حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

منتقدان در ابتدا «تئاتر معناباختگی» را تئاتری انتقالی می‎نامیدند و منظورشان این بود که این شیوه‎ی نمایش منجر به چیزی متفاوت می‎شود. تا به امروز این اتفاق رخ نداده، بلکه در عوض «تئاتر معناباختگی» هرچه بیشتر به صورت نوعِ ادبیِ متمایز و مستقلی پذیرفته شده است.
مضامینی که نمایشنامه‎نویسان این جنبش به آن می‎پردازند، جدید نیست و لذا موفقیت این نمایشنامه‎‎ها غالباً بستگی به کارایی فنون و شیوه‎های جدیدی دارد که نمایشنامه‎نویسانِ «معناباختگی» برای نشان دادن مضامین آثارشان به کار می‎برند. اما این فنون به قدری جدید هستند که اجرای هر یک از این نمایش‎ها، تماشاگرانِ بسیاری را گیج می‎کند. با این حال اگر فنون یادشده به منظور تأکید گذاردن بر معناباختگیِ موقعیت انسان در عالَمِ هستی به کار می‎روند، پس دیگر ارائه‎ی این مفهوم از طریق مجموعه‎ای از وضعیت‎های مضحک صرفاً موجب معناباخته‎تر شدن موقعیت انسان می‎شود و در واقع این فنون بدین ترتیب همان وضعیتی را که این نمایشنامه‎نویسان از آن ابراز تأسف می‎کنند، تحکیم می‎بخشند.

http://s9.picofile.com/file/8355731150/%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%A8%DA%A9%D8%AA.jpg

پرتره‌ی بکت

به عبارت دیگر، نشان دادن فقدان مراوده بین انسان‌ها از طریق گفته‌هایی نامرتبط و ظاهراً نامنسجم موجب این اتهام می‎شود که کارکردگرایی در این آثار به نحو مضحکی به افراط گراییده است. اما هدف نمایشنامه‎نویسانِ «معناباختگی» نیز دقیقاً همین است. اینان از گفتارهای غیرمنطقی‎ای که معناباختگیِ عالَمِ هستی را به‌طور تدریجی نشان دهد به ستوه آمده‎اند؛ به همین دلیل نقطه‌ی آغاز کارشان این پیش‎فرض فلسفی است که دنیا معنای خود را از دست داده است. سپس آنان بر مبنای این پیش‎فرض نمایش‎هایی خلق می‎کنند که قاطعانه نشان می‎دهد عالَمِ هستی واقعاً معناباخته است و شاید همین نمایشنامه‎ها نیز نشانه‎ی دیگری از معناباختگی زندگی باشند.
می‎توان چنین نتیجه گرفت که اگر عامّه‎ی مردم بتوانند کاربردهای نامتعارف فنون نمایشی برای اثبات مضامین این نمایشنامه‎ها را بپذیرند، آن‎گاه چشم‎اندازی روشن و متقاعد‎کننده درباره‎ی معناباخته بودنِ زندگی انسان به طریق نمایشی به دست می‎آید. این معناباختگی پیامد اضمحلال فردیت، فقدان مراوده و مجبور شدن انسان به همرنگ گشتن با دنیایی نه چندان ارزشمند است که در آن هیچ عملی واجد معنا  نیست. از آن‌جا که  شخصیت‎های محدود و تراژیکِ این نمایشنامه‎ها به صورتی مسخره ارائه می‎شوند، انسان به یاد می‎آوَرَد که موقعیتِ خودِ او و به‌طور کلی زندگی بشر اساساً معنای خود را از دست داده است. تمام نمایشنامه‎های «تئاتر معناباختگی» هرج‌ومرج و سرگردانیِ انسان مدرن را به نمایش می‎گذارند. همه‎ی این نمایشنامه‎ها به اغتشاشی که در جامعه‎ی معاصر مشهود است، مضطربانه می‎خندند و به همین دلیل به رغم ساختار و حوزه‎ی بسیار متفاوت‎شان، همگی واجد دیدگاه اساساً یکسانی هستند.

http://s8.picofile.com/file/8355731218/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A8%DA%A9%D8%AA.jpg
تصویری از آرامگاه بکت


برچسب‌ها: تئاتر معناباختگی, معناباخته, ساموئل بکت, بکت و تئاتر معناباختگی
+ نوشته شده در تاریخ  شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸   | 

مشابهت‎ها

به رغم این‌که هر یک از نمایشنامه‎نویسان «تئاتر معناباختگی» به موضوع‎های متفاوتی علاقه‎مندند، وجه اشتراک‎شان نیز زیاد است، زیرا آثار آنان منعکس‎کننده‎ی فضای اخلاقی و فلسفیِ حاکم بر بخش اعظم تمدن امروزیِ ما است. همان‎گونه که پیشتر اشاره شد، گرچه این نمایشنامه‎نویسان اصول اعتقادی مشترکی ندارند و جنبشی سازمان‎یافته را به وجود نمی‎آورند، با این حال همه‎ی آنان به مسائل اساسیِ خاصی توجه دارند و آثار بکت نیز به همین مسائل می‎پردازد.

