حسین پاینده

منوی اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو ماهانه
تازه‌ترین مطالب
پیوندهای روزانه
پیوندها
امکانات
 RSS 

POWERED BY
BLOGFA.COM

Google


در اين سايت
در كل اينترنت

اخیراً کتابی خواندنی در حوزه‌ی نظریه‌ی روانکاوی منتشر شد. این کتاب، با عنوان پنج نوشتار درباره‌ی تکنیک درمان روانکاوی، در ۹۶ صفحه دربرگیرنده‌ی پنج مقاله از فروید است که دکتر محمد مبشری آن را به فارسی ترجمه کرده است.

زیگموند فروید (۱۳۹۸) پنج نوشتار درباره‌ی تکنیک درمان روانکاوی، ترجمه‌ی محمد مبشری. تهران: انتشارات نیلوفر.

http://s8.picofile.com/file/8364261700/%D8%AC%D9%84%D8%AF_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D9%BE%D9%86%D8%AC_%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D8%B2_%D9%81%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF.jpg


برچسب‌ها: نظریه‌ی روانکاوی, کتاب «پنج نوشتار», درمان روانکاوانه
+ نوشته شده در تاریخ  جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۸   | 

بدین وسیله به اطلاع علاقه‌مندان مباحث میان‌رشته‌ای نقد ادبی در حوزه‌ی نظریه‌ی روانکاوی می‌رساند که حسین پاینده در تاریخ شنبه ۱۶ اردیبهشت، ساعت ۱۰ صبح، در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه علامه طباطبائی جلسه‌ی کرسی نظریه‌پردازی در خصوص نظریه‌ی روانکاوی برگزار خواهد کرد. عنوان سخنرانی پاینده «هنر و ادبیات در پرتو روانکاوی: تأملی در چندوچونِ یک رابطه‌ی پُرتنش» است. در این جلسه همچنین آقای دکتر سیدحسین مجتهدی (روانکاو بالینی) و آقای دکتر حسین اسکندری (دانشیار روان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبائی) صحبت خواهند کرد.

 ورود به جلسه برای همه‌ی علاقه‌مندان آزاد است. 

تاریخ برگزاری کرسی: شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶

زمان جلسه: ۱۰ صبح

نشانی: تهران، بزرگراه چمران (شمال به جنوب)، پل مدیریت، به طرف سعادت‌آباد، روبه‌روی دانشگاه امام صادق(ع)، خیابان علامه جنوبی، دانشکده‌ی ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه علامه طباطبائی

http://s9.picofile.com/file/8293654334/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1_%DA%A9%D8%B1%D8%B3%DB%8C_%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B2%DB%8C.jpg


برچسب‌ها: نظریه‌ی روانکاوی, هنر و ادبیات از منظر روانکاوی, نقد ادبی روانکاوانه, دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه علامه طباطبائی
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶   | 

به اطلاع دوستان علاقه‌مندی که در خصوص زمان جلسه‌ی کرسی نظریه‌پردازی حسین پاینده در دانشگاه علامه طباطبائی درباره‌ی نظریه‌ی روانکاوی سؤال کرده‌اند می‌رساند که تاریخ برگزاری این جلسه تغییر کرده است. جلسه‌ی یادشده در تاریخ شنبه ۱۶ اردیبهشت، ساعت ۱۰ صبح، در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه علامه طباطبائی برگزار خواهد شد. جزئیات بیشتر متعاقباً در همین وبلاگ به اطلاع خواهد رسید.


برچسب‌ها: نظریه‌ی روانکاوی, هنر و ادبیات از منظر روانکاوی, نقد ادبی روانکاوانه, دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه علامه طباطبائی
+ نوشته شده در تاریخ  دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۶   | 
خبرگزاری مهر ــ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۵

به گزارش خبرگزاری مهر، سلسله نشست‌های آشنایی با نقد روانکاوانه با تدریس حسین پاینده در اندیشگاه فرهنگی سازمان اسناد و کتابخانه‌ی ملی برپا می‌شود.

نشست‌های مذکور از روز سه‌شنبه ۱۲ مرداد آغاز می‌شود و هر سه‌شنبه از ساعت ۹ تا ۱۲ برگزار می‌شوند.

این جلسات در سالن اندیشگاه کتابخانه‌ی ملی واقع در بزرگراه شهید حقانی (غرب به شرق)، بلوار کتابخانه ملی، ساختمان سازمان اسناد و کتابخانه ملی برگزار می شوند.

حضور عموم علاقه‌مندان در این جلسات بی‌مانع است.


برچسب‌ها: نقد ادبی روانکاوانه, نظریه‌ی روانکاوی, کاربرد روانکاوی در نقد ادبی, کارگاه‌های حسین پاینده
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵   | 

نوشته‌ی کریستوفر بالِس

ترجمه‌ی حسین پاینده

اُبژه‌های نسلی

«همگان بدانند … که نسل نوینی از آمریکائیان مشعل را به دست گرفته است، نسلی که در این قرن دیده به دنیا گشوده، در جنگ آبدیده شده، به دلیل صلحی دشوار و ناگوار منضبط گردیده است و به میراث باستانی‌مان مباهات می‌کند.» این سخنان را جان کندی در یکی از روزهای سرد ژانویه‌ی ۱۹۶۰ در آغاز ریاست جمهوری‌اش بیان کرد. بعدها کندی بیش از هر رئیس جمهور دیگری در آمریکا در قرن بیستم به عنوان شخصیتی نسلی شناخته شد. وی اعتقاد داشت که آینده را نسل جدید به نحو متفاوتی رقم خواهد زد و در سخنرانی یادشده‌ی بالا نیز ویژگی‌های شاخص همین نسل را برشمرد. تاد گیتلین[۱] در کتاب درخشانی که درباره‌ی دهه‌ی ۱۹۶۰ نوشته است، سخنرانی کندی را با «مانیفست چپ نو» ــ‌یا «بیانیه‌ی پورت هیوران»[۲] ــ مقایسه می‌کند که فقط یک سال و نیم بعد از سخنرانی کندی منتشر شد: «ما مردمانی از این نسل هستیم، دست‌کم در راحتی و آسایش مدرن بار آورده شده‌ایم، اکنون در دانشگاه‌ها سکنی داریم، و با دیدگانی مضطرب به دنیایی که به ارث برده‌ایم می‌نگریم.» گیتلین با اشاره به نسل کندی می‌نویسد: «مغروران به قدرت رسیده‌اند، لیکن مضطربان آرام‌آرام گرد یکدیگر می‌آیند» (۶۶).

