرونی نیست و بر اساس خیال (یا همان تخیل) است. بنا بر این، تا آن دوره یعنی سال 1312 به نظر میرسد حتی قالبهای مدرن که بخش عمدهای از نظریههای ادبی و نقد ادبی در مورد آنهاست، در ایران هنوز جا نیفتاده است. در زمینهی شعر هم به ندرت مباحثی هست، مثلاً احسان طبری جاهایی دربارهی موضوعات زیباشناسیک مدرن در شعر نیما مطالبی نوشته. اگر بخواهیم از دورهی مشروطه تا انقلاب اسلامی دربارهی نظریهپردازان بحث کنیم، همانطور که بعضیها اشاره کردهاند، شاید بتوان گفت نیما تا اندازهای با نظریهی ادبی آشنا بود که به نظر میرسد نظریهی شعری خود را با توجه به آشناییای که با فرهنگ فرانسه داشته توضیح میداده و بر آن اساس کارش را پیش میبرده. آیا چنین مقام یا وضعیتی را برای نیما قائل هستید؟ یا منتقدان دیگری میشناسید که اشاره کنید؟
پاینده: در نامههایی که از نیما باقی مانده، نوعی خودآگاهی کمنظیر دربارهی ماهیت شعر، قالبهای مختلف سرودن شعر و نحوه شکستن آن قالبها برای درانداختن طرحهای نو در شعرگویی به چشم میخورد. هرچه به زمانهی معاصر میآییم، این خودآگاهی بیشتر میشود. به نظر میآید شاعران ما در گذشته بر شهود تأکید میگذاشتند و فکر میکردند شعر گفتن تحت تأثیر یک نیروی ماورایی قرار میگیرد و حتی به رغم خودشان شعر از وجودشان بیرون میتراود، در حالی که وقتی به دورههای متأخر مثل نیما میرسیم، به نظر میآید که شاعران به دنبال دانش و آگاهی راجع به مباحث نظری در خصوص شعر هستند. جای تردید نیست که این قبیل خودآگاهیها، در شکلگیری جریانی که امروز آرامآرام خودش را در حوزهی نقد ادبی میشناساند، بسیار تأثیر گذاشتهاند، چندان که میبینید در همین نمایشگاه کتاب جلسهای را به نقد ادبی اختصاص دادهاند. نقش فاطمه سیّاح در شکلگیری این جریان را باید بر اساس تأکید فزاینده بر خودآگاهی ادبی بررسی کرد و فهمید. خانم سیّاح استاد راهنمای رساله دکتری سیمین دانشور بود و این نکتهی مهمی است. یکی از شناختهشدهترین رماننویسان ما را کسی تربیت کرد که بهصورت آکادمیک تا این حد دربارهی مسائل نظری آگاهی داشته است. یا دربارهی مرحوم زرینکوب باید گفت ایشان هم در زمانهی خودشان با نقد ادبی آشنایی داشتند. کتاب دکتر زرینکوب با عنوان آشنایی با نقد ادبی در واقع رسالهی دکتری ایشان در دانشگاه تهران بوده است. کسان زیادی را میتوانیم اضافه کنیم، مثل رضا براهنی. اینها همه نقش داشتهاند و باید سپاسگزار تحقیقات، تألیفات و ترجمههای آنها باشیم. اما هرچقدر به زمانهی خودمان نزدیک میشویم، نظریههای ادبی بسیار پیچیدهتر و متنوعتر میشوند. بهخصوص در دو دههی اخیر از راه ترجمه با موجی از نظریهها روبهرو هستیم که پیشکسوتانی مانند سیّاح و زرینکوب و براهنی حتی اشارهای هم به آنها نکردهاند. کارهایی که آنها در گذشته انجام دادهاند، در زمانهی خودشان بسیار ارزشمند بود، اما الان برای رفع نیازهایمان در حوزهی مطالعات نقادانه ادبی کفایت نمیکند. بیان این موضوع، نه از سر ناسپاسی بلکه برای تأکید بر پویایی دانش است. دو جلد کتاب آشنایی با نقد ادبی مرحوم زرینکوب قطعاً در مقطع زمانی خاصی خدمتی به نقد ادبی بود، اما محتویات آن کتاب نقصان دارد و برخی مباحث و نظریهها بیش از حد اجمالی و بهطور نادقیق در آن مطرح شدهاند. پس بهتر است به جای صحبت از تاریخچهی نقد در ایران، به سمت پاسخگویی به این پرسشهای مبرم و اساسی برویم که: نیازهای امروز نقد ادبی ما چیست؟ منابع موجود ما چه هستند؟ چه کاری در این زمینه صورت میگیرد؟ برنامهریزیهای دانشگاه در این مورد چیست؟ به بیان دیگر، کمی نگاه به آینده داشته باشیم. بر درک نیازهای امروز و ترسیم تصویری تا حد ممکن روشن از آینده بسیار تأکید دارم، چون میبینم تدریس ادبیات در دانشگاههای ما مدام با نگاه به گذشته است. امروز هم شعر سروده میشود و علاوه بر شعر کلاسیک باید شعر معاصر را هم خواند و شناخت. دانشجوی ادبیات باید شاعران امروز را هم بشناسد. دربارهی نقد ادبی هم این حکم به طریق اولی مصداق دارد.