به غیر از فنون عجیب‌وغریب و وهمآمیزی که در این نمایشنامهها به چشم میخورند و باعث میشوند که منتقدانْ این آثار را ذیل مقولهی واحدی طبقه‌بندی کنند، علائق بیشتر و نهایتاً مهمتری نیز وجود دارند که باعث میشوند آثار این نمایشنامهنویسان به رغم تفاوتهای هنریِ مشهود در آنها، شبیه یکدیگر باشند. مشابهتهای نمایشنامههای «معناباختگی» عبارتاند از:

  • نقص ساختار سنتیِ آغاز ـ ‎میانه ‎ـ ‎پایان (زمینه، گره‎افکنی، و گره‎گشایی)؛
  • فقدان داستانی واضح، منسجم و واجد پیرنگی مناسب؛ و
  • کنار گذاشتن فنون و شیوه‎های نمایش سنتی.

همچنین همه‎ی این نمایشنامه‎نویسان به فقدان مراوده بین انسان‎های جامعه‎ی مدرن که منجر به ازخودبیگانگیِ آدمی می‎شود و نیز به فقدان هویت فردی و اصرار زیاده از حدِ جامعه به همرنگ شدن اعضای آن با جماعت، می‎پردازند و از عناصر نمایشیِ زمان و مکان برای القای اندیشه‎هایی مهم استفاده می‎کنند. نهایتاً این نمایشنامه‎نویسان، منطق سنتی را مردود می‎شمارند و به جای آن از نوعی نامنطق استفاده می‎کنند که در تحلیل نهایی دلالت‎های خاصی درباره‎ی عالَمِ هستی دارد. این نمایشنامه‎نویسان در پرداختن به بسیاری از موضوعات فوق، جامعه یا دنیایی را که فاقد معیارهای ارزشی یا رفتاری خاصی است، سخت به باد انتقاد می‎گیرند.

تمام نمایشنامه‎نویسان «تئاتر معناباختگی» بیش از هر موضوع دیگری به فقدان مراوده بین انسان‎ها می‎پردازند. در نمایشنامه‎های ادوارد آلبی، هر شخصیتی در محدوده‎ی خودخواهی‎های فردیِ خود زندگی می‎کند. هر شخصیتی به عبث می‎کوشد کاری کند تا شخصیتی دیگر او را درک کند، اما با افزایش تلاش این شخصیت، بیگانگی آن‎ها با یکدیگر نیز بیشتر می‎شود.

بدین ترتیب در پایان نمایشنامهی داستان باغوحش، پیتر که شخصیتی همرنگ جماعت است به دلیل فقدان مراوده با جری (شخصیت فردگرای این نمایش)، خشمگین میشود و او را میکشد. در نمایشنامهی جعبهی شنی که به یک مفهوم ادامهی نمایشنامهی رؤیای آمریکایی است، «مامان» و «بابا»، «مامانبزرگ» را زنده به گور میکنند، زیرا او بیوقفه صحبت میکند بدون اینکه حرف مهمی زده باشد. طنز تلخ این نمایش این است که «مامانبزرگ» یگانه شخصیتی است که حرفهای مهمی میزند، در حالیکه «مامان» و «بابا» که خود را از شر او خلاص میکنند، از درک او عاجزند.

ناکامی انسانها برای مراوده با یکدیگر در نمایشنامههای اوژن یونسکو غالباً پیامدهای وخیمتری به دنبال دارد. مثلاً در نمایشنامهی درس، استادْ دانشجوی خود را میکشد از جمله به این دلیل که دانشجو نمیتواند حرفهای او را بفهمد. در نمایشنامهی آدم‌کشان، برانژه آن‌قدر حرفهای قالبی میزند که در پایان نمایش حتی خود او نیز متقاعد میشود که آدم‌کشان باید او را به قتل برسانند.

در نمایشنامهی صندلیها سالخوردگانی که نیازمند ابراز اندیشههایشان هستند، خطاب به انبوهی از صندلیهای خالی صحبت میکنند که با پیشرفتن نمایش جای هر چیز دیگری را روی صحنه میگیرند. در نمایشنامهی دختر دَمِ‌بخت مراودهی انسانها چنان مختل میشود که وقتی این دختر به صحنه میآید، مردی بیریخت‌وقیافه از آب درمیآید. سرانجام در نمایشنامهی کرگدن عجز انسانها در مراوده با یکدیگر باعث میشود که نژاد انسانهای به‌اصطلاح عاقل تماماً به گلهای از کرگدن تبدیل شود و بدین ترتیب همهی امیدهای انسان برای استفاده از زبان به منزلهی ابزار مراوده، به یأس مبدل گردد.