هر نسلی آن اُبژه‌های نسلی، اشخاص، رویدادها و چیزهایی را برمی‌گزیند که برای هویت آن نسل دارای معنایی خاص هستند. همچنین اُبژه‌های هر نسلی بالقوه برای نسلی دیگر واجد اهمیت‌اند (مثلاً گروه موسیقی «بیتل‌ها» را در نظر بگیرید)، اما این اُبژه‌های نسلی [پس از گذار به نسلی دیگر] معمولاً معنایی متفاوت می‌یابند. سایر اُبژه‌ها، بویژه اُبژه‌های تاریخی، واجد معنایی دقیق‌ترند. من جنگ جهانی دوم را چندان به یاد نمی‌آورم و نسلِ متولد ۱۹۵۳ هیچ خاطره‌ای از آن ندارد؛ آنان زمانی به دنیا آمدند که این جنگ به پایان رسیده بود. با این همه، جنگ جهانی دوم یگانه اُبژه‌ی بسیار مهم و مشترک جوانانی است که در زمان رخ دادنِ آن بیست‌وچندساله شدند و شخصیت‌شان شکل گرفت.

وقتی ترانه‌های پُرطرفدارِ اوایل دهه‌ی ۱۹۴۰ را می‌شنوم، آن‌ها را با علاقه به یاد می‌آورم زیرا آن ترانه‌ها از جمله اُبژه‌های عزیزِ نسل والدینم بودند. لیکن نسلِ بعد از سال ۱۹۵۳ چنین احساسی نسبت به ترانه‌های دهه‌ی ۱۹۴۰ نمی‌تواند داشته باشد.

وقتی دوره‌ی شکل گرفتن نسل خود را به یاد می‌آوریم، هر یک از ما می‌تواند ترانه‌ها، اشخاص و رویدادهایی را که با دوره و زمانه‌ی خودمان تداعی می‌کنیم، به دقت به یاد آوَرَد. اُبژه‌های نسلی به ذهن کمک می‌کنند تا خاطرات گذشته را به یاد آوریم؛ به عبارت دیگر، هر اُبژه‌ی نسلی بخشی از تجربه‌ی ما از دوره و زمانه‌مان را در خود نگه می‌دارد، اما این اُبژه‌ها خصوصیت فردی ندارند، یعنی برداشتی را که از دوره‌ی نسلِ خودمان داشته‌ایم برای ما بازمی‌آفرینند. از این لحاظ، اُبژه‌ی نسلی با سایر اُبژه‌هایی که نقش یادآورنده دارند (مانند خاطرات‌مان از خانه‌ها یا شهرهایی که قبلاً در آن‌ها زندگی کرده‌ایم، یا خاطراتی که از اعضای خانواده‌مان داریم)، متفاوت است.

پس می‌توان گفت اُبژه‌ی نسلی عبارت است از شخص، مکان، شیء یا رویدادی که از نظر فردْ مبیّنِ نسلِ اوست و به یاد آوردنش احساسی از نسلِ خودِ او را در ذهنش زنده می‌کند.

 

هویت نسلی

هر نسلی ظرف ده سال به هویت خود نائل می‌شود، یعنی زمانی که آحاد آن نسل تقریباً بیست الی سی‌ساله‌اند. به سخن دیگر، هویت نسلی در فاصله‌ی بین عصیانِ نوجوانی و سی‌سالگی شکل می‌گیرد. سی‌سالگی زمانی است که فرد می‌تواند دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود را به صورت یک رشته‌ی متصل در نظر بگیرد. فرد سی‌ساله خود را جزئی از نسل خویش می‌داند و چند سال بعد متوجه می‌شود که نسل جدیدی دست‌اندرکار شناساندن خود است. این نسل جدید به گونه‌ای اعلام موجودیت می‌کند که فرد سی‌ساله قادر است بین آن نسل و نسلِ خودش تمایز قائل شود.

اگرچه هر نسلی عمرش را به شیوه‌ی خاصی طی می‌کند، تعبیر خاصی از حیاتش دارد و موجودیتش را به نحو خاص خودش اعلام می‌کند، اما خصوصیات بنیانی آن نسل در بیست‌سالگی‌اش شکل می‌گیرند. این نسل در ادامه‌ی حیاتش همچنان اُبژه‌های جدیدی را تجربه و تعابیر خاصی از آن‌ها ارائه می‌کند، لیکن این اُبژه‌ها به مفهوم اخص کلمه اُبژه‌هایی نسلی نیستند زیرا برای معیّن کردن خصوصیت ممیّز ذهنیتِ آن نسل اهمیت اساسی ندارند. این اُبژه‌ها بیش از آن‌که ذهنیت نسل‌ها را نشان دهند، نقش خاطره‌ی پوشان را ایفا می‌کنند و مبیّنِ حیات روانی نسل‌ها هستند. هر اُبژه‌ی نسلی ــ‌ برای دهه‌ی ۱۹۶۰، گروه موسیقی «بیتل‌ها»، مارتین لوتر کینگ، برنامه‌ی اکتشافات فضایی ناسا، و از این قبیل ــ موجد خصوصیت پیچیده‌ی تجربیات خاصِ همان دوره و زمانه است. این اُبژه‌ها، بی آن‌که ما بدانیم، درون‌مان جای می‌گیرند؛ به عبارتی، اُبژه‌های یادشده داخل ضمیر ناخودآگاه ما رسوخ می‌کنند، یعنی در دنیایی درونی، دنیایی که هر اُبژه‌ای در آن حلقه‌ی مولدی است که ارتباط با مردمِ زمانه‌ی ما را میسر می‌سازد.

همه‌ی ما در برهه‌ای از نوجوانی به مشارکت‌مان در فرایندی جمعی وقوف می‌یابیم، فرایندی که تعبیری از دوره و زمانه‌مان ارائه می‌کند. در نحوه‌ی تزئین اتاق‌های‌مان، مُدِ لباس‌هایی که می‌پوشیم، نوع موسیقی‌ای که می‌پسندیم، کلمات یا تعابیری که در زبان‌مان ابداع می‌کنیم و همچنین به واسطه‌ی آن اشخاص مشهوری که همچون قهرمان می‌ستاییم‌شان، در واقع تعبیری از جایگاه تاریخی نسلِ خود به وجود می‌آوریم. نوجوانان برای دانستن این‌که از جایگاهِ جمعیِ خاصی در تاریخ برخوردارند، نیازی به فردِ میانسالِ چاق‌وچله و بشاشی ندارند که این موضوع را در جشن پایان تحصیل‌شان به آنان یادآور شود؛ آنان خودْ این حقیقت را احساس می‌کنند.

در اواخر دوره‌ی نوجوانی، متوجه می‌شویم که اُبژه‌ها در زندگی‌مان حضور و مشارکت دارند: هر یک از ما پاره‌اُبژه‌ای (یا شاید باید گفت پاره‌سوژه‌ای) در تأویل [یا هرمنوتیک] جمعی است، چرا که جمع بزرگ ما اُبژه‌ها، برهه‌های تاریخی، مردم، رویدادها و اشیاء را نشانه‌های علائق‌مان می‌شمارد. البته محتمل است که به این [فرایند تأویلی] وقوف [آگاهانه] نداشته باشیم؛ با این حال، به زودی درمی‌یابیم که دست‌اندرکارِ خلقِ معناییم و آن معانی را در طول عمر به صورت اُبژه به کار می‌بریم.