اتفاقاً عامدانه اولِ بحث مطرح کردم چون همزمان با توجه به مباحث مربوط به نظریههای ادبی و نقد ادبی در دو دههی اخیر، بحثهایی تاریخی هم مطرح شده و کتابها و مقالههای زیادی در این مورد نوشته شده و میخواستم نظر کارشناسی شما به عنوان یک منتقد ادبی و استاد نظریه و نقد را بدانم. سعی میکنیم با اشارهای به وضعیت کنونی نقد ادبی در غرب، وارد حیطهی همین دو دهه در ایران بشویم، دورهای که میشود گفت دوره رواج گرایش به نظریههای ادبی در ایران است.
میخواهم بخشی از مقدمهی کتابی از ایگلتون به نام رویداد ادبیات را که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده است، بخوانم: «نظریهی ادبی در دو دههی اخیر از مد افتاده است بهگونهای که کتابهایی از این دست رفتهرفته کمتر دیده خواهند شد. کسانی هستند که از این وضعیت بسیار خرسندند، بیشتر آنها هم [این] پیشگفتار را نخواهند خواند. در سالهای دههی هفتاد و هشتاد پیشبینی اینکه بخش عمدهای از نشانهشناسی، پساساختارگرایی، مارکسیسم و روانکاوی و زمینههایی مانند اینها برای دانشجویان سی سال بعد گویا زبانهای ناشناختهاند بسیار سخت بود. این زمینهها را چهارگانهای از دلمشغولیها شامل پسااستعمارگرایی، مطالعات مربوط به قومیت و نژاد، سکشوآلیته و مطالعات فرهنگی به کناری زدهاند.» بعد هم اشاره میکند که البته این چهار رویکرد اصلی که از نظر ایشان غالب هستند خالی از نظریه نیستند، بنیادهای نظری در اینها وجود دارد و نظریه کاملاً از بین نرفته.
اگر تاریخ نقد جدید را از همان نیمهی دوم قرن هجدهم که رنه ولک مطرح میکند در نظر بگیریم و بعد از سالهای ۱۹۲۰ به بعد، نقد نو، فرمالیسم و رویکردهای دیگری را که در غرب مطرح شدهاند در نظر بگیریم (البته بخش عمدهای از توجه ما به نظریه و نقد ادبی در دو دههی اخیر، علاوه بر ترجمههای مغلوط، ناقص بوده و منظور ما در اینجا همان کارهای جدی است)، متوجه میشویم که هنوز در جامعهی ایران رواج این نظریهها و رویکردها و آشنایی دقیق با آنها را ندیدهایم. در بررسی تحقیقات شما متوجه شدم، در زمینه نظریه و نقد ادبی بیش از ۲۵ کتاب نوشتهاید، ترجمه یا ویرایش کردهاید، بیش ۱۲۵ مقاله در این باره دارید، فعالیتهای شما از رویکردهای زبانبنیاد در نقد ادبی، هم عملی و هم به صورت تئوری، گرفته تا توجهی که همواره به مطالعات فرهنگی داشتهاید، که رویکرد بسیار روزآمدی است، را در بر میگیرد. در کار شما، از این رویکردهای نظری که هنوز در جامعهی ایران جا نیفتاده اما به نظر میرسد در غرب کهنه شدهاند، به شکل متفاوتی استفاده میشود، یعنی مجموعهای از این نظریهها را که فکر میکنیم در غرب کهنه شده در نظر بگیریم، اینها بخشهایی از جعبهابزار شما در تحلیل متن است. اینها در مراحل اولیهی تحلیل متن به کار میروند و بعد نوبت به به مناسبات برونمتنی از قبیل مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی ادبیات و... میرسد. این موضوع، یعنی شناخت نظریهها و رویکردهای که در غرب از مد افتادهاند در جامعهی ایرانی هنوز رخ نداده است و میخواهم بپرسم که از نظر تاریخی رابطهی نظریه و نقد ادبی در ایران با اکنونِ غرب را چطور میبینید و چه رابطهای با نیازهای جامعهی ایران دارد.
پاینده: پرسش خوبی است، چون به نظرم خیلی مواقع کتابهایی دربارهی نظریههای ادبی ترجمه میشوند که بسیار جدیدند ولی کمترین ارتباطی با نیازهای ما در کشورمان ندارند. متأسفانه حتی خواندن آن کتابها هم با دشواری همراه است، چون خوانندهی ایرانی پسزمینهی لازم برای فهم آراءِ این اندیشمندان را ندارد و به همین دلیل از نقد ادبی زده میشود. واقعیت این است که نقد ادبی در جامعهای مانند انگلستان از دبیرستان شروع میشود. آنجا دانشآموز موقعی که در حال گذران آخرین سالهای دبیرستان است، باید رمان بخواند و این کار با خوانش رمانهای قرن هجدهم، یعنی رمانهای کلاسیک، آغاز میشود. دقت داشته باشید که وقتی صحبت از «خوانش رمان» میکنیم، منظور صرفاً خواندن به معنای متداول (مانند خواننده عام) نیست، بلکه رمان را تحلیل میکنند و معلم سعی میکند بذرهای یک جور اندیشهی نقادانه را از همان زمان در ذهن دانشآموزان بکارد. مثلاً تفکر درباره شخصیت، تعامل شخصیت با جهان پیرامونش، جهان داستان و جهان واقعیت، اینها مفاهیمی است که فهمیدنشان و سر و کار داشتن با آنها حتی از دبیرستان شروع میشود و در دورهی دانشگاه اگر کسی بخواهد در رشتههای علوم انسانی تحصیل کند فرض بر این است که قاعدتاً با مفاهیم نقادانه سر و کار داشته است. بنا بر این، به قول ایگلتون وقتی به دهههای اخیر میرسیم احساس میکنیم برخی از نظریهها کهنه شدهاند. بله این گزاره در آن جامعه درست است، منتها در کشور ما فرآیند متفاوتی طی شده است. تازه در همین دو سه دههی اخیر بوده که ما به طور نظاممند شروع به معرفی حوزهای از مطالعات علوم انسانی به نام نقد کردهایم.
اگر برنامههای درسی دانشگاههای ایران را بررسی کنید، خواهید دید که تا همین چند سال پیش درسی به نام نقد ادبی در رشتهی ادبیات فارسی نداشتیم. این درس الان فقط در دورهی لیسانس ارائه میشود و تازه میخواهیم به این فکر برسیم که در دورهی فوقلیسانس هم باید درس نقد ادبی گذاشته شود. بسیاری از نظریههایی که ایگلتون نام میبرد در پیوند با جنبشهای اجتماعی شکل گرفتند. مثلاً فمینیسم را در نظر بگیرید. مساوات برای حقوق قانونی و مدنی زنان با مردان ابتدا یک درخواست صنفی زنانه بوده، منتها این جنبش به دنبال خود در حوزهی مطالعات ادبی هم این پرسشها را مطرح کرد که: تا به حال بازنمایی زنان در رمانها و آثار ادبی بهطور کلی به چه صورت بوده؟ مردسالاری در جامعه چه بازتابی در این بازنمایی داشته است؟ تصویر غالب در جامعه از زنان چگونه در ادبیات بازتولید شده است؟ این پرسشها زمینهی شکلگیری نظریهی جدیدی با عنوان فمینیسم را ایجاد کرد. این مثالها برای این است که بگویم شکلگیری نحلههای فکری بر اساس سابقههای فکری و اجتماعی شکل میگیرند و برمیآیند. در کشور ما اینطور نبوده و بیشتر از راه ترجمه و در سالهای اخیر مقداری هم تألیف به این سمت حرکت کردهایم. بسیاری از این تألیفات هنوز تلاشهای اولیه است و بیش از ترجمهها یا تألیفهایی که میکنیم، نخست باید مخاطبان خود در علوم انسانی را به ضرورت تفکر انتقادی سوق دهیم، یعنی ببینیم فرای لذت، مثل لذت تماشای یک فیلم سینمایی، چگونه میشود آن فیلم را تبدیل به بهانهای برای بازنگرش انتقادی به خود و جهان پیرامون خودمان بکنیم. اگر این کار صورت بگیرد، آنگاه نظریههای ادبی هم جایگاه مناسب خودشان را پیدا خواهند کرد.
(ادامه دارد.)
برچسبها: تاریخ نقد, آخوندزاده, آدمیت, سیّاح