در نمایشنامهی استاد تاران نوشتهی آدامو، استاد به رغم همهی تلاشهای نومیدانهاش نمیتواند مردم را وادار به تصدیق هویتش کند، زیرا مراودهای بین انسانها وجود ندارد. به همین ترتیب در نمایشنامههای هارولد پینتر افراد گروهگروه بر روی صحنه حاضر میشوند، اما قادر نیستند به‌طور فردی مراودهی مؤثری با یکدیگر داشته باشند. این توجه به مراوده در دو نمایشنامهی دیگرِ «تئاتر معناباختگی»، سرانجام به اوج غیرمنطقی خود میرسد: در سیاهان نوشتهی ژنه یکی از شخصیتها میگوید: «ما به قدری بزرگوار خواهیم بود ــ و این بزرگواری را از شما آموختهایم ــ که حتی مراوده را امکانناپذیر کنیم.» و نمایشنامهی بازی بدون حرف (۱) نوشتهی بکت، نخستین نمایشنامهی این جنبش است که در آن هیچ گفتوگویی وجود ندارد، ولی حتی بدون گفتوگو نیز تمام اَعمالی که بر روی صحنه اجرا میشوند، دلالت بر عجز انسانها در مراوده با یکدیگر دارند.

وجه اشتراک شخصیتهای آثار بکت، هراس آنان از تنهاییِ تمامعیار است و به همین دلیل آنان به آخرین بارقههای امید برای برقراری نوعی مراوده دل بستهاند. نمایشنامههای او این احساس را به تماشاگران القا میکنند که انسان در جامعهای در حال فروپاشی کاملاً گمگشته است، یا مثلاً در نمایشنامهی در انتظار گودو دو انسان مفلوک را میبینیم که گفتوگویی تکراری، عجیب‌وغریب و بیربط با یکدیگر دارند. گفتوگوی این دو تأثیری وهمآمیز و نگرانکننده به جا میگذارد و در حالی انجام میشود که آنها منتظر گودو هستند.

http://s9.picofile.com/file/8355465834/%D8%A8%DA%A9%D8%AA_%D8%AF%D8%B1_%D8%AD%D8%A7%D9%84_%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B4%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D8%B1_%DA%AF%D9%88%D8%AF%D9%88.jpg

بکت در حال تماشای نمایشنامه‌ی «در انتظار گودو»

گودو شخصیتی مرموزی است که هویتش هرگز معلوم نمیشود و قرار است مراودهای را به ارمغان آورد. اما این مراوده دربارهی چیست؟ رستگاری؟ مرگ؟ انگیزهای برای زندگی؟ دلیلی برای مرگ؟ هیچکس نمیداند و فقط میتوان گفت که این دو احتمالاً منتظر کسی هستند که انگیزهای برای ادامهی زندگی به آنان بدهد، یا دستکم منتظر کسی هستند که معنا و جهتی به زندگی آنان ببخشد. همانگونه که بکت به وضوح نشان میدهد، آنان که در جستجوی معنا سخت تلاش میورزند، زودتر از کسانی که منفعلانه منتظر پیدا شدن معنا هستند به آن دست نمییابد. شخصیتهای نمایشنامههای بکت امیدوارند به «معنایی» دربارهی زندگی دستیابند که هیچ وقت دقیقاً مشخص نمی‌شود.

البته بکت هرگز نمیخواست نمایشنامهاش نوعی «نمایشنامهی پیامدار» باشد که در آن شخصیتی «پیامی» را ارائه می‌کند. در اینجا پیام از طریق تعامل شخصیتها و عمدتاً تعامل دو شخصیتِ بیخانمان القا میشود. همهی تماشاگران موقع ترک سالن نمایش واقفاند که این شخصیتهای بیخانمان به نحو عجیب‌وغریبی وابسته به یکدیگرند؛ هرچند آنها با یکدیگر بگومگو و دعوا میکنند و دیگر حرفی برای گفتن ندارند (توجه داشته باشید که پردهی دوم نمایش، تکراری و تقریباً مشابه پردهی اول است)، با این حال تنهایی و ضعفِ هر یک از این دو، نشاندهندهی نیازش به دیگری است و نوعی بههمپیوستگیِ عرفانی باعث وحدت آنها میشود.

اما به رغم این وابستگی عجیب، هیچ‌یک از آن دو نمی‌تواند با دیگری مراوده کند. دو شخصیت دیگر ــ یعنی «پوتزو» و «لاکی» ــ سفری را آغاز کردهاند که مقصد آن معلوم نیست و به نحوی نمادین با یکدیگر پیوند خوردهاند. یکی حرف میزند و دیگری ساکت است. انتظار ولادیمیر و استراگون و سفر پوتزو و لاکی، تباینی از اَعمالِ گوناگون انسان در دنیای مدرن به نظر میرسد، اَعمالی که هیچکدام فرجام مفیدی در پی ندارد؛ به همین دلیل هر دو جفت این شخصیتها ناامیدانه نسبت به یکدیگر احساس بیگانگی میکنند. مثلاً وقتی پوتزو به زمین میافتد و فریادزنان کمک میطلبد، ولادیمیر و استراگون با بیاعتمادیِ کامل، به صحبتهای خود ادامه میدهند، هرچند که در گفتوگوی آنان در واقع هیچچیز گفته نمیشود. همه چیز مأیوسکننده به نظر میرسد، یا همانطور که ولادیمیر پس از صحبتهای طولانی استراگون بهطور خلاصه میگوید: «همهی ما دیوانه به دنیا میآییم. بعضیها دیوانه باقی میمانند». این دو شخصیتِ بیخانمان در تلاش برای گفتوگو و مراوده با یکدیگر، وسواس زیادی برای درست صحبت کردن به خرج میدهند و دربارهی رعایت نزاکت جدی هستند و اینها همه دلالت بر این دارد که میتوانند به لحاظ اجتماعی مقبول واقع شوند، اما وسواس و نزاکتشان وقتی با ظاهر ژندهپوشِ آنها تباین می‌یابد، بسیار مضحک به نظر میرسد.

بیثمر بودن تلاشهای آنان برای گفتوگو با یکدیگر، ظاهراً نشاندهندهی عجز همهی انسانها در مراوده است. وقایع نمایش به سرعت معلوم میکنند که ولادیمیر و استراگون به منزلهی نمایندگان انسان مدرن، نمیتوانند تصمیم قانعکننده یا مفیدی بگیرند. رقّتبارتر اینکه آنها حتی نمیتوانند آروزهای مأیوسانهی خود را با یکدیگر در میان گذارند. گرچه این دو آن‌قدر فردیت ندارد تا از یکدیگر جدا شوند، اما آن‌قدر با هم متفاوتاند که تمثالی از اکثر افراد جامعهی ما باشند. در تحلیل نهایی یگانه نقطهی قوّت آنها، تواناییشان برای انتظار کشیدن است. اما نهایتاً انسان در این انتظار به نحو هراسآوری تنهاست. یونسکو همین اندیشه را در پایان نمایشنامهی کرگدن نشان میدهد، یعنی وقتی که میبینیم برانژه تا حدودی به علت ناکامی در مراوده با دیگران، به‌کلی تنها مانده است.

بدین ترتیب میبینیم که همهی نمایشنامهنویسانِ «تئاتر معناباختگی» با نشان دادن ناکامی کامل انسانهای مدرن در برقراری مراوده با یکدیگر، جامعهی مدرن را مورد انتقاد قرار میدهند. روش آنان این است که با ارائهی گفتارهایی به ظاهر ازهمگسیخته و نامربوط، مضمونی را دربارهی مراوده میپرورانند. تأثیر این گفتارها در مجموع انتقادی کوبنده دربارهی فقدان مراوده بین انسانهای جامعهی مدرن است.

http://s8.picofile.com/file/8355465984/%D8%B3%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A6%D9%84_%D8%A8%DA%A9%D8%AA%D8%8C_%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%85_%D8%AA%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D8%AF%DB%8C_%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%87_%D8%AF%D8%B1_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%8C_%DB%B1%DB%B9%DB%B6%DB%B4.jpg

بکت هنگام تبعیدِ خودخواسته‌اش در پاریس، ۱۹۶۴

(ادامه دارد)


برچسب‌ها: تئاتر معناباختگی, معناباخته, ساموئل بکت, بکت و تئاتر معناباختگی
+ نوشته شده در تاریخ  سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷   | 

تفاوت‎ها

یکی از عمده‎ترین مسائل مورد توجه بکت، قطبی بودن وجود انسان است. در نمایشنامه‎های او با عنوان در انتظار گودو و دست آخر و آخرین نوارکراپ به قطب‎های خصیصه‎نمایی همچون «بینایی در تقابل با کوری»، «زندگی در تقابل با مرگ»، «زمان حال در تقابل با زمان گذشته»، «جسم در تقابل با عقل»، «انتظار در تقابل با بی‎صبری»، «رفتن در تقابل با نرفتن» و ده‌ها مورد مشابهِ دیگر برمی‎خوریم. به این ترتیب، به نظر می‎رسد یکی از هدف‎های عمده‎ی بکت توصیف هستیِ انسان برحسب این تقابل‌های دوقطبی است. به همین منظور، بکت شخصیت‎هایش را به صورت جفت‌جفت تقسیم‎بندی می‎کند؛ برای مثال «ولادیمیر و استراگون»، یا «دی‎دی و گوگو»، «هم و کلاو»، «پوتزو و لاکی»، «نگ و نل» و «صدای کراپ در زمان حال و در گذشته». با این حال در نمایشنامه‎های بکت، شخصیت‎ها معمایی هستند که هر تماشاگر شخصاً باید آن را حل کند.

برخلاف بکت، اوژن یونسکو هر یک از شخصیت‎های آثارش را به صورتی یکتا مطرح می‎کند. در نمایش‎های بکت شخصیت‎ها به صورت جفتی خارج از جامعه قرار می‎گیرند و با وجود این می‎توانند با یکدیگر وارد گفت‎وگو شوند، اما در آثار یونسکو شخصیت‎ها در بطن جامعه‎اند و در عین حال بی‎هیچ هویت فردی و بدون این‎که بتوانند با کسی مراوده برقرار کنند، در دنیایی بیگانه تنها مانده‎اند.

برای مثال، شخصیت‎های نمایشنامه‎ی آوازه‎خوان طاس (نوشته‎ی اوژن یونسکو) در داخل جامعه‎اند، ولی عبارت‎های بی‎معنایی را به طرف یکدیگر فریاد می‎زنند و عاجز از مراوده‎اند. نمایشنامه‎های بکت در مکان‎هایی عجیب و ناآشنا رخ می‎دهند (برخی از مکان‎های نمایشنامه‎های او دنیایی را به ذهن متبادر می‎کنند که به علت قتل‎عام ساکنانش به‌کلی دگرگون شده و یا این‎که هنرمندی سوررئالیست آن را آفریده است)، حال آن‎که نمایش‎های یونسکو در سنتی‎ترین مکان‎های جامعه‌ی ما رخ می‎دهند (نمایشنامه‎ی آوازه‎خوان طاس در اتاق پذیراییِ یک خانه‎ی شاخص انگلیسی به وقوع می‎پیوندد، نمایشنامه‎ی کرگدن در خیابان، و نمایشنامه‎ی درس در اتاق مطالعه‎ی یک استاد دانشگاه).

همچنین کاربرد زبان در آثار این دو نمایشنامه‎نویس بسیار متفاوت است. گفت‎وگوی شخصیت‎ها در آثار بکت یادآور اوهام ازهم‌گسیخته‎ی دنیایی خواب‎گونه است. اما زبانِ به کار رفته در نمایش‎های یونسکو از حرف‎های پیش‎پاافتاده، قالبی و تکراریِ گفتار روزمره‎ی مردم نشئت می‎گیرد. بکت زبان را به گونه‎ای به کار می‎بَرَد تا انزوای انسان در دنیا و ناتوانی از مراوده با دیگران را نشان دهد، زیرا زبان به زعم او مانع مراوده است. اما یونسکو متقابلاً زبان را به این منظور به کار می‎بَرَد که نشان دهد انسان‎ها چیزی برای گفتن ندارند و لذا نمی‎توانند با یکدیگر مراوده بکنند. در آوازه‎خوان طاس و دیگر نمایشنامه‎های او، گفت‎وگوی شخصیت‎ها مملو از عبارات قالبی و تکراری است.

شخصیت‌های آثار بکت و یونسکو همدلیِ تماشاگران را برمی‌انگیزند، حال آن‌که شخصیت‌های نمایش‌های ژان ژنه از همان لحظه‌ی ورود به صحنه تقریباً ناسزاگویی به تماشاگران را آغاز می‌کنند. مضمون آثار ژنه آشکارتر از مضمون آثار بکت و یونسکو است. دغدغه‌ی خاطر او، تنفری است که آدمیان در این دنیا احساس می‌کنند. مثلاً در نمایشنامه‌ی کُلْفَت‌ها هر کُلْفَتی نه فقط از کارفرما و خواهر خودش، بلکه همچنین از شخص خود بیزار است. به همین دلیل، هر کُلْفَتی نقش‌های دیگر را نیز بازی می‌کند تا تنفری را که نسبت به خویشتن احساس می‌کند کاملاً نشان دهد.

ساموئل بکت در حال تماشای اجرای یکی از نمایشنامه‌های خودش

به این ترتیب شخصیت‎های آثار ژنه به‌طور کلی به میزان زیادی دچار حس انزجارند. این تنفر تا حدودی ناشی از این حقیقت است که ژنه برخلاف بکت و یونسکو علاقه‎مند است تا به جای روبه‌رو شدن با واقعیت‌های هستیِ انسان، در نمایشنامه‎هایش اشتیاق انسان به گرفتار آمدن در دنیای خودخواهانه‎اش را از دیدگاهی روانشناسانه مورد بررسی قرار دهد. در نزد ژنه انسان به دلیل پندارهای موهوم خویش، دچار مخمصه شده است و معناباختگی زندگی‌اش تا اندازه‎ای ناشی از این است که تصاویر از‌هم‌گسیخته‎ی ذهنیِ خود را به واقعیت ترجیح می‎دهد. وی در دستور صحنه‎ی نمایشنامه‎ی سیاهان می‎نویسد که این نمایش هرگز نباید فقط برای تماشاگران سیاه‎پوست اجرا شود. اگر سفید‎پوستی در جمع تماشاگران حاضر نباشد، یکی از تماشاگران سیاه‎پوست باید نقابی سفید به چهره بزند؛ اگر آن تماشاگر سیاه‎پوست از این امر سر باز زند، آن‎گاه باید از مانکنی سفیدرنگ استفاده کرد و بازیگران باید نمایش را برای این مانکن اجرا کنند. به هر صورت باید نمادی از تماشاگران سفیدپوست وجود داشته باشد تا بازیگران سیاه‎پوست از او منزجر شوند.

مضامین نمایشنامه‎های آرتور آدامو برخلاف مضامین نمایشنامه‎های بکت، قرابت بیشتری با اندیشه‎های کافکایی و اگزیستانسیالیستی دارد، ولی در عین حال وی از فنون «تئاتر معناباختگی» استفاده می‎کند. آدامو در پی این است که وجود فرد را به طریقی به اثبات برساند و نشان دهد که چگونه انسان در حین تلاش برای ایجاد هویتی مستقل، بیش از پیش با انسان‎های دیگر بیگانه می‎شود.

مثلاً در نمایشنامه‎ی استاد تاران شخصیت اصلی برای اثبات ناروا بودنِ اتهامی که به او زده‎اند، عملاً در دفاع از خویشتن، خود را محکوم می‎کند. به زعم آدامو، انسان در تلاش برای اثبات وجود خویش، به نحو طنزآمیزی عملاً ثابت می‎کند که وجود ندارد. به همین دلیل، زبان در آثار آدامو قادر به ایجاد مراوده بین آدمیان نیست و در واقع در برخی موارد به انسان زیان می‎رساند، زیرا زبان و استفاده‎ی انسان از زبان غالباً چشمانش را بر این حقیقت می‎گشاید که در وضعیتی گرفتار آمده است که قبلاً امیدوار بود از آن اجتناب کند.

در آثار آدامو شخصیت‎ها نهایتاً عاجز از مراوده با یکدیگرند به این علت که هر یک از آنان صرفاً به نَفْسِ خودمدارانه‎ی خویش علاقه‎مند است. هر شخصیتی مشکلات و دستاوردهای شخصی خود را مطرح می‎کند، اما گویی که گفته‎هایش به دیواری      سنگی برمی‎خورَد و پژواک می‎یابد. آن گفته‎ها را فقط تماشاگران تئاتر می‎شنوند. اکثر نمایشنامه‎های آدامو حال‌وهوای دنیایی خواب‎گونه را دارند و گرچه مجموعه‎ای از صحنه‎هایی به ظاهر گیج‎کننده و تقریباً توهّم‎مانند را به نمایش می‎گذارند، ولی در عین حال آشفتگیِ زندگی انسان عصر جدید را مورد انتقاد قرار می‎دهند و محکوم می‎کنند.

تصویری بیانگر از بکت

ویژگی تمام این نمایشنامه‎نویسان این است که نپرداختن به روابط جنسی آدمیان در آثار آنان کاملاً محسوس است. ادوارد آلبی نمایشنامه‎نویس آمریکایی، توجه خاصی به بنیان جنسی جامعه دارد و از این حیث با همتایان خود متفاوت است. دلالت‎های همجنس‎گرایانه در نمایشنامه‎ی داستان باغ‎وحش، در یکی از نمایشنامه‎های او با عنوان رؤیای آمریکایی بارزتر می‎شوند، به نحوی که مرد جوانی که شخصیت اصلی این نمایش است، تجسمِ جسمانیِ آدمی قوی و خوش‎قیافه می‎شود که چون فاقد هرگونه احساس درونی است، منفعلانه اجازه می‎دهد هرکسی «از کشاله‎های رانش لذت ببرد».

(ادامه دارد)


برچسب‌ها: تئاتر معناباختگی, معناباخته, ساموئل بکت, بکت و تئاتر معناباختگی
+ نوشته شده در تاریخ  شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷   | 

«معناباختگی» معادلی است که من در ترجمه‌هایم برای اصطلاح Absurdity به کار برده‌ام. بر این اساس، جنبش ادبی ـ هنری موسوم به Absurd را که برجسته‌ترین نماینده‌اش در ادبیات نمایشی ساموئل بکت است و به‌ویژه با شاهکار او یعنی نمایشنامه‌ی در انتظار گودو شناخته می‌شود، اصطلاحاً «معناباخته» می‌نامم. آنچه در ادامه می‌خوانید نوشتاری به قلم جیمز رابرتس به نقل از کتاب او با عنوان بکت و تئاتر معناباختگی است که من آن را پیشتر به فارسی ترجمه کرده‌ام. در این نوشتار، رابرتس علاوه بر معرفی ویژگی‌های این نوع تئاتر، بحثی هم درباره‌ی معانی نمایشنامه‌ی در انتظار گودو ارائه می‌دهد.


http://s8.picofile.com/file/8354954350/%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%88%DB%8C%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%A8%DA%A9%D8%AA.jpg

تابلویی از ساموئل بکت

هنگامی که نمایشنامه‎ی در انتظار گودو در سال ۱۹۵۳ در «تئاتر بابیلون» در پاریس به روی صحنه رفت، منتقدان ادبیِ جهان چنان از پیدایش نمایشی تا به این حد متفاوت و در عین حال جالب بهت‎زده شدند که اصطلاح «تئاتر معناباختگی» را برای توصیف آن وضع کردند و همه‎ی نمایش‎هایی که از این نوع تئاتر به وجود آمدند، همواره نام ساموئل بکت را تداعی می‎کنند. سهم بکت در این نوعِ ادبیِ خاص به قدری زیاد است که می‎توانیم او را استاد اعظم یا پدر تئاتر معناباختگی بنامیم. گرچه نمایشنامه‎نویسان دیگر هم سهم بسزایی در این ژانر داشته‎اند، لیکن بکت همچنان برجسته‎ترین و شاخص‎ترین نگارنده‎ی این نوع نمایش محسوب می‎شود.
جنبش موسوم به «تئاتر معناباختگی» جنبشی خودآگاه نبود و هرگز آموزه‎های فلسفیِ مشخصی نداشت. طرفداران این جنبش هیچ‎گاه گرد هم نیامدند تا با سازماندهی، دیگران را به خود ملحق کنند. به نظر می‎رسد هر یک از نمایشنامه‎نویسان این جنبش، نمایشنامه‎های خود را مستقل از دیگران نوشته‎ است. شاخص‎ترین سردمداران این جنبش عبارت‎اند از: ساموئل بکت، اوژن یونسکو، ژان ژنه و آرتور آدامو. نمایش‎های اولیه‎ی ادوارد آلبی و هارولد پینتر نیز در همین مقوله می‎گنجند، اما این نمایشنامه‎نویسان نمایش‎های دیگری نیز نگاشته‎اند که از اصول بنیادی تئاتر معناباختگی بسیار فاصله می‎گیرد.
در بررسی نمایش‎های این جنبش، با تئاترِ موقعیت‎های منسجم یا با شخصیت‎پردازی‎هایی که ریشه در منطقِ انگیزه‎ها و واکنش‎های اشخاص نمایش دارد، رو‌به‌رو نیستیم و گهگاه زمان و مکان نمایش، رابطه‎ای ذاتی و رئالیستی و واضح با کل نمایش ندارد. همچنین زبان چونان ابزاری برای مراوده‌ی منطقی به کار برده نمی‎شود و برخلاف نمایش‎های سنتی، رابطه‎ی علت‌ومعلولی بین وقایع وجود ندارد.
این نمایشنامه‎نویسان با استفاده از تمهیداتی گیج‎کننده، تماشاگران تئاتر را تدریجاً به نوع جدیدی از رابطه‎ی بین مضمون نمایش و نحوه‎ی ارائه‎ی آن عادت داده‎اند. در این نمایش‎های به‌ظاهر عجیب‌وغریب، دنیای واقعی غالباً به صورتی تهدیدکننده و ویرانگر و ناشناخته تصویر می‎شود. زمان و مکانِ موقعیتِ این نمایش‎ها اغلب به نحو مبهمی خاطر ما را مشوّش می‎کند، زیرا دنیا در آن‎ها نامنسجم، هراس‎آور و عجیب‌وغریب و در عین حال شاعرانه و آشنا می‎نماید.

http://s9.picofile.com/file/8354953784/%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4_%D8%AF%D8%B3%D8%AA_%D8%A2%D8%AE%D8%B1_%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%A8%DA%A9%D8%AA.jpg

صحنه‌ای از نمایش دست آخر، نوشته‌ی ساموئل بکت

این‎ها برخی از دلایلی است که منتقدانْ این‎گونه نمایشنامه‎ها را «تئاتر معناباختگی» می‎نامند. این عنوان از تعریف واژه‌ی «معناباخته» برحسب فرهنگ لغات گرفته نشده است، بلکه نخستین‎بار در کتابی به همین نام نوشته مارتین اسلین به کار رفت. وی در این کتاب خاطرنشان می‎کند که این نمایشنامه‎نویسان آثارشان را با «حسی از اضطرابِ مابعدالطبیعی درباره‎ی معناباختگیِ وضعیت زندگی انسان» می‎نویسند.
اما نویسندگان دیگری همچون کافکا، کامو و سارتر نیز چنین استدلال فلسفی‎ای را مطرح کرده‎اند و تفاوت این دو گروه این است که کسانی همچون کامو، ادله‎ی خود را با زبانی بسیار رسمی و دیدگاه‎های منطقی و دقیق مطرح کرده‎اند که نظرات‎شان را در چهارچوبی سنتی به اثبات می‎رساند؛ حال آن‎که تئاتر «معناباختگی» در پی تلفیق شکل و محتوا در کلیتی تجزیه‎ناپذیر است تا از این رهگذر به وحدت معنا و تأثیر نمایش نائل آید. همان‎طور که مارتین اسلین اشاره کرده است، این تئاتر «استدلال درباره‎ی معناباختگیِ وضعیت زندگی انسان را کنار گذاشته است و فقط وجود چنین معناباختگی‎ای را برحسب تصاویر مشخصی از هستیِ انسان بر روی صحنه‌ی تئاتر به نمایش می‎گذارد.» لیکن در اکثر قریب به اتفاق موارد، تماشاگران فقط به این شباهت‎های بنیادی توجه می‎کنند و تفاوت‎های تمایز‎دهنده‎ی آثار این نمایشنامه‎نویسان را نادیده می‎گیرند.
از آن‎جا که این نویسندگان به هیچ جنبشِ تعمدی یا آگاهانه‎ای تعلق ندارند، آثار هر یک از آنان را باید برحسب مسائل مورد علاقه‎ی خودش و نیز برحسب سهمی که در شکل‎گیری مفهوم کلی «تئاتر معناباختگی» داشته است مورد ارزیابی قرار داد. در حقیقت، اکثر این نمایشنامه‎نویسان خود را شورشیانی تک‎افتاده و بیگانه تلقی می‎کنند که از فرط انزوا به دنیای شخصیِ خود پناه برده‎اند.
همان‎طور که پیشتر اشاره شد، نمایشنامه‎نویسان این جنبش هیچ‎گونه بیانیه‎ی رسمی یا نظرات مشترک نداشته‎اند، در هیچ کنفرانسی گرد هم نیامده‎اند و با یکدیگر همکاری نداشته‎اند. هر یک از آنان به نحوی خودویژه متحول شده است و بنابر این به طریق خاصِ خود به‌طور فردی و متمایز با دیگران تفاوت دارد. در نتیجه، هم تعلق بکت به «تئاتر معناباختگی» و هم تفاوت‎های او با دیگر نماشنامه‎نویسان این جنبش، درخور بررسی است. نخست به برخی از تفاوت‎های بنیادین او با دیگر نمایشنامه‎نویسان «تئاتر معناباختگی» می‎پردازیم.
(ادامه دارد)


برچسب‌ها: تئاتر معناباختگی, معناباخته, ساموئل بکت, بکت و تئاتر معناباختگی
+ نوشته شده در تاریخ  چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷   | 

انتشارات فرهنگ جاوید چاپ جدید کتاب بکت و تئاتر معناباختگی به ترجمه‌ی حسین پاینده را منتشر کرد.

http://s6.picofile.com/file/8186732884/%D8%A8%DA%A9%D8%AA_%D9%88_%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1_%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AE%D8%AA%DA%AF%DB%8C_%D9%80%D9%80_%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA_%D8%AF%D9%88%D9%85%D8%8C_%DA%86%D8%A7%D9%BE_%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85.jpg

در این کتاب مشهورترین آثار ساموئل بکت معرفی و نقد می‌شوند که در زمره‌ی برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین نمایشنامه‌نویسان مدرن قرار دارد. نام بکت با جنبش موسوم به «معناباختگی» گره خورده است که در اوایل نیمه‌ی دوم قرن بیستم در تئاتر اروپا شکل گرفت. «معناباختگی» (یا Absurdity که مترجمان ایرانی در گذشته معادل «تئاتر پوچی» را برای آن به کار می‌بردند) نحله‌ای از نمایشنامه‌نویسیِ مدرن است که ریشه در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم دارد و اندیشمندان و نویسندگانی همچون ژان‌ـ‌پل سارتر، آلبر کامو و فرانتس کافکا نقش بسزایی در شکل‌گیری مبانی آن ایفا کردند. نمایشنامه‌های معناباخته با شخصیت‌های عجیب‌وغریب و رویدادهای غیرمنطقی و دور از انتظار، خواننده را بهت‌زده و گیج می‌کنند تا جهانی بی‌معناشده و روابطی مضحک و دلهره‌آور میان انسان‌های روزگارِ ما را به نمایش بگذراند. آثار بکت، بویژه شاهکار او نمایشنامه‌ی در انتظار گودو، عرف‌های نمایشنامه‌ی خوش‌ساخت را بر هم می‌ریزند و با نشان دادن مخمصه‌های دردناک و در عین حال خنده‌آورِ انسان‌های مفلوک، تصویری از زندگیِ پُراضطرابِ ما در جهانی بیگانه و بیرحم به دست می‌دهند. نویسنده‌ی کتاب حاضر، پس از تبیین ویژگی‌های تئاتر معناباخته، نمایشنامه‌های مهم بکت را از منظر مضامین و تکنیک‌های معناباختگی در آن‌ها مورد بررسی نقادانه قرار می‌دهد.

کتاب بکت و تئاتر معناباختگی در بیست‌وهشتمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در غرفه‌ی انتشارات فرهنگ جاوید به علاقه‌مندان عرضه می‌شود.


برچسب‌ها: ساموئل بکت, تئاتر معناباختگی, «در انتظار گودو», نقد نمایشنامه‌های بکت
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴   |