اکثر ما انسانها از اوان کودکی با روایت آشنا میشویم. داستان به کودکان کمک میکند تا آنچه را به آنان آموخته میشود یاد بگیرند و اطلاعاتشان را به حافظه بسپرند. روانشناسان این داستانها را درخور بررسی میدانند زیرا به نظر میرسد داستان [علاوه بر سرگرم کردن بچهها] همچنین زندگی را به مخاطبانش میشناساند و بدین ترتیب کودکان را برای دورهی بزرگسالی و ناملایمات جسمانی و عاطفیِ پیش رو آماده میکند. برونو بتلهایم در کتاب کاربردهای افسون از نظریههای زیگموند فروید استفاده کرد تا نشان دهد بسیاری از روایتهای عامیانه، مانند «شنلقرمزی» و «هانسل و گرِتِل»، به مضامینی بسیار شرارتبار و غالباً جنسانی میپردازند. تاریخپژوهان و نظریهپردازان فرهنگی نیز قصههای عامیانه را از نظر دلالتهایشان دربارهی سازوکارهای جوامع مختلف درخور بررسی میدانند. برای مثال، این داستانها میتوانند تصویری اهریمنی از اشخاص یا گروهای اجتماعیِ مختلف ارائه کنند (مثلاً همهی نامادریها را بدذات جلوه دهند)، یا نشان دهند که فقر و مرگ، روابط خانوادگیِ اشخاص را هم خراب میکند (مانند اتفاقاتی که برای سیندرلا، سفیدبرفی، یا جک در داستان «لوبیای سحرآمیز» میافتد). پژوهشگران تاریخ ادبیات و فرهنگ عامیانه غالباً میکوشند شکل اولیهی قصههای عامیانه را بیابند تا ببینند بازگوییهای متعددِ این داستانها در دورههای مختلف چگونه هراسها و اضطرابهای همان دورهها را بازمیتاباند. مثلاً جک زایپس با تحقیق دربارهی داستان «شنلقرمزی» نشان داد که در جوامع خاصی، از این داستان به منظور هشدار به دختران و زنان جوان دربارهی مخاطرات روابط جنسانی استفاده شده است.
نظریهپردازان روایت بیشتر به ساختارهای بنیادین یا [بهاصطلاح] دستور زبانِ این قصهها و همچنین به این موضوع علاقهمندند که به نظر میرسد ساختارهای یادشده در فرهنگها و دورههای زمانیِ مختلف تکرار میشوند. مثلاً دگرگشتهای قصهی «سیندرلا» در طیف بسیار متنوعی از فرهنگها به چشم میخورند، اما همچنین در شوهای تلویزیون واقعنما در دورهی معاصر یا در «فیلمهای زنپسند» به شکلهایی از همین داستان برمیخوریم، یعنی در فیلمهایی که دختری از خانوادهای تهیدست به مجلس جشنی (یا به گردهمآییِ مشابهی در مدرسه) میرود و آنجا «شاهزادهای» به او دل میبازد. افزون بر این، در آگهیهای تجاریِ معاصر که نوعی محصول آرایشی با وعدهی زیبا کردن چهرهی نازیبای مصرفکننده تبلیغ میشود، میتوانیم شکلی از قصهی «جوجهاردک زشت» را ببینیم. از نظر آن دسته از نظریهپردازانی که میخواهند ساختارهای بنیانیِ روایت یا مشترکات روایتها در همهجای جهان و در سرتاسر تاریخ را مشخص کنند، از راه بررسی قصههای عامیانه و پریانهها میتوانیم مبانی روایت را تبیین کنیم و بگوییم که اساسیترین عناصر آن چه هستند. مثلاً اُمبرتو اکو در مقالهای با عنوان «راهبردهای دروغ گفتن»، تحلیلی ساختارگرایانه از داستان «شنلقرمزی» به دست میدهد تا این موضوع را بررسی کند که ریچارد نیکسون، رئیسجمهورِ در هچل افتادهی آمریکا [به دلیل رسوایی موسوم به «واترگِیت»]، در سخنرانی تلویزیونی سال ۱۹۷۳ با توسل به چه تدبیرهایی توانست چهرهی خود را در نزد مردم از شخصیت بدذاتی که مطبوعات از او ارائه داده بودند، به قهرمانی تبدیل کند که صرفاً تصمیم نسنجیدهای گرفته و دچار بداقبالی شده است اما دوباره میتواند قد عَلَم کند و مدافع فرهنگ آمریکاییان شود.
***
آنچه خواندید، بخشی از فصل اولِ کتاب روایت: مفاهیم بنیادی و روشهای تحلیل است که هفتهی پیش چاپ چهارم آن از سوی انتشارات مروارید منتشر شد. علاقهمندند میتوانند این کتاب را از فروشگاه اینترنتی انتشارات مروارید تهیه کنند.

برچسبها:
روایتشناسی,
نظریههای روایت,
کتاب روایتشناسی,
برانوِن تامس