 

تفاوت نسل‌ها

نسل‌ها با یکدیگر متفاوت‌اند و این تفاوت به برداشتی که آحاد هر نسل از دوره و زمانه‌ی خود دارند، شدت و حدّت می‌بخشد. راسکین، از زبان شخصیت داستانی‌اش به نام دایانا سارجنت، می‌گوید: «تفاوت‌های نسل ما و نسل دختران‌مان، فوق‌العاده زیاد است. ما در کیف‌های زنانه‌ی گوچی[۳] ”یادداشت‌های زیرزمینی“، جزوه‌های ممنوعه‌ی فمینیستی و کاردهای نظامی سوئیسی حمل می‌کنیم، اما دختران‌مان باید بسته‌های لیزِ کاندوم و دستکش‌های چسبان طبی بخرند و در کیفِ پول‌شان حمل کنند» (۳۴۳).

دقیقاً به سبب این تفاوتِ نسل‌ها و اُبژه‌های متفاوت‌شان، پیدایش هر نسل جدیدی بررسی موشکافانه‌ترِ نسلِ خودمان را برای ما امکان‌پذیرتر می‌کند. اگر نسل ما هنگام بیست الی سی‌سالگی‌مان شکل می‌گیرد، احتمالاً بین سی تا چهل‌سالگی (و از آن پس تا پایان عمر) هر چه بیشتر وقوف می‌یابیم که محصول چه زمانه‌ای هستیم و در آینده چه تعبیری از زمانه‌ی ما وجود خواهد داشت.

هر نسلی قدرتِ فرهنگی خود را تا چه حد به نسلی جدید و دارای ملاک‌های فرهنگی متفاوت وامی‌گذارد؟ گیتلین معتقد است که نسلِ شکل‌گرفته در رکود اقتصادی آمریکا [از سال ۱۹۲۹ تا سال ۱۹۳۹]، خواه‌ناخواه با نسل‌های بعدی ــ‌ که به هنگام رفاه و ثروتمندی طبقه‌ی متوسط متولد شدند ــ اختلاف داشت. اگر چنین باشد، آن‌گاه یک نسل می‌تواند به این‌که نسل بعدی وارث رفاهِ ایجادشده توسط آن نسلِ سختی‌کشیده است، حسد بورزد. در واقع، حسد شاید از جمله خصوصیاتِ ذاتی تولید مثلِ نسلی باشد. این حسادت، احساسی خلاف انتظار و لذا مضحک است که، از برخی جهات، به حسادت مادر به شیر خوردن نوزاد از سینه‌ی او شباهت دارد. انبوه آرمان‌هایی که به نسل جوانان تحصیل‌کرده و پُردرآمدِ آمریکا نسبت داده می‌شود، شاید تا حدی ناشی از حسادت به توانائی چشمگیرِ این نسل برای به جریان انداختن امور در نظام سرمایه‌داری آمریکا باشد. آنان فرزندان واقعی آمریکا هستند و شاید قضاوت در این خصوص زود باشد که آیا ــ‌ آن‌گونه که اکنون گفته می‌شود ــ به سبب این موفقیت اولیه، آن‌ها چنان حریص شده‌اند که به تمایلات نوع‌دوستانه (از قبیل مددکاری اجتماعی) بی‌اعتنا هستند.

شکل‌گیری هر نسل جدیدی، خواه‌ناخواه نسل‌های قبلی را بهت‌زده می‌کند. گذشت زمان در ما اضطراب می‌آفریند چرا که ما را و نیز دوستان‌مان، عزیزان‌مان و دوره و زمانه‌مان را به انقراض نزدیک‌تر می‌کند. تمایل ما تاکنون این بوده است که درباره‌ی این اضطراب بر حسب روانشناسی فردی مفهوم‌سازی کنیم (مثلاً مفهومِ بحرانِ میانسالگی) و نه بر حسب روانشناسی اجتماعی. زیرا وقتی زایاییِ فرهنگیِ کسی را نسل‌های بعدی تعریف کنند (یعنی نسل‌هایی که بینش متفاوتی درباره‌ی واقعیت اجتماعی دارند)، آن‌گاه بحران‌های نسلی رخ می‌دهند. می‌توان با اطمینان گفت که هر نسلی آن اُبژه‌های مهمی را که آشکارا بر فرهنگ آتی تأثیر خواهند گذاشت، به نسل بعدی منتقل می‌کند. جیمز دین، مَرلین مونرو و الویس پرِزلی[۴] تجسم بینش‌هایی پیچیده درباره‌ی زمانه‌ی خودشان هستند که همچنان برای نسل‌های بعدی جذابیت دارند. کدام شخصیت‌های مشهور از نسل خود بیشتر عمر می‌کنند تا از یک عصر به عصری دیگر انتقال یابند؟ فقط با گذشت زمان می‌توان این پرسش را پاسخ گفت. چارلی چاپلین شخصیتی است که به نسل‌های دیگر انتقال یافته است، اما معلوم نیست که آیا به عصری دیگر نیز انتقال خواهد یافت یا خیر.

فناپذیری حیات را می‌توان در فرجامِ اُبژه‌های نسلی دید. اُبژه‌های گرانمایه‌ی ما به زباله‌دان تاریخ ریخته می‌شوند و از این منظر، تولید مثلِ نسلی، عملی همجنس‌خوارانه است: نسل جدید با مثله کردنِ نسل‌های قدیمی‌تر، آن قسمت‌هایی از وجودشان را که می‌خواهد، برای تغذیه‌ی خود مورد استفاده قرار می‌دهد و فقط اسکلت آن‌ها را باقی می‌گذارد.

کجایند آن اتومبیل‌های زیبا که قسمت عقب‌شان به شکل باله‌های ماهی بود؟ کجایند آن همبرگرفروشی‌های کوچک و آن سینماهایی که می‌شد با اتومبیل به آن‌ها وارد شد و فیلم تماشا کرد؟ کجایند آن بچه‌هایی که در کوچه جلوی درِ منزل می‌نشستند؟ این اُبژه‌های نسلی چه شدند؟ این اُبژه‌ها دیگر وجود ندارند، مگر در خاطراتِ مشترک میلیون‌ها انسانی که آن‌ها را به وجود آوردند و مورد استفاده قرار دادند. به همین دلیل، هر گاه که از بابت تمام شدنِ دوره‌ی جوانی حسرت می‌خوریم، ناگزیر در ماتمِ یک نسل احساس سوگواری می‌کنیم. همچنان که دوره و زمانه‌ی ما به پایان خود نزدیک می‌شود، آن اُبژه‌هایی که خلق کرده بودیم نیز عمر کوتاه‌شان به سر می‌آید.

 

تحرک نسل‌ها

در حدود میانسالی، به این موضوع وقوف مییابیم که نسل‌مان چگونه در زمان به پیش می‌رود. هر نسلی رویدادهای مهمِ زمانه‌ی خود را تعبیر و آن تعابیر را ابراز می‌کند. برای مثال، من کاملاً آگاهم که کتاب اخیر اریک اریکسون[۵] با عنوان مشارکت حیاتی در کهولت، معرف طرز تفکر نسل او درباره‌ی نحوه‌ی زندگی در مراحل مختلف عمر است. وقتی نوجوان بودم، پدرم کتاب جنس دوم نوشته‌ی سیمون دو بوار[۶] را به من داد تا با خواندنش معلوماتم را بیشتر کنم. اکنون که کتاب اریکسون را می‌خوانم، احساس می‌کنم به لحاظ نسلی، در جایگاه مشابهی قرار گرفته‌ام، زیرا آثار اعضای نسلی کهنسال‌تر را می‌خوانم که روش بسیار خاصی برای ژرف‌اندیشی در باب زندگی خود دارند.

آدمی در مرحله‌ی معیّنی ــ‌ به گمانم در میانسالی ــ متوجه می‌شود که با مرگ والدینش، او آخرین شخص در یک مثلث نسلی است، چرا که معمولاً در آن هنگام سال‌ها از مرگ پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایش می‌گذرد. اگر در گذشته شاهد این بودیم که فرهنگ نسل‌های بعدی جایگزین فرهنگ ما شد، اکنون می‌بینیم که کل یک مثلث نسلی در معرض نابودی خواهد بود مگر این‌که سرگذشت این خانواده و ذهنیتِ نسل‌های قبلی را به نسل‌های جدید منتقل کنیم. مایکل ایگناتی‌یف[۷] (متولد ۱۹۴۷) در شرح سرگذشت خانواده‌اش، می‌نویسد:

«پدرم که آخرین فرد از آن نسل است، در فوریه‌ی ۱۹۱۷ چهار ساله بود … حافظه‌اش صرفاً دو سوی این مغاک را به یاد می‌آوَرَد، یعنی همه چیز را به قبل و بعد از انقلاب تقسیم می‌کند. اما من از واپسین نسلی هستم که نسل او را می‌شناسد، واپسین نسلی که قادر است به کُنه خاطرات‌شان پی ببرد و حضور گذشته‌ی آنان را در طنین صدای‌شان و در نگاه خیره‌شان به گذشته احساس کند.» (۵)

در سال ۱۹۷۷، شرلی ویلیامز[۸] در مقدمه‌ای بر کتاب [ورا بریتن با عنوان] گواه جوانی چنین می‌نویسد:

«این کتاب شرح‌حال خودم است و نیز مرثیه‌ای برای یک نسل … امیدوارم نسلی نوین که با جنگ جهانی اول فاصله‌ی بیشتری خواهد داشت، [با خواندن این کتاب] درد و دلهره‌ی جوانان شصت سال پیش را کشف و از راه این کشف، آن را درک کند.» (۱۱)

گواه جوانی از جمله کتاب‌هایی بود که پدرم در تحقیق برای نگارش زندگینامه‌ی خویش مجدداً خواند. او زندگینامه‌اش را نه به منظور انتشار، بلکه صرفاً برای فرزندانش به رشته‌ی تحریر درآورد. وی کتاب گواه جوانی را به همسرم هدیه کرد و پشت جلد آن نوشت:

«سوزان عزیز، این کتاب کمک می‌کند که دریابی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایت چه روزگاری را از سر گذراندند و چگونه انگلستانِ سال ۱۹۱۴ تدریجاً تغییر کرد و ــ‌ چه بخواهیم و چه نخواهیم ــ به انگلستانِ امروز تبدیل شد. اگر همه‌ی آن مردان شریف در فرانسه جان نداده بودند و آن ضربه‌های هولناکِ روحی به همه‌ی آن زنان وارد نشده بود، امروز وضع انگلستان چگونه می‌بود؟ یکی از تحولاتی که رخ داد قطعاً مایه‌ی خرسندی تو است: سیاست دانشگاه آکسفورد در مورد تحصیلات زنان به کلی تغییر کرد!

با مهر،

ساشا»

نسلی کتابی را به نسلی جوان‌تر می‌دهد تا زندگانی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها را، که اغلب بدرود حیات گفته‌اند، بشناساند. لیکن این ستایش‌ها همچنین نشانه‌ی تعمق نسلِ کهنسال‌تر درباره‌ی آن چیزهایی است که دیگر وجود ندارند: یادآوری بی‌دغدغه‌ی خاطرات نسلی که از صفحه‌ی روزگار پاک شده است.

پس می‌توان نتیجه گرفت که انتقالِ [فرهنگِ] نسل‌ها، طی مراحلی مجزا صورت می‌گیرد:

۱. والدین با معرفی خویشتن و نیز اُبژه‌های‌شان به فرزندانِ خردسال‌شان، فرهنگی از اُبژه‌ها را ارائه می‌کنند که نوجوانان با استفاده از آن، ذهنیتِ زمانه‌ی خودشان را به وجود می‌آورند.

۲. وقتی نسلی درمی‌یابد که نسل نوظهوری دست اندرکارِ غصب جایگاه اوست، می‌تواند یا فرهنگ‌زایانه تسلیم شود و یا با خصومت و توسل به فرایندهایی مخرب با عصر جدید روبه‌رو شود.

۳. هنگامی که نسل‌های کهنسال‌تر زوال می‌یابند، نسل ماقبلِ آخر ممکن است روح عصر پیشین را به جوانان منتقل کند یا نکند. اگر چنین انتقالی صورت بگیرد، گذشته با زمان حال و نیز با آینده‌ای که ناگزیر آن نسل را شامل نخواهد شد، پیوند می‌خورد.

ادامه دارد ...

[۱]. Todd Gitlin

[۲]. «بیانیه‌ی پورت هیوران»: بیانیه‌ی اعلام مواضع گروه دانشجوییِ موسوم به «دانشجویانِ خواهانِ جامعه‌ای دموکراتیک» که در سال ۱۹۶۲ در شهر پورت هیوران (Port Huron) واقع در ایالت میشیگان آمریکا صادر شد. (م)

[۳]. Gucci، نام تجاری یک تولیدکننده‌ی معروف پوشاک و کیف و کفش زنانه در ایتالیا. (م)

[۴]. Elvis Presley ۱۹۳۵-۱۹۷۷، خواننده‌ی بسیار معروف آمریکایی. رقص و آواز او بر روی صحنه برای نوجوانان هیجان‌آور و برای والدینِ آن‌ها تنفرانگیز بود. مرگ پرِزلی زودهنگام و بر اثر چاقی مفرط و اعتیاد به مواد مخدر رخ داد، اما خاطره‌ی او تا نسل‌ها بعد همچنان در اذهان دوستداران موسیقی پاپ زنده مانده است. (م)

[۵]. Eric Erikson

[۶]. Simone de Beauvoir

[۷]. Michael Ignatieff

[۸]. Shirley Williams


برچسب‌ها: نظریه‌ی روانکاوی, اختلاف نسل‌ها, ذهنیت نسلی, اُبژه‌های نسلی
+ نوشته شده در تاریخ  پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲   | 

نوشته‌ی کریستوفر بالِس[۱]

ترجمه‌ی حسین پاینده

منظور از نسل چیست؟

منظور از نسل چیست؟ پاسخ دادن به این پرسش، کاری آسان نیست. از برخی جهات می‌توان گفت که یک نسل عبارت است از فاصله‌ی میان والدین با فرزندان‌شان. بدین ترتیب، اگر سن فرزنددار شدن را مثلاً بین بیست الی بیست‌وپنج‌سالگی فرض کنیم، آن‌گاه هر بیست تا بیست‌وپنج سال یک نسل جدید پا به عرصه‌ی حیات می‌گذارد. بسیاری از مردم، در طول عمر خویش شاهد حضور سه نسل هستند: پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، خودشان و فرزندان‌شان.

ناگفته پیداست که میل به بچه‌دار شدن در همه‌ی ما رأس هر بیست یا بیست‌وپنج سال قوّت نمی‌گیرد تا زمان تولیدمثل‌مان به طور منظم و دقیق مشخص شود و گروه‌های همنسلی از کودکان به وجود آیند و ربع قرن بعد همگی برای تولید مثل به بلوغ برسند. در واقع، نظریه‌پردازان فرهنگ عامّه و نیز تاریخ‌نگاران که برای معیّن کردن تفاوت‌های معنادار در برهه‌های تاریخی، پژوهش‌های‌شان را به دهه‌ها (۱۹۵۰، ۱۹۶۰، ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰) محدود می‌کنند، اعتقاد دارند که ظاهراً در حدود هر ده سال شکل جدیدی از ذهنیت نسلی ظهور می‌کند.

با وجود این، گرچه زوجی که در سال ۱۹۴۸ ازدواج کرده و در سال ۱۹۵۰ بچه‌دار شده‌اند، حدوداً در سال ۱۹۷۰ شکل‌گیری نسلِ فرزندان‌شان را شاهد می‌شوند، اما بدیهی است که در این فاصله یک نسل میانی نیز به وجود خواهد آمد. زوجی که ده سال زودتر از زوج یادشده‌ی فوق، یعنی در سال ۱۹۳۸، ازدواج کرده و در سال ۱۹۴۰ بچه‌دار شده‌اند، در سال ۱۹۶۰ شاهد شکل‌گیری نسلِ فرزندان‌شان می‌شوند. اگر به این شکل موضوع را در نظر بگیریم، آن‌گاه هیچ نسلی به لحاظ زیست‌شناختی باعث حیات نسل بعدی نمی‌شود. همواره نسلی میانی وجود خواهد داشت که از والدینی متفاوت به دنیا آمده است و فرهنگی متفاوت با نسل قبلی خود دارد.

البته این نتیجه‌گیری را نمی‌توان به طور مطلق مطرح کرد. درست همان‌گونه که بسیاری از ویژگی‌های بنیادستیزیِ دهه‌ی ۱۹۶۰ را در جنبش بْیتِ[۲] دهه‌ی ۱۹۵۰ می‌توان یافت، ایضاً در هر نسلی می‌توان عناصری را تشخیص داد که آن نسل از نسلی دیگر به میراث برده است. موضوع سرایت افکار و عقاید یک نسل به نسلی دیگر را بعداً مورد بحث قرار خواهم داد، اما اکنون مایلم ساختاری اختیاری را مطرح کنم که به فهم بحث حاضر کمک می‌کند زیرا با دریافت ما از مفهوم تجدید حیات نسل‌ها همخوانی دارد. حدوداً در هر ده سال، ما از فرهنگ، ارزش‌ها، پسندها، علائق هنری، دیدگاه‌های سیاسی و قهرمان‌های اجتماعیِ خود تعریفی جدید ارائه می‌کنیم. این مجموعه هر یک دهه به نحوی بارز دگرگون می‌شود و لذا می‌توان عناصر آن را به نحو معناداری مشخص کرد. به نظر می‌رسد که دهه، تقریباً کوچک‌ترین واحد زمانی است که به عنوان شاخص برای تعیین فرهنگِ جمعی می‌توان به کار برد. وقتی دهه‌ی ۱۹۵۰ را با دهه‌ی ۱۹۶۰ مقایسه می‌کنیم، یا وقتی تفاوت‌های فرهنگ دهه‌ی ۱۹۴۰ با فرهنگ دهه‌ی ۱۹۸۰ را برمی‌شمریم، ظاهراً همه می‌دانیم که این کار به چه معناست؛ اما احتمالاً به دشواری می‌توان دریافت که منظور از مقایسه‌ی اوایل دهه‌ی ۱۹۵۰ با اواخر آن دهه، یا اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ با اواخر آن دهه، دقیقاً چیست. بی‌تردید اگر مثلاً سال ۱۹۵۳ را با سال ۱۹۶۸، یا ۱۹۶۲ را با ۱۹۶۷، مقابله کنیم، آن‌گاه هر یک از ما برداشت متفاوتی از این کار خواهیم داشت.

برخی نظریه‌پردازان استدلال می‌کنند که نسل‌ها را نمی‌توان بر مبنای مفهوم دهه به سهولت تعریف کرد. برای مثال، مارک بلاک[۳] می‌نویسد: «مفهوم یک نسل، مفهومی بسیار انعطاف‌پذیر است … این مفهوم با واقعیاتی که ما کاملاً ملموس می‌انگاریم همخوانی دارد … نسل‌هایی هستند که [آراء و افکارشان] مدت‌ها تداوم می‌یابند و متقابلاً برخی نسل‌ها دیری نمی‌پایند. فقط از راه مشاهده است که می‌توانیم ببینیم این منحنی در کدام نقاط مسیرش را عوض می‌کند» (نقل‌قول‌شده در کتاب هیوز، ۱۸). همچنین هیوز مدعی است که گرچه نسل‌های مختلف ممکن است به طور همزمان وجود داشته باشند و لذا تعریف ما از آن‌ها تعریفی اختیاری است، اما «در عین حال، آن‌ها بر حسب تجربیات مشترک‌شان تعریفی از خود به دست می‌دهند. حول این تجربیات است که [افراد گرد هم می‌آیند و] ”جمع“ شکل می‌گیرد» (۱۸).

شاید دقیق‌تر این باشد که بگوییم حدوداً در هر ده سال، امکان پیدایش یک نسل جدید به طور بالقوه وجود دارد. جنگی ویرانگر، از قبیل جنگ جهانی اول در سال‌های ۱۸-۱۹۱۴، چه بسا ظاهراً به نابودی تمام آحاد یک نسل بینجامد، به نحوی که به نظر می‌رسد زنان و مردانِ جوانِ اواسط دهه‌ی ۱۹۲۰ (یعنی کسانی که در زمان جنگ جهانی اول، کودکانی در دوره‌ی نهفتگی بودند) بی هیچ دغدغه‌ی خاطر، فرهنگی را برای نسلِ معاصرِ خود پایه‌ریزی کردند که تفاوت فاحشی با سرنوشت دردناک نسلِ پیش از آنان داشت. خاطره‌ی نسل دهه‌ی ۱۹۶۰ گویی که در اذهان ما تا به ابد نقش بسته است، لیکن جوانان دهه‌ی ۱۹۷۰ را کمتر به یاد می‌آوریم، و در طلیعه‌ی دهه‌ی ۱۹۹۰ نسل دهه‌ی ۱۹۸۰ را با سهولت کمتری می‌شد درک کرد.

با این حال تردید نباید داشت که گذشت زمان و تأمل در گذشته، هر سه نسل را قادر خواهد کرد که به تعریف مشترکی از ویژگی‌های نسلیِ هر دهه دست یابند و این نخستین نشانه‌ی شکل‌گیری ذهنیتِ نسلِ جدید خواهد بود. در واقع، دقیقاً به این سبب که ما هنوز بسیار خرافاتی هستیم (یعنی هنوز به خدایگان گوناگون و ارواح مقدس اعتقاد داریم، هنوز [برای مصون ماندن از نظرِ بد] به تخته می‌زنیم، جمعه‌ی سیزدهم ماه را بدیُمن می‌دانیم، و از این قبیل)، مایلیم هر دهه را در روانِ خودمان به مفهوم اُبژه‌های درونی و جمعی درک کنیم. هر یک از ما برداشتی از ملاک‌های دهه‌ی ۱۹۵۰، ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دارد که تداعی‌ها و خاطرات پیچیده‌ای را در ذهنش زنده می‌کند.

بنا بر این، هر دهه را یک نسل جدید به وجود می‌آوَرَد، هرچند که نسل‌های دیگر نیز همان دهه را بر حسب عقایدِ خود تفسیر خواهند کرد. همچنین از آن‌جا که همواره نسلی میانی وجود خواهد داشت، در هر برهه‌ای از زمان همواره دو مجموعه از سلسله‌های نسلی وجود خواهند داشت. برای مثال، اگر پدربزرگ و مادربزرگ من در سال ۱۹۰۰ متولد شدند، در سال ۱۹۱۸ ازدواج کردند و والدینِ مرا در سال ۱۹۲۰ به دنیا آوردند، و والدین من نیز در سال ۱۹۳۸ با یکدیگر آشنا شدند و عقد ازدواج بستند و متعاقباً در سال ۱۹۴۰ مرا به دنیا آوردند و فرزند من نیز مثلاً در سال ۱۹۶۰ متولد شد، آن‌گاه می‌توان گفت که ما سلسله‌ای نسلی را به وجود آورده‌ایم که از نظر تولیدِ مثلِ نسلی بر حسب این دهه‌ها مشخص می‌شود: ۱۹۲۰، ۱۹۴۰ و ۱۹۶۰. همزمان، سلسله‌ی نسلی دیگر نیز وجود دارد که مجموعه‌ی سه دهه‌ی ۱۹۳۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۷۰ را به یکدیگر مرتبط می‌کند. هر یک از این مجموعه‌های نسلی، خود را متعلق به دهه‌ی خاصی می‌داند. کودکانی که در دهه‌ی ۱۹۴۰ متولد شدند، در دهه‌ی ۱۹۶۰ به احساس همعصر بودن با یکدیگر دست یافتند و از این طریق والدین و نیز پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های خویش را به دهه‌ی ۱۹۶۰ مرتبط کردند. به این دلیل، می‌توان گفت که والدین و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های آنان سهم بیشتری در آن دهه داشته‌اند تا سلسله‌ی نسلیِ بدون فرزندی که چون در آن سن هنوز دارای فرزندان بالغ نیست، سهم کمتری در ایجاد فرهنگ در آن زمان دارد.

 

شکل‌گیری نسل‌ها

هر نسلی آن زمانی به «دهه‌ی خاص خودش» می‌رسد که پس از طی کردنِ دوره‌ی کودکی، به آهستگی خود را شکل داده باشد. نسل والدینْ فرهنگِ پدر و مادریِ مخصوصِ خودش را ایجاد می‌کند، و این فرهنگ عبارت است از همان محیطی که کودکان در آن می‌زیند و خود را می‌شناسند. من در دهه‌ی ۱۹۵۰ بزرگ شدم؛ به عبارت دقیق‌تر، متولد ۱۹۴۳ هستم و در سال ۱۹۵۳ ده ساله بودم. اُبژه‌های سیاسی‌ای که به من و معاصرانم ارائه شد، عبارت بودند از آیزنهاور، استیونسون و ریچارد نیکسون. ریاست جمهوری ترومن را به یاد ندارم، لیکن نخستین رقابت استیونسن و آیزنهاور در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را می‌توانم به خاطر آورم. پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایم اهل سیاست نبودند، ولی خاطرات‌شان از جوانیِ خود در اوایل قرن بیستم را برای من بازمی‌گفتند. آن‌ها درباره‌ی شهرهای کوچک آمریکا، باغ‌های مرکبات کالیفرنیا، باغستان‌های آووکادو، کاروان‌های بزرگ اروپائیان در جاده‌های پُرپیچ‌وخم، و مهاجرانِ سخت‌کوشِ نواحی شمال مرکزی آمریکا با من سخن می‌گفتند. والدین من با نسلِ خودشان «همنوا» بودند. تاسکانینی[۴]، ت.س. الیوت[۵]، راخمانینوف[۶] و اَدلی استیونسن[۷] همگی جزو اُبژه‌های خوب محسوب می‌شدند و نیکسون، شرکت جنرال موتورز، خواهران مکگوایر[۸]، و «کمیته‌ی بررسی فعالیت‌های غیرآمریکایی»[۹] جزو اُبژه‌های بد. به گمانم هر یک از ما که در سال ۱۹۵۰، ده الی هفده ساله بود، می‌توانست هزاران اُبژه‌ی فرهنگی از این قبیل را ــ‌که برای همگی ما آشنا بودند ــ برگزیند. این اُبژه‌ها را والدین‌مان و نیز نسل‌های کهنسال‌تر گاهی به عنوان اُبژه‌های مطلوب و گاه به عنوان اُبژه‌های نامطلوب به ما ارائه کرده بودند و ما نیز آن اُبژه‌ها را به شکلی متفاوت مورد استفاده قرار می‌دادیم.

در اینجا مایلم تعریفی از اُبژه‌های نسلی ارائه کنم که به اعتقاد من زیرگونه‌ی اُبژه‌های فرهنگی‌اند: می‌توان گفت اُبژه‌های نسلی آن پدیده‌هایی هستند که برای ایجاد حسِ هویتِ نسلی به کار می‌بریم. این اُبژه‌ها چه بسا توسط نسل‌های قبلی نیز استفاده شده باشند، اما برای آنان حکم چهارچوب شکل‌دهنده‌ی یک نسل را نداشته‌اند؛ حال آن‌که، برای کودکانی که بعدها در سنین جوانی با تجربه کردن این اُبژه‌ها به نحوی ناخودآگاهانه احساس همبستگی [نسلی] می‌کنند، چنین حکمی را دارند.

اگر کسانی را که با یکدیگر همسفره می‌شوند رفیقِ هم بدانیم، آن‌گاه می‌توان گفت نسل عبارت است از مجموعه‌ای از انسان‌ها که در اُبژه‌های نسلی با یکدیگر سهیم شده‌اند، یعنی کسانی که از اُبژه‌های معیّنی برخوردار شده، آن اُبژه‌ها را به خوبی درک کرده‌اند و در نتیجه اکنون به آهستگی بینشی درباره‌ی واقعیت اجتماعی برای خود به وجود می‌آورند. هر بار که آحاد یک نسل این اُبژه‌ها را به خوبی درک می‌کند، در واقع عملی ویرانگرانه در ابعادی کوچک رخ می‌دهد. کودکان اُبژه‌های والدین را دگرگون می‌کنند و بی‌تردید درباره‌ی بسیاری از اُبژه‌های ارائه‌شده به خود همواره همان احساسی را دارند که درباره‌ی اضطراب‌های دوره‌ی کودکی. نسل پدر و مادرها در هراس از تجاوزگری روسیه‌ی دورانِ استالین، نحوه‌ی مصون ماندن از بمباران‌های هوایی را با کودکانِ دهه‌ی ۱۹۵۰ تمرین کردند. در این تمرین که چندین بار در سال تکرار می‌شد، ما زیر میزهای تحریر می‌نشستیم، و این نوعی «تحصنِ» مضحک بود. لیکن در آن زمان هیچ‌کس نمی‌دانست که دفعه‌ی بعد (در برکلی در سال ۱۹۶۴)، با انجام دادنِ این تحصن می‌خواستیم نشان بدهیم که قصد دگرگون کردن اُبژه‌های نسلی را داریم. در سال ۱۹۵۴ والدین از ما خواستند زیر میزهای تحریرمان بنشینیم تا از خطر بمب در امان بمانیم؛ در ۱۹۶۴ ما بار دیگر کلاس‌های درس را اشغال کردیم، میزهای تحریر را کنار کشیدیم و اعلام کردیم که از فرط خشم منفجر شده‌ایم.

ما به این موضوع وقوف داریم که دوره‌ی نوجوانی اصولاً زمانی است که نسلی خشونت خود را به نسلی دیگر اِعمال می‌کند، به این ترتیب که نسل نوظهور باید والدین و اُبژه‌های آنان را «دور بریزد» تا بتواند بینشی درباره‌ی دوره‌ی خود به وجود آورد. لیکن گمان نمی‌کنم که نوجوانان به ذهنیتِ نسلی دست یابند، زیرا فرهنگِ کودکیِ آنان هنوز دستخوش تغییری بنیانی است تا از نو تعریف شود و لذا هنوز شکلی نهایی به خود نگرفته است.

اگر اشیاء داخل اتاق‌های فرزندان‌مان را به دقت بنگریم، می‌توانیم زیر و رو شدن اُبژه‌ها در مرحله‌ی پیشانسلی را تا حدودی مشاهده کنیم. (در واقع، بررسی روانشناسیِ نسل‌ها از دیدگاهی واقعاً مردم‌شناسانه مستلزم موزه‌ای عظیم از اتاق‌های کودکان است، موزه‌ای که نشان بدهد جمع برگزیده‌ای از کودکانِ معمولی در طول دوره‌ی کودکی با چه اشیائی اتاق‌های‌شان را تزئین کردند. در چنین موزه‌ای، با مقایسه‌ی کودکان دهه‌ی ۱۹۳۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، می‌توانیم ببینیم که اُبژه‌های فرهنگی‌ای که بخشی از دیرینه‌شناسی ذهنیت نسلی‌اند، چگونه زیر و رو شدند.) یک سال پیش، بر روی دیوارهای اتاق دخترخوانده‌ی پانزده‌ساله‌ی من، عکس‌های جیمز دین[۱۰]، سْید ویشِس[۱۱]، سکس پیستولز[۱۲]، مَرِیلین مونرو[۱۳] و امثال آنان را می‌شد دید. اکنون هیچیک از آن عکس‌ها بر جای خود قرار ندارد. در عوض، یکی از دیوارهای اتاق با پارچه‌ای پوشیده شده که نقش‌ونگارهای هندی از طریق چاپ مومی بر آن نقش بسته است؛ بر سایر دیوارها نیز پوستری از رائول دوفی[۱۴]، پوستر انجمن دوستداران جوئن کالینز[۱۵] و چندین پارچه‌ی تکه‌کاری‌شده به چشم می‌خورَد. کلیه‌ی این اشیاء را خودِ دخترخوانده‌ام برای تزئین اتاقش انتخاب کرده است. اشیاء داخل اتاق پسر یازده‌ساله‌ام ــ‌که درست در مجاورت اتاق دخترخوانده‌ام قرار دارد ــ نشان می‌دهد که والدینش تأثیر مستقیم‌تری در تزئین فضای داخل اتاق او داشته‌اند. پسرم یک پوستر بیانو[۱۶]، یکی دو پوستر کونگ فو، و یک بومِرَنگ بر روی دیوارهای اتاقش قرار داده است؛ من و همسرم نیز مجموعه‌ای از کدوها و تبرهای سرخپوستان آمریکا، نموداری از تکامل تدریجی دایناسورها و چند شیء دیگر در اتاقش گذاشته‌ایم. یکی دو سال دیگر پسرم محق خواهد بود که اتاقش را کاملاً متعلق به خود بداند و طی سالیان آتی این نگارخانه‌ی کوچک، تکامل تدریجی فرهنگ نسل او را پیش از آن‌که این نسل به [تفاوتِ] خود وقوف یابد، نشان خواهد داد. اتاق هر بچه‌ای، فضایی بینابینی است (بینابینِ فرهنگ والدین آن بچه و دنیای خودِ او) که هم نسل نوظهور و هم والدین در تزئین آن سهم دارند.

جوانان فقط هنگامی احساس می‌کنند نسلی کاملاً مستقل‌اند که از سال‌های دگرگون‌کننده‌ی نوجوانی «خارج» شوند و به بیست‌وچندسالگی برسند. ناگفته پیداست که این احساس تا حدی ناشی از این است که در آن سن‌وسال، آنان دیگر از خانه‌ی والدین‌شان می‌روند و زندگی جداگانه‌ی خود را آغاز می‌کنند. در واقع، هر نوجوانی درمی‌یابد که جایگاه او، بینابینِ خانواده‌اش و گروه‌های کوچکی (از قبیل همسر، فرزندان و همکارانش) است که آینده‌ی او را به وجود می‌آورند. این حسِ تک‌افتادگی می‌تواند برای هر جوانی جانفرسا باشد، لیکن وقوف به این امر که وی جزئی از یک مجموعه (یعنی پاره‌فرهنگ نوجوانی) است، او را تسلی می‌دهد. فرهنگ توده‌ایِ نوجوانان، بر اثر شکاف نسل‌ها و زمانی شکل می‌گیرد که نوجوان فرایند ناخودآگاهانه‌ی تبدیلِ خودش از کودک به فردِ بالغ را از سر می‌گذراند. پیدایش هر گروه موسیقی راک را می‌توان به جار زدنِ شروع عصری جدید تعبیر کرد، زیرا توانایی موسیقیاییْ نخستین استعدادی است که کودکان از آن برخوردار می‌گردند. همچنین کودکان به مدد موسیقی می‌توانند حضور خود را ماهرانه‌تر بیان کنند تا به مدد سایر شکل‌های بازنمایی. گفته‌ی ریچارد پویریر[۱۷] درباره‌ی گروه موسیقی «بیتل‌ها»، کم‌وبیش در مورد سایر گروه‌های موسیقی راک نیز مصداق دارد: هویت فردی به بخشی از هویت جمعیِ به مراتب فراگیرتری تبدیل می‌شود. از این لحاظ، گروه راک منعکس‌کننده‌ی زندگی گروهیِ نوجوانان است و گرچه شرکت‌های ضبط و تکثیر موسیقی ممکن است در دست نسل‌های قبلی باشد، اما مصرف‌کنندگانِ نوجوان با به‌کارگیری منطقی که در قدرت مصرفْ نهفته است، آنچه را در معرض فروش است برای ایجاد گرایشی [جدید] در سبک‌وسیاق موسیقیْ مورد استفاده قرار خواهند داد.

برای ایجاد هویت نسلی، اِعمال کردن خشونت نسلی امری ضروری است. در واقع، فقط زمانی که نسلی نوظهور سلیقه‌های نسل قبلی را به وضوح نقض می‌کند است که می‌توان فهمید نسلی جدید ظهور کرده است. این نکته تعریف مطلوب من از نسل را (یعنی تعریفی که مطابق آن هر ده سال یک نسل جدید به وجود می‌آید را) به میزان زیادی تعدیل می‌کند. زیرا بررسی ماهیت هر نسلی، مستلزم ژرف‌نگری در ماهیت تحول نسل‌هاست. نسلی که در حال شکل‌گیری است، جایگاه خود را در ارتباط با نسل‌های قبلی چگونه تعیین می‌کند؟ نسل قدیمی‌تر چه برداشتی از نسل نوظهور دارد، چگونه با آن مواجه می‌شود و چه کمکی به پیشرفتش می‌کند؟ نسل نوظهوری که به جنگ گسیل می‌شود و در معرض خطر نابودی قرار می‌گیرد، در وابستگی‌های بین‌نسلی‌اش فرق خواهد داشت با نسلی که در بازارِ کار برایش امکان اشتغال فراهم آورده می‌شود. نسل نوظهور به نوبه‌ی خود ممکن است نسل‌های قدیمی‌تر را به شدت بهت‌زده کند. در دهه‌ی ۱۹۶۰ کم‌وبیش همین‌طور شد: جوانان موهای‌شان را بلند کردند، در نافرمانیِ مدنی خبره شدند، رابطه‌ی جنسی بی‌ثبات را ستودند، و یکدیگر را به ترک تحصیل توصیه کردند. شاید علت پُرطرفدار بودن «بیتل‌ها» این بود که گرچه آنان ارزش‌های طبقه‌ی متوسطِ نسل قبلی را به سُخره گرفتند، اما ــ‌همان‌گونه که پویریر نیز متذکر می‌شود ــ به سوی همه‌ی نسل‌ها دست یاری دراز کردند. در عکس روی جلدِ صفحه‌ی گرامافونی که گروه «بیتل‌ها» در سال 1967 روانه‌ی بازار کردند، چهره‌ی شصت‌ودو نفر به چشم می‌خورد، از جمله چهره‌ی اسکار وایلد[۱۸]، ه‍.‌ج. ولز[۱۹]، یونگ[۲۰] و جانی وایزمولر[۲۱]. به اعتقاد من، چاپ عکس این اشخاص مختلف این فکر را در ذهن القا می‌کرد که بی‌کس بودنِ جوانان در فاصله‌ی بین گذشته و آینده‌شان ــ‌یعنی فکری که قطعاً مخلّ آرامش ذهن است ــ از بی‌کس بودنِ همه‌ی ابناء بشر حکایت می‌کند. شعله‌ی گرمابخشِ زندگی خانوادگی این حس انسانی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، لیکن آدمی در همه‌ی عمر ناگزیر از آن رنج می‌برد.

ادامه دارد ...



[۱]. Christopher Bollas

[۲]. Beat

[۳]. Marc Block

[۴]. Arturo Toscanini ۱۹۵۷-۱۸۶۷، موسیقی‌دان و رهبر ارکستر ایتالیایی. (م)

[۵]. T.S. Eliot ۱۹۶۵-۱۸۸۸، شاعر و منتقد ادبی آمریکایی که تابعیت بریتانیایی اختیار کرد. (م)

[۶]. Sergei Rachmaninoff ۱۹۴۳-۱۸۷۳، موسیقی‌دان روس. (م)

[۷]. Adlai Stevenson ۱۹۶۵-۱۹۰۰، سیاستمدار و حقوق‌دان آمریکایی. (م)

[۸]. McGuire Sisters ، نام سه خواهر آمریکایی که در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ خواننده‌های مشهورِ ترانه‌های پاپ بودند. (م)

[۹]. «کمیته‌ی بررسی فعالیت‌های غیرآمریکایی»: نام سابق «کمیته‌ی امنیت داخلی» در مجلس نمایندگان آمریکا که فعالیت‌های احزاب و شخصیت‌های چپگرای این کشور را رصد و مؤاخذه می‌کرد. (م)

[۱۰]. James Dean ۱۹۵۵-۱۹۳۱، بازیگر سینما، آمریکایی. (م)

[۱۱]. Sid Vicious ۱۹۷۹-۱۹۵۷، نوازنده‌ی گیتار، انگلیسی. (م)

[۱۲]. Sex Pistols، نام یک گروه موسیقی راک که در سال ۱۹۷۵ فعالیت‌هایش را در انگلستان آغاز کرد. (م)

[۱۳]. Marilyn Monroe ۱۹۶۲-۱۹۲۶، بازیگر سینما، آمریکایی. (م)

[۱۴]. Raoul Dufy ۱۹۵۳-۱۸۷۷، طراح و هنرمند فرانسوی. (م)

[۱۵]. Joan Collins (متولد ۱۹۳۳)، بازیگر سینما، انگلیسی. (م)

[۱۶]. Beano، نام یک مجله‌ی فکاهی مصّور که از سال ۱۹۳۸ شروع به انتشار کرد. (م)

[۱۷]. Richard Poirier

[۱۸]. Oscar Wilde ۱۹۰۰-۱۸۵۴، داستان‌نویس انگلیسی. (م)

[۱۹]. H.G. Wells ۱۹۴۶-۱۸۶۶، رمان‌نویس انگلیسی. (م)

[۲۰]. Carl Gustav Jung ۱۹۶۱-۱۸۷۵، روانپزشک سوئیسی. (م)

[۲۱]. Johnny Weissmuller ۱۹۸۴-۱۹۰۴، ورزشکار و بازیگر سینما، رومانیایی. (م)


برچسب‌ها: نظریه‌ی روانکاوی, اختلاف نسل‌ها, ذهنیت نسلی, اُبژه‌های نسلی
+ نوشته شده در تاریخ  سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲   |